کاشان نیوز ــ سید حسین طبسی: «حسن قریبی» برای من دوستتر است تا شاعرتر و ارادت من به او چیزی نیست که بشود یا بخواهم پنهان کنم. اینها را گفتم که گفته باشم و مخفی نکرده باشم که این دوستی بر من و نظر من بر شعرش تاثیر داشته و در ادامهاش هم بگویم آنچه که مینویسم نه نقد، که گونهای ادای دین است… بماند.
مجموعه اول «به ناکجایی این جادهها» – دلم سوخت وقتی مقدمهی کتاب اولش را خواندم و افسوس شعرهایی را خوردم که به قول خودش از «من صحبت میکرده و بخصوص آه و ناله داشته» و او چاپشان نکرده و دلم خواست که کاش جایی مانده باشند هنوز و روزی شاید کتابی بشوند.
فکر میکنم نویسندهی این مقدمه که خود شاعر است هم از یاد برده که شاعر است و اینهایی که نوشته شعر، دکتر «شفیعی کدکنی» جایی از قول فرمالیستهای روسی مینویسد: «شعر حادثهای است که در زبان روی میدهد و در حقیقت گویندهی شعر، با شعر خود عملی روی زبان انجام میدهد که خواننده میان زبان شعری او و زبان روزمره و عادی تمایزی احساس میکند و آن چیزی است که از آن به عنوان «رستاخیزِ کلمات» یاد میکنند.» از این تعریف میتوان نتیجه گرفت در شعر شدنِ شعر چیزی است شبیه زایش یا به عبارت دیگر زنده کردن کلمات. شاعر در سرودن خود به کلمات جان میبخشد. کلماتی که تنها مجموعهای از حروفاند همین.
با خودم فکر میکنم «حسن قریبی» چطور اینگونه سختگیرانه و سنگدلانه عاطفه هولناک پدر بودن را فراموش کرده و خنجر به قربانی کردن فرزند برکشیده، او منِ خودش را در شعرش قربانی کرده تا از ما سخن بگوید:
ما خیمه را تکفیر میکردیم و میخواندیم
نفرین به هر پایی که راهی را نپیموده ست
دی شیخ چراغی را، در شهر به روز افروخت
ما قصهی آن روزیم، روزی که چنین شب بود
خدایان منتظر آن سوی آبیها و ما این سوی
بنا کردیم با افسونمان محراب در مرداب
دیگر نیاز به بسامدگیری هم نبود، در تمام کتاب «به ناکجایی این جادهها»یِ او، از ما صحبت شده است و آنچنان که در مقدمه کتاب هم آمده اگر منی هم در شعر هست منی است آنچنان کلی که گویی همان ما باشد.
«قریبی» در شعرش بیواسطه از جامعه و دردهایش سخن میگوید، به همه چیز اعتراض دارد و همهی راهها در شعرش به بنبستی مقدر ختم میشوند و البته گاهی هم اگر راهی برای رهایی میبیند خوب میداند که:
تمام راهها باز است اما خوب میدانم
که روی چاه را پوشانده با خاشاک اهریمن
او جهانشمولی شعرش را در دیدن کلّی جامعه یافته و از فردگرایی گریخته است. اما من گمان میکنم شعر، تحقق جهانشمولی از راه فردگرایی بیحد است و وقتی میتوان حرف شعر را بیشتر و بهتر فهمید که بتوان صدای انسان را در انزوای آن شنید. اگرچه که هر اثر هنری، در عین جمعی بودن، نشانهی فردیت خالق آن نیز هست.
هنرمند به عینیت جامعه مینگرد، میاندیشد و واکنش احساسی نشان میدهد و به کمک تخیل خلاق به آن در زبان جان میبخشد و از این راه انسانهای دیگر را از احساسات و ادراکاتی که از واقعیت دارد آگاه و با خود همراه میسازد. یاد «فردینان برونتیر»، افتادم که در جایی از مقاله «دکترین تکاملی و تاریخ ادبیات» میگوید: «آثار ادبی در درجه اول ادبیاتاند، و شعر، گو آنکه ممکن است بازتاب روان شاعر، جامعه یا هر چیز دیگر باشد، اما نهایتاً شعر است»
مجموعه دوم- جهان در شعرهای این مجموعه گویی جهانِ جبر و سلطهء طبیعت بر سرنوشت انسانهاست. در این جهان حوادث و اشیاء فقط در خود تبیین نمیشوند، بلکه لازم است حقیقت آنها در ارتباط با جهان مقدس آشکار شود، زیرا مدل اصلی و منبع واقعی در آنجاست:
آنان که باران را دعا کردند برخیزند
این سیل با انگیزه جبران مافات است
در چنین جهانی، واقعیتها معنای خود را از جهان دیگر میگیرند. حتی مثلاً خشکسالی که یک مسئلهی طبیعی است، ترجمان قوهی قاهره قلمداد میگردد. انسانها در جامعهای که شاعر در آن زیست میکند، دست بستهی آسمان هستند، چرا که سقف معرفت آنها بر ستون معیشتشان بنیاد گرفته است و در عرصهی اجتماع نیز بیهدف و سربهزیر مطیع و فرمانبردار جامعهی خویشاند.
در خود تنید و پیله را هرگز نیاشفت
پروانهای که سرنوشتی بیهدف داشت
یک دشت بیچوپان در این تقدیر مانده ست
با گلهی گاوی که اندوه علف داشت
روی هم رفته تسلط طبیعت و اجبار اجتماعی نوعی روحیهء استبدادی در جان انسانهای این جامعه دمیده که پیامدهای آن در شیوهء زندگیشان مشهود است.
شاعر در شعرش بیان کنندهی وضعیتی است که تجربه کرده. او به این باور رسیده که گویا هیج حقیقتی وجود ندارد و در این بیحقیقتی مطلق به نوعی بیتفاوتی رسیده و دانسته که گویا دیگر کاری از دست هیچکس برنمیآید:
غزل از انتهای آسمان خواندیم و پاها تا کمر در خاک
به پا بودیم و سر کردیم اما چون درختی بیثمر در خاک
دست در پیش مینداز که ارباب زمین
خسته از کاسه چوبین قنوت است بخواب
حرف تقدیر مخواه از من اگر بیداری
جبر از مصدر باب جبروت است بخواب
او خسته از این جامعه است و بیاعتماد به باورهای آن. جامعهای که حتی در آن ایمان ابزاری میشود برای تبختر:
کمی ریش و کمی عینک کمی تسبیح و انگشتر
و او که سخت مینازد به ایمان بزککرده
سخن به درازا کشید پس کلامم را با شیرینی سخن استادم جناب آقای دکتر «دادبه» به پایان میرسانم که:
«قریبی به عنوان یک شاعر زبان ویژة خود را خلق کرده و به شاعری خود هویت بخشیده است»
از دوستان خوب کاشان نیوز هم متشکرم خسته نباشید دست مریزاد از نظر این کمترین که صرفاً یک مخاطب برای رسانه های خبری محسوب می شوم (و نه متخصص این حوزه) صراحت توأم با صداقت رسانه بسیار مهم است. از رویکرد صریح و صادقانه شما سپاسگزارم.
سپاسگزارم برادر