-عباس شافعی-
یک؛
نامش را زیاد شنیده بودم، یاداشتهایش را در روزنامههای مختلف بارها خوانده بودم… گمانم این بود که جوانی جویای نام است که ترک دیار کرده و در تهران دست به قلم شده و هماورد میطلبد…
بعدها وقتی استاد«علیاکبر قاضیزاده» و استاد فریدون صدیقی در کلاس درس گزارش نویسی و مصاحبه، خاطرات دوران جوانی اشان با او در تحریریه روزنامه کیهان را مرور و با نهایت خضوع از وی یاد کرده و تکریمش میکردند و این احترام به حدی بود که به جهت همشهری بودنم با او توجه و احترام ویژهای برای من هم قائل میشدند؛ شناخت بیشتری از محمد دهقانی آرانی بدست آوردم….
دو؛
چند سال بعد از آن در یک اتفاق خوشایند چند صباحی افتخار همکاری با محمد دهقانی آرانی در تحریریه یکی از روزنامهها را داشتم. ساکت و آرام پشت میزش مینشست و فقط مینوشت، و تنها با خودکار بیک و روی کاغذ کاهی و سیگارش هم همچون آتشکده آذر گشسب همیشه روشن بود لیوان چای هم همیشه کنار دستش…
… یک شب حوالی ساعت ۲ نیمه شب بود که پاکت سیگارش ته کشید و او که عادت نداشت بدون سیگار بنویسد اصرار داشت برویم بیرون و سیگار بخریم شروع کردم به نصیحت که استاد شما حاصل سالها تجربه و پشتوانه روزنامه نگاری این مملکت هستید باید بیشتربه فکر سلامت خود باشید و… و… استاد بدون توجه به حرفهای من کارهایش را جمع و جور کرد و گفت برویم مرا هم سر راه برسان منزل…
حدود ساعت ۳ صبح بود در مسیر راه دوباره از بدیهای سیگار و مضرات آن داد سخن دادم… در اوج خطابهام دهقانی حرفم را قطع کرد وگفت: «جلوی این سوپری نگهدار برو یک بسته سیکار وینستون اولترا لایت پایه بلند بخر وبیا…!»
برای اولین با در عمرم رفتم و از سوپری که از بد حادثه سرکوچه پدر خانمم بود! یک پاکت سیگار خریدم و…!
سه؛
محمد دهقانی در زادگاهش آران به نام مادرش پسر «قدسیه» شناخته میشود؛ از آذر ماه سال ۱۳۸۹ وبلاگی به همین نام راه انداخته و آخرین باری که آن را به روز کرده اردیبهشت ۹۱ است که البته میگوید: «این اواخر علی پسرش آن را به روز میکرده..».
مدتی است قلم دلنشین و نثر روان پسر قدسیه دیگر طراز هیچ روزنامه و وبلاگی نیست… با خبر شدم استاد در بستر بیماری است با اشتیاق به دیدارش شتافتم… این روزها از آن شور و حال و ذکاوت و روانی قلم و حافظه سرشار محمد دهقانی آرانی که بسیاری از روزنامه نگاران هم نسل من شاگردیش را کردهاند و ایران مدیون بیش از ۵ دهه تلاش او درعرصه روزنامه نگاری است؛ تنها دستانی لرزان و صدایی آرام که از ته گلو بیرون میآید و پوستی بر استخوان چسبیده و صد البته چشمانی که برق امید و رضایت در آن موج میزند چیز دیگری برجای نمانده است.
بر ماست برای سلامتی استاد دعا کنیم و با یادی از او تلاشهایش برای روزنامه نگاری این مملکت را قدرنهیم…
محمد دهقانی به قلم خودش؛
نام: محمد، معروف به علیمحمد شهرت: دهقانی آرانی (در آران به نام «پسر قدسیه» هم شناخته میشوم)
نام پدر: علیاکبر معروف به اکبر خداداد.
نام مادر: قدسیه (زنان و مردان اندکی در آران، نام او را به طور صحیح، تلفظ کردند و بیشتر زنان محله، او را «قرصی» صدا میزدند!)
تاریخ تولد: آنچه در شناسنامه اولیه قید شده، سال ۱۳۲۱ شمسی بوده، امّا در سال ۱۳۳۷ با تقدیم دادخواست به دادگاه، تاریخ تولد به مرداد ماه ۱۳۱۹ تغییر یافت. با این توضیح که تاریخ درست تولد، در دو شناسنامه قید نشده و تاریخ واقعی ۱۳۲۰ شمسی است. این موضوع را پدر و مادرم تأیید کردند. تغییر تاریخ تولد، به منظور هرچه زودتر، روشن شدن وضعیت نظام وظیفه و امکان استخدام در یکی از نهادها بود.
مشاغل و سمتها: نویسنده و روزنامهنگار، از خرداد ماه ۱۳۳۹ تا مهرماه ۱۳۷۳ به مدت ۳۴ سال و چهار ماه، عضو تحریریه روزنامه کیهان بودم. در این سال بازنشسته شدم و با کیهان قطع همکاری کردم. پس از آن در چند روزنامه مشهور و مطرح پایتخت از جمله روزنامههای نشاط، عصر آزادگان، جام جم، صدای عدالت و… با عناوین مدیر تحریریه، معاون تحریریه و سردبیر فعالیت داشتم. یک سال در همدان، سردبیری یکی از نشریات غرب کشور را بر عهده داشتم و آخر اینکه حدود دو سال با مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) در تدوین و تصحیح مجموعه ۲۱ جلدی «صحیفه امام» و مجموعه سه جلدی «کوثر» همکاری کردم. دو سه سالی در کاشان و آران و بیدگل به فعالیت مطبوعاتی خود ادامه دادم و اکنون در زادگاهم زندگی میکنم.
ممنونم از جناب شافعی برای تهیه این مطلب و با ارزوی سلامتی برای استاد دهقانی