سعید غلامیان-هفتم شهریور شهرداری قمصر برای تقدیر از خبرنگاران به مناسبت روز سپری شده خبرنگار از اصحاب رسانه دعوت کرده بود. وقتی جلسه تمام شد و پس از صرف نهار در هتل گلستان، آقای جواد جهان آرایی پیشنهاد کرد باتفاق به دیدار آقای مهدی صدری برویم، تعدادی که کار داشتند رفتند و چند نفری ماندیم؛ آقایان سید محمد علوی نوش آبادی، مهدی سلطانی، محمد ملک آبادی، مسعود قرائتی، مرتضی شریف و جواد جهان آرایی. من هنوز آقای صدری را ندیده بودم و فقط در مورد کلیات نجیب کاشانی که تصحیح و تعلیق و مقدمه آنراهمراه با دکتر اصغر دادبه انجام داده بود زمانیکه در دانشکده ادبیات کاشان در درس حافظ شناسی دکتر دادبه شرکت می کردم مطالبی شنیده بودم و دیدن ایشان برایم هیجان انگیز بود.
با راهنمایی جهان آرایی وارد کوچه باغهای قمصر شدیم، درب چوبی که به گفته راهنمای ادیب ما همیشه باز است مرا به باغ خاطره ها برد، درِ باغ با صدایی آشنا بر روی پاشنه چرخید و نیلوفرهای آبی رنگ و راهرو خاکی که با آجرهای قدیمی جدول بندی شده بود درسایه سار درختان کهنسال در برابر چشم صف کشیدند. این ملازمت قدمت و کهنسالی همگی روایتگر اثر گذر زمانه بودند، و ایستاده بود تا حکایت گر رنجی باشد که گذشتگان ما صبورانه برای پایداری این مرز وبوم کشیده اند، و کمی جلوتر ساختمان قدیمی و با ابهتی که آجر نمای نه چندان تازه اش نشان از ترمیم مکرر این خانه به حکم روزگارداشت، با صفا و لطافتی که کمتر در ساختمانهای امروزی پیدا می شود، انگار وارد راهرویی شده بودم که آلیس را به سرزمین عجایب میبرد. ساختمانی بسیار قدیمی با سقفی بلند و طارمی و شاه نشینی رو به باغهایی مصفا، و بر درختان راست قامت صنوبرکه از سقف ساختمان سر برآفراشته اند خوشه های انگور سیاه همچون گوهر شب چراغ می درخشید و بوی علف و اطلسی هایی که هر چه نگاه کردم اثری از آنها ندیدم، فضایی فوق العاده روح نواز بوجود آورده بود.
مردی ریز نقش که چشمانی پرتحرک با حرکاتی متواضع و دستانی گرم داشت با صمیمیت و خضوع به استقبال ما آمد و حاضر نشد قبل از ما داخل حیاط شود و پشت سر همه حرکت کرد تا داخل خانه شدیم.
درخواست ملک آبادی از استاد صدری همه را متوقف کرد: «صبر کنید اینجا یک عکس دسته جمعی با استاد بگیریم». نظرخوبی بود و ماحصل آن دو عکسی شد که یکی را سلطانی گرفت و دیگری را ملک آبادی.
اشاره و توضیح جهان آرایی مرا به سرزمین رویا ها بازگرداند، او سقف را نشان داد که با تخته های چوبی پوشیده و به اشعار حافظ و سعدی و آیات قرآن کریم مزین شده بود و بلندای سقف و نسیمی که از قسمت طارمی میامد هوش از سر می ربود.
از پله ها که بالا رفتیم و وارد اطاقی شدیم با درها و پنجره های چوبی قدیمی، بوی چایی تازه دم روی سماور در فضای خانه پیچیده بود و گرمی سخنان و متانت و وقار و سادگی رفتار استاد صدری فضا را بسیار صمیمانه به ادب و احترام آمیخته بود.
نشستیم و همراه با نوشیدن یک چایی بی مقدمه گفتگو آغاز شد. گفتگویی که همچون خوانی پر نعمت به هر سویش متمایل می شدی به حد و حصر می نمود و سررشته سخن را از دست ما خارج می کرد به سبب وسعت محفوظات و دانش استاد مهدی صدری.
از تحصیلات و سن و سال استاد که سوال شد، گفت:
۳۱ تیرماه ۱۳۲۴ برابر با شب نیمه شعبان ۱۳۶۵ قمری بدنیا آمدم و اسمم به همین جهت «مهدی» انتخاب شده. تا ده سالگی درکاشان بودیم. پدرم در اداره ثبت کار میکرد و تا چهارم ابتدایی را در کاشان، در مدرسه حکمت و پهلوی درس خواندم.واز چهارم تا دیپلم را در تهران و بعد چون در کنکور ذخیره رشته کشاورزی شدم، رفتم خدمت سربازی، و در سپاه دانش مشغول شدم.
هیجده ماه و ده روز در مرز افغانستان در تایباد خدمت میکردم، چنان روزگار سختی بود که گاه ۲۰ روز جز آب و نان خالی خوراکی نداشتم.
بعد هم در سال ۴۷ در راه آهن مشغول شدم و درهمان حین هم در مدرسه بین المللی ایران زمین که تمام دروس اش به زبان انگلیسی بود در رشته کتابداری تحصیل کردم، و با وجود اینکه کارم زیاد بود اما ۴ بعد از ظهر سر کلاس می رفتم تا ۱۰ شب و بهر حال گذراندم این ۴ سال را، تا سال ۵۹ که پدرم مرحوم شد و هزینه های درمان پدرم و مخارج زندگی مجبورم کرد که تقاضای بازخرید کنم و نزدیک ۲۰۰۰۰۰هزار تومان بابت بازخرید از راه آهن گرفتم که هزینه های کسالت پدرم را که قرض کرده بودم دادم، چون پدرم وصیت کرده بود که هر کس طلبکار است را من بپردازم.
بعد هم کارهای مختلفی کردم که نتیجه ای نداشت. بعد آنچه که دلخواهم بود همین نوشتن یادداشتها و تصحیحاتی بود که انجام دادم و به اینصورت که میبینید درآمده. البته چند مورد کتاب هم دارم که چاپ نشده. متاسفانه چاپ کتاب خیلی در این چند سال بد شده بطوری که شمارگان کتاب در حد ۴۰۰ و ۵۰۰ نسخه و بسیارگران شده است. متاسفانه بر خلاف تبلیغی که ارشاد می کند برعکس مردم را از کتاب خواندن بازداشته است و من خودم سه چهار عنوان کتاب دارم که چاپ نکردم چرا که پول کاغذ و قلم و حق التالیف هم که باید بنده بگیرم را در نمیاورد.چون شغلی و حقوقی که ندارم و بلاخره باید از این راه پولی بدست بیاورم برای خرج و مخارج زندگی.
شما این کتابها را با سرمایه خودتان چاپ کردید؟
نه بابا من سرمایه ام کجا بود. هزینه چاپ را ناشر داد و حق التالیف اش هم نسبتاً خوب بود در آن زمانها، هفت دیوان محتشم را در سه هزار نسخه چاپ کردم که ۱۵ درصد هم حق التألیف گرفتم.
از سال ۵۷ تا الان چه کارهایی انجام داده اید؟
دست به کارهای مختلفی زدم. از سال ۴۷ که تحصیل کتابداری را شروع کردم، مطالبی را که به ذهنم می رسید را شروع به جمع آوری کردم .اما خودم را در در سطح یک نویسنده نمی دیدم و حالا هم نمی بینم.
نویسندگی حرفه ای را از چه سالی شروع کردید؟
خب اگر اسمش را نویسندگی بگذارید حدود بیست سال پیش. این کتاب، «حساب جُمَل در دانش و فرهنگ فارسی» نه در شعر فارسی که به غلط با تشدید چاپ شده و از تصرفات بی جای نشر دانشگاهی است .
در چند شمارگان این کتاب چاپ شد؟
به من گفتند سه هزار تا اما مطمئن هم نیستم که کمتر از ۶-۷ هزار تا چاپ نکرده باشند. چون تا کنون تجدید چاپ نشده و با اینکه خارج هم فرستاده اند، اما هنوز هم موجود هست.
فکر کردم چقدر ناجوانمردی است که حق التألیف را بر مبنای ۳۰۰۰ تا بدهند و بعد ۶۰۰۰هزار تا چاپ کنند. آنهم در یک کار فرهنگی، چاپ کتاب که قرار است کارخانه آدم سازی را رونق و توسعه دهد.
طی بیست سال گذشته چند تا کتاب چاپ کرده اید؟
هفت دیوان محتشم هست که دو جلد است، در ۱۸۰۰ صفحه که البته مشترکاً با مرحوم نوایی انجامش دادیم و نجیب هم هست که با دکتر دادبه مشترک کار کردیم. بعد مجموعه مقالات مرحوم مصطفوی، که انجمن آثار و مفاخر فرهنگی آنرا منتشر کرد و جلد سومش هم زیر چاپ بود که اوضاع کاغذ بهم خورد و روی دست ناشر مانده. مثل تاریخ کشیک خانه نجیب که۶۰۰-۷۰۰ صفحه است ۱۰-۱۲ ساله که روی دست میراث مکتوب مانده، که آن هم باید چاپ شود.
سرجمع چند کتاب تا کنون نوشته اید؟ با خنده خب دیگه…
جهان آرایی در اینجا وارد بحث شد و با نشان دادن کتابها و چیدن آنها در برابر ما به توضیح پرداخت: این کتاب «کتاب جمل در شعر فارسی» که در سال۷۹ کتاب سال شد. تصحیح دو جلد هفت دیوان محتشم کاشانی، کلیات کلیم کاشانی در دو جلد که الان اینجا نیست. کلیات نجیب کاشانی، مجموعه مقالات مصطفوی، تحفه الدستور، ۱۳ هزار واژه اصیل کاشانی که با سفارش آقای محلوجی برای کتاب کاشان استاد جمع آوری کردند و آماده چاپ است و استاد منتظر پیدا شدن سرمایه گذار و ناشر هستند که چاپ کنند.
کتاب جالبی است. تمام واژه هایی که دارد از فرهنگ کاشان خارج می شود جمع آوری شده است. که من خودم شاهد بودم که سالها چه زحماتی کشیده شد.حروف چینی شده و آماده است و به دلیل اختلاف نظری که موجود است هنوز چاپ نشده.کتاب تاریخ کشیک خانه نجیب کاشانی هم در ۶۰۰-۷۰۰ صفحه است که در انتظار چاپ است.
استاد شنیدیم که سفری هم از طرف یونسکو به ازبکستان رفته اید؟
یونسکو، من نمی دانم از کجا میان اینهمه آدم ما را پیدا کرد و خبر دادند که برای معرفی آثار مشترک ایران با آسیای میانه بیایید برویم، ۱۳ مرداد سال ۷۱ حرکت کردیم و از راه زمینی از قوچان و باجگیران رفتیم ترکمنستان، در سی کیلومتری مرز ایران شهری است به نام «اشک آباد» که به غلط فضل الله گلپایگانی این اسم را عشق آباد گفته است و به سفیر وقت آنجا هم اعتراض کردم که شما چرا از بزرگ بابیه که فضل الله گلپایگانی است تبعیت میکنید؟ اینجا مکانی است که اشکانیان از اینجا برخواسته اند و اینجا به همین دلیل اشک آباد است نه عشق آباد اما او مرا فقط نگاه کرد.
چند روزی آنجا ماندیم بعد با هواپیما رفتیم تاجیکستان شهر دوشنبه.و حدود ۲۰-۲۵ روز از آبادیهای متعدد آنجا تا جمهوری خودمختار بدخشان رفتیم که در حاشیه رودخانه آمودریا (جیحون) که «دَرواز» می نامند و هم مرز «اویغور» است. بعد به دوشنبه برگشتیم و با اتومبیل رفتیم به ازبکستان و از طریق خجند به سمت شهر تاشکند و سمرقند. بانی این سفر وزرات امور خارجه بود که برای هزینه آنهم بعدها دردسرهایی برای ما درست کرد.
در این بین جهان آرایی از استاد سوال کرد مقاله ای که در مورد این منطقه نوشته اید اینجا هست؟ و به دنبال آن می گردد و میباید مقاله ای که در شماره ۲۳ مجله ای که بصورت فصلنامه منتشرمی شود به نام «آئینه میراث» .
این مقاله در مورد یکی از اشعار حافظ است و توضیحی عالی مید هد که منظور حافظ از شیراز شهری است که در این منطقه واقع است هم اسم «شیراز» خودمان . حافظ در شعر معروف خود می گوید:
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
منظور حافظ از «آن ترک شیرازی» و مجاورت این شهر با «سمرقند» و «بخارا» دلالت بر اشاره حافظ به اینجا دارد نه شیراز در استان فارس.
در این هنگام ملک آبادی خطاب به جهان آرایی پرسید: اگر استاد را بخواهیم در یک جمله معرفی کنیم شما چگونه ایشان را معرفی میکنید ؟
آقای صدری وارد ماجرا شد و گفت اینقدر تعارف نکنید و لطفاً این کلمه «استاد» را کنار بگذارید و جهان آرایی بدون تأمل گفت: «جهانی ست بنشسته در گوشه ای». و ادامه داد که اگر شما پای سخن استاد بنشینید و از علوم در سینه استاد بشنوید که هیچگاه استاد رسمی دانشگاه نبوده است، سخنانی می شنوید که هرگز از هیچ کسی نشنیده اید. و از ویژگیهای کار استاد این است که تمام هم و غّم خود را مصروف کاشان کرده است.
انصافاً وقتی استاد صدری سمند سخن را به جولان می آورد حق کلام را چنان بخوبی و لطف ادا می کرد که شنوندگان محو کلامش میشدند. نکته جالب توجه گفتار استاد این بود که هر سوالی را با فصاحت و دلیل و توضیحات بسیار پاسخ می گفت.
از آنچه که به اشارت در پاسخ سوالات ما گفت، تا غار «سوراخ ویس» نیاسر که دهانه آن به سمت شرق است چرا که آنرا دست کند مهر پرستان مید اند، همراه با توضیحاتی در مورد آبشار نیاسر که مهر پرستان آب آنرا مقدس می دانسته اند، تا چاهسردهای کاشان که کمتر بدان پرداخته شده است و علت دفن شاه عباس در کاشان و مزار شاه عباس که به «پنجه شاه» معروف است و توازی و توازن ساختمان آن با باغ شاه و نحوه قرار گرفتن باغ شاه و توضیح وجه تسمیه و تبدیل نام «شاه باغ» که آنهم یک معبد مهر پرستی بوده است به باغ شاه و … هرسوالی را با توضیح و تشریح و دلیل بخوبی پاسخ داد.
و ما همگی مبهوت سادگی و صمیمیت و در عین حال وسعت و غزارت دانش او بودیم و در عین حال متاسف از اینکه شخصی همچون استاد مهدی صدری که باید قدر ببیند و بر صدر بنشیند، اما در سکوت و انزوای سحر انگیز کوچه باغهای قمصر رو به فراموشی میرود.
بیاد سعدی افتادم: که «زبان سعدی درکام و ذوالفقار علی در نیام» اگر چه استاد صدری تمام توان خود را بکار برده است اما دست بی مهر ایام جامعه را محروم از این گنج پنهان در کوچه باغهای باصفای قمصر نموده است.
سخن به درازا کشید و به سهراب و دکتر خانلری و دکتر ثقفی…
درود وآفرین بر شماگزارش خوبی نوشته شده
با سلام خیلی گزارش خوبی بود.