کاشان نیوز: قسمت اول گفتگوی کامران کمالی، خواهر زاده استاد قوامی (فاختهای) با مرحوم استاد شجریان در سال ۹۵ را که بصورت تلفنی انجام شده بود با عنوان «شجریان: بالاترین سرمایهام محبتی است که مردم به من دارند» منتشر شد. نظر شما را به قسمت دوم و آخرین بخش این گفتگو جلب میکنیم.
چنین به نظر میرسد که طی ۱۵ ـ۱۰ سال اخیر، به خاطر مسائل مبتلابه فرهنگی در ایران، به موسیقی اصیل ایرانی لطمهای شدید خورده است. این لطمه به موسیقی اصیل، عملاً وضع این شاخۀ هنری را شدیداً به خطر انداخته بود. آیا موسیقی اصیل ایرانی راهی برای تحول داشت؟ اگر داشت، این راه چه بود؟
طی این ۱۰ یا ۱۵ سال یعنی تا سال ۱۳۹۵(و حتی باکمی دورنگری میتوان گفت در این ۲۵ تا ۳۰ سال) محیطی در این مملکت به وجود آمده بود ـ بهویژه در هنر و بهخصوص به خاطر اعمال روشهای اجتماعی و سیاسی ـ که موسیقی ما آسیبهای بسیار دید. در حقیقت از دیدگاهی جدیتر، وقتی دولتهای سرمایهداری بخواهند در سایر کشورها تأثیر بگذارند و برای خود پایه و جایگاهی بسازند، از طریق فرهنگ و هنر مملکت وارد عمل میشوند.
موسیقی اصیل ما موسیقی محلی ماست؛ و بهترین نمونه آن آثاری است که توسط مرحوم خالقی انجامشده است. آهنگسازیهای خالقی روی ترانهها و ملودیهای محلی یکی از بهترین نمونههاست.
طبعاً مطالعهای روی روحیات مردم میشود و شناخت و آگاهی نسبتاً دقیقی میشود تا راهی برای رخنه و ورود پیدا کنند و وسیلهای برای اعمال سیاستهای خودشان در آن مملکت بیابند، موسیقی، بهعنوان شاخهای بسیار مهم و مردمی از فرهنگ هر ملتی، وسیلهای است برای این نفوذ.
پس موسیقی را از مسیر اصلی خود دور میکنند. موسیقی میتواند هم خوب باشد و هم بد. وسیلهای است بسیار توانا که میتواند آدمها را بهراحتی عوض کند. این تغییر و انحراف هم میتواند در مسیر درست باشد هم در مسیر غلط.
(در زمانی قدیم تر) برای نفوذ و برای منحرف ساختن جوانها، موسیقی وسیلهای است بسیار قابلانعطاف، چنانکه بود. کشاندن جوانها به دانسینگها یا مکانهایی مشابه، البته با این مغزشویی که این تفریحی سالم است و آن مکانها، تفریحگاههای سالم.
این یکی از راههای راههای مطمئن برای انحراف جوانهاست تا آنجا که جوان فکر میکند که زندگی همین است. همین دم غنیمت دانستنها، همین بدن تکان دادنها و آشنا شدن با این و با آن و جستوخیزها و … .
همینها باعث شد که موسیقی ما به جایی رسید که خوانندگان زن قبل از آنکه موسیقی یاد بگیرند، رقصیدن و دلبری کردن و شیوههای حضور بر صحنه را یاد میگرفتند، اینکه چگونه میتوان به اصطلاح «دلبری» کرد.
چه پیشنهادی برایش دارید؟
فکر میکنم برای کسی مثل من که سالهای زیادی را صرف موسیقی اصیل ایرانی کرده است بهتر از اینها میتوانست برخورد شود. بهتر میتوانستند از زحمات من قدردانی کنند. معتقدم هنوز هم بعد از گذشت سالها هنر من را بهدرستی نشناختند. کار مرا هیچگاه نقد نکردند. کارهایی که من درزمینهٔ آواز، نوازندگی عود و موسیقی ایرانی انجام دادم کارهای کمی نیست.
بهواقع فعالیتهای بیشماری که در طی سالیان انجام دادم را شاید کمتر هنرمندی انجام داده باشد؛ توانستم نوآوری کنم. شعرهای شکسته را در چهارچوبهای موسیقی اصیل ایرانی آوردم.
پای آهنگهای محلی را در موسیقی اصیل ایرانی باز کردم. موسیقی اصیل ما موسیقی محلی ماست؛ و بهترین نمونه آن آثاری است که توسط مرحوم خالقی انجامشده است.
آهنگسازیهای خالقی روی ترانهها و ملودیهای محلی یکی از بهترین نمونههاست. من این کار را کردهام، اکثر ملودیهای محلی را در کارهایم آوردهام.
هیچگاه ردیفگرا نبودم و خود را پایبند ردیف نکردم بلکه همیشه ردیف را پایبند خود میکردم. ردیف بود که دنبال من میآمد من به دنبالش نمیرفتم.
یکی از صحبتهای مرحوم کسایی است که ردیفگرا نباشید، بگذارید ردیف به دنبال شما بیاید. معتقدم دانستن ردیف لازم است اما لازم نیست خوانده شود زیرا اگر بخواهند گوشهها را در هر ردیفی ادامه دهند مخاطب را خسته میکنند.
گوش تا حدی توان شنیدن دارد، بیشازحد خودش سرگیجه میآورد. در برخی از کنسرتها که میروم میبینم مخاطب کسل است، زیرا خواننده و نوازنده خود را زندانی ردیف کرده است.
استاد! آواز ایرانی خیلی ضعیف و توجه مردم به آواز کم شده است، چهکار باید کرد؟
وقتی پایه ضعیف است و (آواز را) شوخی میپندارند و بازیچه میدانند از این بیشتر انتظار نباید داشت. آواز مراحلی دارد! پیشتر وقتی شخصی چیزی میخواند، صدای او را به کمیسیونی میبردند و درباره خوانش درست شعر، درست بودن پایه و خارج نبودن صدا نظر میدادند.
آواز او باید از چند کانال رد میشد تا مورد تائید قرار بگیرد اما در حال حاضر همینطوری میخوانند و ضبط و پخش میکنند. کسی بالایسر کار نیست.
یعنی باید کنترل و نظارت کیفی بیشتر وجود داشته باشد؟
نظارت میخواهد؛ نه نظارت یک نفر، بلکه پنج-شش نفر را که اهل این کار باشند. آنهایی که میدانند را (این روزها) به بازی نمیگیرند و آنها کنار میروند.
فکر میکنید اگر خواننده آواز خوب کم داریم به دلیل کمبود استعداد است یا کمبود معلم خوب؟
اگر کسی استعداد داشته باشد بدون اینکه سربهسر معلم بگذارد جلو میرود، خدا به او استعداد داده و او استفاده میکند. موسیقی چیزی است خدادادی و معروف است به موسیقی عرشی! موسیقی است که میگویند شبانهروز در عرش نواخته میشود. «مرحبا ای موسیقی عرشی سرود / از کجای عرش میآیی فرود؟»
آنهایی که استعداد دارند بالاخره خودشان را نشان میدهند؛ اما سرپرست میخواهند تا با آنها کار کند و عیبهایشان را بگوید. بگوید اینقدر تحریر ندهید! یک شعر میخوانند ده دقیقه تحریر میدهند، شعر ناقص است وسط شعر نفس میکشند، ناقص است. اینها باید رعایت شود. یک نفر کارشناس میخواهد بالای سرشان باشد و برنامهها را بازدید کند.
مردم را چگونه به آواز میتوان جذب کرد؟
کار خوب، شعر خوب! شعر خیلی نقش بزرگی دارد. شعر است که خواننده را بالا میبرد. خوشبختانه موسیقی محلی ما از تمام دنیا بیشتر است.
به اقوام بختیاری سر بزنند و از خوانندههای آنها استفاده کنند. تهمانده کارهای «باربد» آنجاست. تمام گوشههایی که باربد، نامبرده آنجاست. مناطق کردنشین و شمال کشور نیز همینگونه است.
ما آهنگهای خوب داریم، ملودی آنها را بگیرند و شعر خوب رویش بگذارند و بخوانند. خواننده هم باید از شعر خوشش بیاید، اگر نیاید نمیتواند خوشایند بخواند!
گفته میشود قدیم وقتی برنامه «گلها» از رادیو پخش میشد، مردم کاروکاسبی را تعطیل میکردند و میرفتند آواز گوش بدهند! این درست است؟
بله؛ گلها یک برنامه معمولی بود که کار خوب در آن اجرا شد. آدم سیر نمیشد. برنامهگذاری خوبی هم داشت. ذوق و قریحهای که پیرنیا (بنیانگذار برنامه گلها) داشت، هیچکسی ندارد.
نگرانی شما برای موسیقی چیست؟
میبینیم داریم به سرازیری میرویم. عیب کار در نداشتن شعر و آواز خوب است! کار خوب، شعر خوب و آواز خوب چرا نگیرد؟ حتماً میگیرد! هنرمندان نباید کار تکراری انجام بدهند، تقلید نکنند. اگر هم تقلید میکنند، تقلید خوب انجام بدهند. هرکس سبکی دارد که آن سبک طرفدارهای بخصوص خودش را دارد.
چگونه باید سبک خودشان را پیدا کنند؟
من از صدای قوامی، بنان و ادیب خوانساری خوشم میآمد. هر وقت دهان به خواندن باز میکردم، مانند آنها میشد! استاد قوامی و بنان همیشه به من میگفتند «آقا خودت باش! همه اینها را پاک کن» من همهچیزهایی را که در عرض این سالها اندوخته بودم، پاک کردم. خودم شدم. خودم را پیدا کردم و فهمیدم فرم کار من این است بهترین ملودیها در موسیقی محلی ما است باید بگردند و استفاده کنند.
دربارهی شما همیشه گفتهشده که سلامت زندگی کردهاید. این سلامت زندگی کردن چه نشانههایی دارد؟
سلامت زندگی کردن دربارهی یک هنرمند ابعاد مختلف دارد. از سلامت جسم بگیرید تا سلامت فکر، سلامت گفتار، سلامت رفتار. وقتی دارای این سلامت باشی، قدر و مقامت پیش مردم بالا میرود. هر جا میروی، با دیدهی احترام به تو نگاه میکنند.
من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. اینکه مردم مرا دوست دارند را با هیچچیز دیگری عوض نمیکنم. وقتی آدمها و عشقشان وجود دارد، دیگر مادیات اهمیت خود را از دست میدهند و باید بقیهی چیزها را دور ریخت. بعضیها میخواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر میکنند که میتوانند این کار را بکنند؛ اما مردم را درواقع ما خریدهایم. نه خودشان را، دلشان را. من این کار را کردهام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده. یک عمر بهقول شما «سلامت» زندگی کردن بوده…
شما از عشقی صحبت میکنید که مادیات در مقابل آن اهمیت خود را از دست میدهند. آیا این بدان معناست که شما به مادیات بیتوجهید؟
بیتوجه نیستم. به مادیات توجه دارم در حدی که زندگی مرا تأمین کند…و البته شاید هم بیشتر…نه… نه… در حد یک زندگی عادی. همینقدر برایم کافی است.
برای سلامت جسم چه میکنید… در این روزهای ۷۵ سالگی؟
من آدم پرخوری نیستم. از آن دسته آدمها نیستم که هرچه دم دستشان بیاید، بخورند.
سیگار نمیکشم، اهل هیچ دودی نیستم، هیچ اعتیادی ندارم. یک زمانهایی کوه میرفتم که الآن دیگر نمیشود؛ اما پیادهروی میکنم. در همهی این سالها سعی کردهام سالم زندگی کنم. نتیجهی آن میشود که بتوانی در ۷۰ سالگی هم مثل ۵۰ سالگی آواز بخوانی و زندگی عادیات را داشته باشی. این سلامت بهتنهایی کافی نیست، باید در کنارش صداقت هم داشته باشی. اینکه ریاکاری نکنی، چون مردم زودتر از هر کس دیگری میفهمند.
دست آدمهای ریاکار زود رو میشود، چون آنها نمیدانند که فرستندهها و گیرندهها از یک جنس هستند. از سرهماند. یک هنرمند، یک سیاستمدار، یک وکیل، یک تاجر… اگر صداقت داشته باشد، بلافاصله حرفش و کارش به دل مردم مینشیند. کسی در درست بودن او شک نمیکند؛ اما ریاکار که باشد، حتی پیش از آنکه خودش بفهمد، مخاطبش فهمیده است.
لطفاً از برنامهای که در ساوجبلاغ در سال ۷۸ اجرا شد کمی صحبت کنید؟
بله پس از گذشت یک سال از سکونت در ساوجبلاغ، در ۸ مهر ۱۳۷۸ بهطور غیرمنتظره به من پیشنهادی شد از سوی سید علی حسینی فرماندار وقت برای برگزاری کنسرت موسیقی به نفع دانش آموزان مستمند ساوجبلاغی.
به خاطر دارم علی منصور زارع مسئول روابط عمومی فرمانداری با گروهی از فعالان فرهنگی پیگیر و زمینهساز این اتفاق مهم فرهنگی بودند. منصور زارع که مدیر اجرایی کنسرت را عهدهدار بود دراینباره میگوید: «استاد شجریان دانشآموزانی را دیده بود در روستای حاجیآباد و اطراف باغش که با دمپایی پاره و کیفهایی مثل گونی به مدرسه میرفتند! خودش پیشنهاد داد درآمد کنسرتم برای دانش آموزان بیبضاعت باشد…» در این کنسرت که پنج شب متوالی در شهر هشتگرد و با استقبال کمنظیر علاقهمندان برگزار شد؛ با فرزندم «همایون» خواندم.*
چنین به نظر میرسد که طی ۱۵ ـ۱۰ سال اخیر، به خاطر مسائل مبتلابه فرهنگی در ایران، به موسیقی اصیل ایرانی لطمهای شدید خورده است. این لطمه به موسیقی اصیل، عملاً وضع این شاخۀ هنری را شدیداً به خطر انداخته بود. آیا موسیقی اصیل ایرانی راهی برای تحول داشت؟ اگر داشت، این راه چه بود؟
طی این ۱۰ یا ۱۵ سال یعنی تا سال ۱۳۹۵(و حتی باکمی دورنگری میتوان گفت در این ۲۵ تا ۳۰ سال) محیطی در این مملکت به وجود آمده بود ـ بهویژه در هنر و بهخصوص به خاطر اعمال روشهای اجتماعی و سیاسی ـ که موسیقی ما آسیبهای بسیار دید. در حقیقت از دیدگاهی جدیتر، وقتی دولتهای سرمایهداری بخواهند در سایر کشورها تأثیر بگذارند و برای خود پایه و جایگاهی بسازند، از طریق فرهنگ و هنر مملکت وارد عمل میشوند.
طبعاً مطالعهای روی روحیات مردم میشود و شناخت و آگاهی نسبتاً دقیقی میشود تا راهی برای رخنه و ورود پیدا کنند و وسیلهای برای اعمال سیاستهای خودشان در آن مملکت بیابند، موسیقی، بهعنوان شاخهای بسیار مهم و مردمی از فرهنگ هر ملتی، وسیلهای است برای این نفوذ.
پس موسیقی را از مسیر اصلی خود دور میکنند. موسیقی میتواند هم خوب باشد و هم بد. وسیلهای است بسیار توانا که میتواند آدمها را بهراحتی عوض کند. این تغییر و انحراف هم میتواند در مسیر درست باشد هم در مسیر غلط.
(در زمانی قدیم تر) برای نفوذ و برای منحرف ساختن جوانها، موسیقی وسیلهای است بسیار قابلانعطاف، چنانکه بود. کشاندن جوانها به دانسینگها یا مکانهایی مشابه، البته با این مغزشویی که این تفریحی سالم است و آن مکانها، تفریحگاههای سالم.
این یکی از راههای راههای مطمئن برای انحراف جوانهاست تا آنجا که جوان فکر میکند که زندگی همین است. همین دم غنیمت دانستنها، همین بدن تکان دادنها و آشنا شدن با این و با آن و جستوخیزها و … .
همینها باعث شد که موسیقی ما به جایی رسید که خوانندگان زن قبل از آنکه موسیقی یاد بگیرند، رقصیدن و دلبری کردن و شیوههای حضور بر صحنه را یاد میگرفتند، اینکه چگونه میتوان بهاصطلاح «دلبری» کرد.
این به جایی رسید که عدهای از مردم به حالت انفجار و اشمئزاز رسیدند و باید گفت که بخشی از ناراحتیهای مردم به شروع و سیر انقلاب کمک کرد.
در ایجاد این وضع رادیوتلویزیون نقشی مؤثر داشت، موسیقی در یکسو و یکجهت معین پیش میرفت و هر چیز مبتذلی به نام موسیقی پخش میشد. اگر هم کسانی بودند که میخواستند در موسیقی کاری صحیح عرضه کنند با مخالفتهای شدید روبهرو میشدند، با یک رشته کارشکنیها برخورد میکردند که ناچار به کناره گرفتن و انزوا میشدند و به در خلوت نشستن.
نمیتوانید حدس بزنید که برای من و گروه چه کارشکنیها که انجام نمیدادند. از سال ۱۳۴۶ که به رادیو آمدم با انواع مشکلات، مخالفتها و کارشکنیها روبهرو شدم و سالها طول کشید تا سرانجام، در این اواخر، موفق شدم تا اندازهای از آن مشکلات نجات پیدا کنم و مختصری کار عرضه کنم.
موسیقی مبتذل طی این سالها راهش را میرفت و «سیاست» هم میخواست که همین مسیر را برود و رادیوتلویزیون هم که کاری جز اشاعۀ ابتذال نداشت کمک میکرد. این روند خیلی خوب و موفق هم داشت پیش میرفت، حتی عملاً کار پایانیافته محسوب میشد که بالاخره مردم فریاد زدند و انقلاب آغاز شد.
اینگونه به موسیقی ما لطمه وارد شد و لطمههای شدید و جبرانناپذیر. عدهای هم بودند، شاید بسیار مختصر، در حدود ۵ تا ۶ نفر که توانستند با کوشش و سعی و فداکاری خودشان موسیقی را حفظ کنند و نجات دهند.
حالا، پس از انقلاب، امیدوارم راه گشایشی پیدا شود برای فعالیت و کار بیشتر این عده که بتوانند کارهای خوب و مهمتر عرضه کنند. انقلاب راهگشا بشود برای ایجاد مراکز فرهنگی و هنری جدید و فعال که کار کنند و به گنجینۀ موسیقی اصیل بیفزایند. در یک نگاه کلی، من بسیار خوشبین هستم.
وقتی به نشریات قدیمی رجوع میکنم، میبینم در آن دورآنهم شمایانی که این نوع موسیقی را ارائه میدادهاید، دشمنان فراوانی داشتهاید و پرسش همیشه این بوده که چطور میشود با کسانی که از حافظ و سعدی و مولانا میخوانند، دشمنی کرد… .
دشمنی کردهاند برای اینکه همیشه خواستهاند از کنار هنرمند سودی ببرند. یا سود مادی یا سود تبلیغاتی. وقتی یک هنرمند تن به این بازی نمیدهد، دشمنیها آغاز میشود. آنها دچار یک نوع بغض و بخل میشوند و شروع میکنند به دشمنی کردن.
گاه اوقات حرفهایی از کسانی میشنوم که با خودم میگویم آخر چطور میشود یک نفر چنین حرفی بر زبان براند. آنهم وقتیکه هیچ بدی در حق او صورت نگرفته. من یک هنرمندم و دارم کار خودم را میکنم، به کسی هم کار ندارم. ولی نمیفهمم
این بهتان زدنها و ناسزاها و دشمنیها نسبت به موسیقی من برای چیست. اصلاً باید یک نفر برود اینها را ببیند که چی میخواهند، چرا این حرفها را میزنند؟
هیچوقت دنبالش نرفتهاید ببینید که اینها کی هستند و چرا این حرفها را میزنند؟
اصلاً… اصلاً… یکی دو تا که نیستند… آنها کار خودشان را میکنند، من هم کار خودم را… وقت و حوصلهاش را هم ندارم که بروم دنبالش بپرسم چرا به این موسیقی فحش میدهند. دوست دارد فحش بدهد… بگذار بدهد. بگذار دلش خوش باشد… مردم که ناسزاها را باور نمیکنند.
مردم وقتی احساس کنند باید از هنرمندی حمایت کنند و باید دوستش داشته باشند، این کار را ناخودآگاه انجام میدهند. بسیاری از جوانانی که مرا دوست دارند و همیشه در هر جا از من حمایت کردهاند، ممکن است بههیچوجه موسیقی مرا دوست نداشته باشند؛ اما میفهمند، آگاهی این را دارند که اگر کسی دارد موسیقی درستی ارائه میدهد، باید از او حمایت کنند. باید او را دوست داشته باشند.
بااینحال میدانید بهترین حمایتکنندهی من چه کسانی چه کسانی هستند؟ همینهایی که به موسیقی من فحش میدهند. من باید از آنها سپاسگزار باشم که بهترین عامل برای افزایش محبوبیت کار من هستند. هرچه آنها ناسزا بگویند، مردم مرا بیشتر دوست دارند. چی از این بهتر؟
مگر شما هنوز نگران محبوبیتتان هستید؟
نه… ولی هر کس دوست دارد که مردمش او را دوست داشته باشند. این چیز کمی نیست. اینکه مردم دوستت داشته باشند و وجدانت هم آرام باشد.
وجدان شما آرام است؟
بله، چون کارم را درست انجام دادهام. من هنرم این بوده که کارم را درست انجام دهم. بعضیها هم هنرشان این است که ناسزا بگویند.
مصداق این سنتشکنی اما پایبندی به اصالتها در کارهای شما چه بوده؟
وقتی شروع کردم به خواندن شعر نو در فضای موسیقی سنتی، این اتفاق افتاد. کسی انتظار نداشت شعر نیما و سهراب و اخوان ثالث را با نوای سنتور و کمانچه بشنود. من این کار را کردم و طبیعی است که در ابتدا هم مخالفانی داشتم. همانطور که هر سنتشکنی دارد. همانطور که نیما هم مخالفانی چنین داشت.
شما این خوشوقتی را داشتهاید که با شاعران بزرگی چون نیما، سهراب و … همعصر باشید؟
بله، این خوششانسی من بوده که بعد از نیما به دنیا آمادهام که بتوانم شعر نو بخوانم. بله،
اما پرسش من این است که آیا تصور میکنید در روزگار «کم شاعر» امروز، باز هم محمدرضا شجریانی دیگری پیدا شود؟
بله، پیدا میشود. خاک خودش این کار را میکند. جغرافیا بستر فرهنگ است و این جغرافیا خودش میداند که کی و کجا هنرمندش را تحویل دیگران بدهد. بهترش را هم میدهد. این یک قانون است؛ مطمئن باشید.
شما از بسیاری از شاعران معاصر ترانه خواندهاید؛ از نیما تا سهراب، از سیاوش کسرایی تا فریدون مشیری… اما چرا هیچگاه از فروغ چیزی نخواندهاید؟
دلیل خاصی نداشته. شاید شعری را که بتواند در لحظهای خاص، ارتباط ویژهای با من بیابد پیدا نکردهام.
شعرهایی که خواندهاید، انتخاب خود شما بوده یا آهنگسازان؟
اغلب انتخاب خودم بوده است، اما بسیار هم پیش آمده که آهنگساز شعر را پیشنهاد داده و اگر دوست داشتهام، آن را پذیرفتهام.
آیا شاعران صاحبنامی هم بودهاند که پیشنهاد خواندن شعری از خودشان را به شما بدهند؟
بله، مواردی بوده، اما اگر اجازه بدهید نامشان را نبرم.
بسیار خوب، شما کنسرتهای فراوانی را در سراسر دنیا گذاشتهاید. آیا در جایی هم بودهاید که کسی محمدرضا شجریان را نشناسد.
نه…هرجا رفتهام، با استقبال فراوانی مواجه شدهام.
و برای من جالب است که این استقبال از طرف مردمی صورت گرفته که در نبود موسیقی ایرانی خوب در خارج از ایران به تماشای کنسرت شما آمدهاند. کسانی که سالهاست به شنیدن ترانههای مسموم لسآنجلسی عادت کردهاند.
من موافق نیستم که کلمهی «مسموم» را به کار ببریم. موسیقی در هیچ شکلی آدم را به انحراف نمیکشاند. این خود آدم است که از یک ابزاری ممکن است برای منحرفشدن استفاده کند.
اما بعضی موسیقیها ظرفیتشان برای اینکه آدم را در مسیر دیگری بیندازند، بیشتر است. من نمیتوانم حدومرز و تعریفی برای آن قائل شوم. موسیقی مایهی انحراف نیست. با موسیقی یا میرقصند، یا گریه میکنند، یا فکر میکنند، یا به آرامش میرسند.
من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. اینکه مردم مرا دوست دارند را با هیچچیز دیگری عوض نمیکنم. وقتی آدمها و عشقشان وجود دارد، دیگر مادیات اهمیت خود را از دست میدهند و باید بقیهی چیزها را دور ریخت.
خب، حالا شما بگویید در کجای این چهار مورد انحراف است؟
هیچ موسیقیای در هیچکجای دنیا آدم را به ابتذال نمیکشاند.
با این حساب، شما با به کار بردن واژهی موسیقی «مبتذل» هم موافق نیستید…
موسیقی مبتذل موسیقیای است که بد اجرا شود، همین. بسیاری از موسیقیهای سنتی ما مبتذل هستند. بد اجرا شدهاند، به مسخرگی کشیده شدهاند و بسیاری از موسیقیهای غیر سنتی هستند که بسیار خوب اجراشدهاند. شعر و آهنگ و خوانندگی درستی دارند. تنظیمهای خوبی دارند. نمیشود آنها را مبتذل دانست. ملاک ابتذال این است: بد اجرا شدن.
آیا فرصتی برای شنیدن موسیقی پیدا میکنید؟
بله، من اگر وقت کنم، بیشتر موسیقیهای کلاسیک خوب گوش میکنم. فضای ذهنی که این نوع موسیقی برای من ایجاد میکند، هیجان یا آرامشی را که به من میدهد، بهشدت دوست دارم.
آیا هیچوقت موسیقیای گوش کردهاید که دیگران را متعجب کند؟
نه…به شکلی که انتخاب خودم باشد، خیر؛ اما اگر در جایی باشم که این نوع موسیقی پخش شود هم مخالفتی با آن نمیکنم. همیشه گفتهاند بدترین موسیقی آنهایی است که در عروسی پارتی و جشنهای مختلف پخش میشود. خب، باید این نوع موسیقی هم باشد. آن فضا آن موسیقی را اقتضا میکند. توی عروسی که آواز شجریان-قوامی و یا بنان پخش نمیکنند!
تصورش برایم سخت است که شما توی عروسی حضور داشته باشید و ارکستر بخواهد ترانههای جوانهای امروز را بخواند.
نه… چرا نباید بخوانند. عروسی است دیگر. به خاطر یک نفر که بقیه نباید معذب شوند. البته من اساساً کمتر پیش میآید که به عروسی بروم. به خاطر همین سروصداها و شلوغیها؛ اما اگر در یک عروسی هم مجبور باشم بروم و سروصدای موسیقی معذبم کند، اعتراضی نمیکنم. میٰروم یک جای دیگر مینشینم که صدای بلندگوها کمتر اذیتم کند.
پس مشکل بلندگوها هستند…
بله مشکلم با بلندگوهاست، نه با آن موسیقی که توی عروسی میخوانند. آن موسیقی هم جایگاه خودش را دارد و اگر درست ارائه شود، آدم را به شادمانی وامیدارد و شاید سر انگشتی هم با آن تکان دهد. چه اشکالی دارد.
در پایان صحبتمان میخواهم که یک جمله از ربنا بگویید چه میگویید و آن جمله معروفتان؟
فقط میتوانم بگویم ربنا متعلق به من نیست بلکه متعلق به مردم است و جمله دیگر خاکپای تمامی ملت ایرانم.
*در سال ۱۳۷۹ این کنسرت در کاستی به نام «آهنگ وفا» منتشر شد
دیدگاه شما