کاشان نیوز: محمد ثابت ایمان، شاعر و نویسنده کاشانی به مناسبت سالگرد خاموشی سهراب سپهری یادداشتی با موضوع بررسی و تطبیق اشعار شاعر آب و آینه با لسان الغیب، حافظ شیرازی برای کاشان نیوز ارسال کرده است:
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
نظر و نظربازی، مقصود مکتب عشق است. همان رند نظرباز حافظ!
همانجا که در مقام رسالت، بعد از درک توحید ذاتی و در اوج نگاه میفرماید:
«من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند»
دگر ایشان دانند، ادامه چنین که بودم و نمودم است.
نمود، ساحت رسالت رسولان است. بعد از پنجمین مقام مکتب عشق به ظهور میرسد. در آوردگاه حیرت. پس از اعتراف به درک کامل توحید از مراتب عظیم ذات. جایی که او باید سفر “من الحق الی الخلق “ را بیاغازد.
همانجا که به قول سپهری:
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما این است شاید؛
که میان گل و نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم ”.
آواز حقیقت، استعاره از کثرت وجود است. بازگشت به همان خلق.
باید مراتب درک تجلی را طی کرده باشی.
سیر این رسالت از جلوه به نمود است.
سپهری:
“ جلوهای برون از دید
از بیکران تو میترسم ”.
همان که حافظ از آن به امانت یاد میکند:
“جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد ”
ساحت نمود بعد از ساحت جلوه است.
سالک نور تابیده بر جان را به مردم باز میگرداند. شبیه آینه در بازتاب نور.
همانجا که نباید آب را و آینه را گل میکرد.
سپهری:
“ آب را گل نکنیم ”.
حافظ:
“پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآ
که صفایی ندهد آب تراب آلوده ”
افعال در ساحت نمود همه در صیغهی امر جاری میشوند.
حافظ:
“ پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز ”!
همان جام جهان بیننده؛ که در سیر درونی سالک از معبر جلوه به دست میآید.
سپهری؛
“ سایبان آرامش ما، ماییم “.
همان؛ “ من عرف نفسه فقد عرف ربه ”.
فرادستگاه رسالت از فرودستگاه جلوه میگذرد.
“ نه هر که آینه سازد سکندری داند ”!
اکنون سالک در مقام امر به معارف و نهی از منکرها ظهور کرده و میخواهد برای مردمش حرف بزند.
سپهری:
“ به این مسافر تنها که از سیاحت اطراف طور میآید
و از حرارت تکلیم در تبوتاب است ”.
تکلیم مصدر باب تفعیل است، باب پذیرش. پذیرش کلام از جلوه به نمود. ازاینجهت در تبوتاب است؛ اما مردم رسولان نور خویش را دیوانه یا ساحر میبینند.
حافظ:
“ آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهی فال به نام من دیوانه زدند ”
سپهری:
“ برگی از شاخهی بالای سرم چیدم
گفتم: چشم را باز کنید!
آیتی بهتر از این میخواهید
میشنیدم که به هم میگفتند: سحر میداند، سحر!”
همیشه بینش مردم از سطح دانایی اهل نظر در امر رسالت، پایینتر بوده است. آنقدر که به انکار تابش نور از پنجرهی شهود رسالت رسولان نور خویش روی آوردهاند.
سپهری:
“ سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند ”.
همان نمود حافظ که برابر آنچه بود نموده بود؛ اما اگر ایشان دانند و حتماً نخواهند دانست.
سپهری:
“ من به آنان گفتم
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد ”.
آری!
اگر در بگشایید!
نمود ساحت نبوت شاعر حکیم است.
باید بر بودی استوار قرار گرفته باشد.
حافظ:
“ نه هر که چهره برافروخت دلبری داند ”
سپهری:
“ من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم ”
پنجره از عناصر تجلی است.
او از یک راه هموارهی در عبور آمده بود.
سپهری:
“ ترا یافتم آسمانها را پی بردم
“ درها را گشودم
شاخه را خواندم ”.
اعتراف به اینکه همهچیز از توست و من در تجلی نور تو هستم. آنچنانکه هستی در نور تو میشکفد. راه میرود. زیبا میشود.
سپهری:
“ افتاده باد آن برگ که به آهنگ وزشهایت نلرزد.
مژگان تو لرزید، رؤیا در هم شد.
تپیدی، شیرهی گل به گردش درآمد.
بیدار شدی جهان سر برداشت
جوی از جا جهید.
به راه افتادی سیم جاده غرق نوا شد
در کف توست رشتهی دگرگونی ”
آری! باید کلاس چندمین عشق را از ساحت جلوه آمده باشی تا اینگونه برای مردمانت در مقام نمود خطاب کنی که:
“ در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید. لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید ”.
دیدگاه شما