کاشان نیوز-کامران مالکی: متن پیش رو نتیجه گفتوگوی تلفنی و منتشرنشده کامران مالکی نوه بردار استاد حسین قوامی (فاختهای) با خسرو آواز ایران استاد محمدرضا شجریان است در ۲۶ فروردین ۹۵ انجام شد که برای درمان به آمریکا رفته بود.
آوای او از پس سدهها عبور خواهد کرد. فرزندان ما، چه از نسلهای قدیم و چه از نسلهای نو، نسلهای آیندههای دور، با صدای او هویت خویش را خواهند شناخت و دیگر صدای بیمانندش نخواهد آمد.
از استاد محمدرضا شجریان برای وقتیکه برای این مصاحبه به من دادند سپاسگزاری کردم و ایشان هم متقابلاً از من تشکر کرده و گفت خوشحال شدم که نوه برادر استاد بزرگم حسین قوامی این مصاحبه را انجام دادند.
استاد شجریان در بخشی از این مصاحبه میگوید: من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. اینکه مردم مرا دوست دارند را با هیچچیز دیگری عوض نمیکنم. بعضیها میخواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر میکنند که میتوانند این کار را بکنند؛ اما مردم را درواقع ما خریدهایم.
حاصل این گفتگو را در زیر میخوانید:
قبل از گفتگو مطالبی از سوی استاد شجریان مطرح شد:
«همهچیز سیاسی شده، موسیقی، ورزش، کتاب، فرهنگ و… . سیاست و دولت باید در خدمت اینها باشد، هنرمندان خودشان دوست ندارند وارد سیاست شوند، بلکه سیاست است که به هنرمندان کار دارد و جلوی کارشان را میگیرد»
شجریان همچنین افزود: «مسئله این است که یکبار شما در مبارزه با سیاست هستید و همهچیز را به نفع خودتان و به نفع افکارتان دارید سیاسی میکنید. این کار خوبی نیست. بعد سیاست کاری میکند که مردم را به مقابله با خودش دعوت میکند. چرا باید سیاست طوری در زندگی مردم دخالت کند که مردم و هنرمند را به دعوا در مقابل خودش بطلبد.»
این هنرمند سرشناس ایرانی تأکید کرد که هنرمند «وظیفه دارد حرف مردم را در مقابل سیاست بزند. بعضی از هنرمندها هم حاضر نیستند این کار را انجام دهند. عیبش نیست؛ میگوید دلم نمیخواهد این کار را بکنم، دوست دارم زندگی خودم را داشته باشم. برخی دیگر هم نمیتوانند تحمل کنند و میگویند ما میخواهیم حرف مردم را بزنیم.»
لازم است یادآوری کنیم که ورود استاد شجریان به رادیو و فعالیت با اسم مستعار «سیاوش بیدکانی» مانند استاد قوامی (فاختهای) شروع شد.
شجریان پس از ورود به تهران، با استاد احمد عبادی (نوازنده و نواساز نامی سهتار) آشنا شد و بعدازآن، با ورود به رادیو، مسیر زندگی حرفهایاش را تغییر داد. این موضوع البته به ماجرای حضور او در کلاس درس آواز استاد اسماعیل مهرتاش نیز ارتباطی تنگاتنگ داشت.
اما شجریان پس از ورود به رادیو تا مدتها با اسم مستعار «سیاوش بیدکانی» فعالیت میکرد و از سال ۱۳۵۰ کمکم با نام واقعی خود به فعالیت ادامه داد و از همان دوره همکاری با تلویزیون ملی ایران را هم آغاز کرد.
آشنایی شجریان با استاد فرامرز پایور و آموزش سنتور پیش او در کنار آشناییاش با هوشنگ ابتهاج و آغاز همکاری شجریان با برنامه «گلهای تازه» رادیو ازجمله نقاط عطف زندگی حرفهای شجریان بود که تأثیر بسیار زیادی در شهرت او در سالهای پیش از پیروزی انقلاب داشت. آشنایی با استاد دوامی و حسین قوامی نیز آموختن ردیفهای آوازی از دیگر توفیقات شجریان در این دوره بود.
- سلام میکنم به استاد گرامی و سال نو را تبریک میگویم و بسیار خوشحالم که بعدازاین مدت طولانی تونستم با شما از پشت تلفن مصاحبهای داشته باشم.
-استاد پس از سلام و احوالپرسی و معرفی من اندک زمانی سکوت کرد که ناشی از بغضی زودگذر بود شاید نزدیک ۳۰ ثانیه سکوت برقرار شد-
اسم استادم حسین قوامی آمد اشکم سرازیر شد بسیار خوشحال هستم که نوه برادر استاد گرامی و بسیار عالیمقام با من این مصاحبه را انجام میدهند من هم بهنوبه خودم سال نو را به شما تبریک میگویم. درود بر روان استادم حسین قوامی.
- در شروع سخن لطفاً کمی از آواز ربنا صحبت کنید که چه زمانی اعلام کردید که خواننده این اثر شما هستید؟
زمانی که دیدم مردم این کار را خیلی دوست دارند و مدام میپرسند که این اثر را چه کسی خوانده است.
وقتی به اطرافیان و به شکل خصوصی میگفتم که این اثر را من خواندهام و بدون اجازه من پخششده، همه تعجب میکردند که چطور من این کار را خواندهام؛ اما زمانی که دیدم مردم متوجه میشوند که من این کار را به این دلیل نخواندم که با شرایط روز خودم را هماهنگ کنم، اعلام کردم که این اثر را من خواندهام.
- انقلاب ۵۷ و این جنبش تحولی در شیوۀ فکری مردم بههرحال به وجود آورد. چیزهایی را عوض کرد. آیا در کار شما هم اثری گذاشته است، مثلاً در شیوۀ کارتان، انتخاب کارها، یا تغییر شیوه و سبک، گرایش به موسیقی ضربیتر، دنبالهروی مثلاً از عارف، شیدا، عشقی، یا گرایش بیشتر به کارهای قدیم خودتان؟
در کار من دگرگونی ایجاد نکرد چراکه به کاری که قبل از انقلاب میکردم معتقدم بودم و حالا هم هستم. خوشحالی من در این است که این انقلاب در جهت کار و فکر من است.
قبل از این انقلاب من در خود انقلابی ایجاد کردم. زمانی بود که بهترین موقعیت برای ادامۀ کار من بود، اما کارم را قطع کردم و گفتم تا جلوی موسیقی مبتذل گرفته نشود من کار نمیکنم. آنها به حرف من گوش ندادند، پس من فعالیت نکردم.
انقلاب تحولی در من به وجود نیاورد، ولی چون بههرحال فصل انقلاب است و روحیۀ مردم آمادگی شنیدن آهنگها و سرودهای انقلابی دارد، من هم کارهایی در این زمینه ارائه میدهم، مثل کارهای عارف. نمیخواهم بههیچعنوان بگویم که من هم سهمی در این انقلاب دارم. خیر، فقط این زبان و حال روز است.
شعری هم آقای لطفی از اصلانیان انتخاب کرده بود که من اجرا کردم. توجه به این نکته نداشتم که طرز تفکر سیاسی شاعر چیست؟ بلکه شعر، زبان حال روز بود، برادران و خواهرانم را در خیابانها شهید میکردند و شعر زبان حال مردم بود، در آن روزهای پرشور و پر از عمل انقلابی نمیتوانم بهجرئت بگویم که این تحولی در کار من بود.
اما بههرحال زمان انقلاب بود، زمان انقلاب است و روح مردم میپذیرد که گفتار هم انقلابی باشد و باید هم مرثیههای رثای شهدای خود، برادران و خواهرانمان بسراییم و بخوانیم و یادشان را عزیز و گرامی بداریم. شور و درد مردم باید راهی برای خروج از سینۀ دل پیدا کند.
خانوادهها برای مرگ برادری، دختری، پسری که شهید شده است عزادارند و در مراسمی که برپا میشود، باید برای شهید مرثیهای خواند.
درهرحال، اساساً من نمیتوانستم از بهار، گل، بلبل، ساقی و شراب حرف بزنم. عزیزان این سرزمین سر به خاک گذاشتهاند و در راه هدفی مشترک و والا شهید شدهاند و من بهشخصه و به سهم خودم در غم همه شریکم.
در زمان انقلاب آنقدر ذهن گرفتار و مشغول داشتم که کاری نمیتوانستم انجام دهم؛ اما در همان دورۀ انقلاب. آن کار گروهی را عرضه کردیم که در میان مردم توانست جایی برای خود باز کند و تأثیرگذار هم باشد.
طبعاً ممکن است کیفیت کار اثری روی دیگر آهنگهای انقلابی بگذارد؛ اما انقلاب روی کار من اثر مستقیمی نگذاشته است؛ اما نوع اشعار البته عوض شدند که گفتم چرا، اگر میخواستم همان اشعار غنایی را بخوانم طبعاً به موسیقی اصیل لطمه میزد؛ اما باید بگویم که من در گذشته هم که از حافظ میخواندم و از گل و شراب و معشوق حافظ، با توجه به این اصل بود که شعر حافظ و عناصر و محتوای شعر حافظ عرفانی و آسمانی است. البته برداشتها از شعر حافظ میتواند متفاوت باشد.
خوشحالم که پس از انقلاب، اولین آهنگی که پخش شد از من بود. در آن روزها البته شایعاتی هم برای من در آوردند. بسیاری از دوستان همان وقت به من گفتند که چرا تکذیب نمیکنی که میگفتم زمان خودش همهچیز را ثابت خواهد کرد.
خوشحال هستم که از همۀ دوستانی که در موسیقی اصیل کارکردهاند و سالها زحمتکشیدهاند موسیقی پخش میشود. هرچند همۀ این کارها قدیمی است اما موضوع من و ما مطرح نیست، باید موسیقی خوب مطرح بشود، خوانندهاش هر کس که میخواهد باشد؛ و این امید وجود دارد که حتی این کارهای قدیمی ما تحولی در کیفیت موسیقی، در سلیقۀ مردم و در کار تولید موسیقی ایجاد کند.
تا سال ۷۴ که پخش آثارتان از تلویزیون ممنوع شد؟
بله؛ اما روند پخش آثار من از تلویزیون ادامه داشت، کلیپ هم که میساختند. دیگر من وارد عمل شدم و نامهای خطاب به مدیر رادیو و تلویزیون نوشتم و رونوشت آن را به روزنامهها ارسال کردم و فقط اجازه دادم که ربنا پخش بشود و اعلام کردم که ربنا از آن مردم است.
اما بعد از مدتی فضا آرام شد و تلویزیون مجدداً پخش کارهای شما را شروع کرد، اما عکسالعملی از سوی شما دیده نشد؟
چه کاری باید میکردم. تنها راهحلش این بود که به دادگستری شکایت میکردم که روندی طی میشد که خیلی اداری بود.
یعنی در دورانی که اعتراضی از سوی شما شنیده نشد، بازهم از پخش آثارتان ناراضی بودید؟
بله بازهم پیام میدادم که حق ندارید کارهای من را پخشکنید. من نمیتوانستم و نمیخواستم از آنها جریمه بگیرم اما دوست هم نداشتم که کارهای من را پخش بکنند. من هیچوقت رضایت نداشتم تا جریان انتخابات پیش آمد و من وکیل گرفتم که جنبه قانونی به این کار بدهم.
با این شرایط همچنان ربنا متعلق به مردم است؟
بله این ربنا همچنان متعلق به مردم است.
در کنسرتهایی که در سالهای اخیر در اروپا داشتهاید، بهشدت مورد استقبال قرارگرفتهاید. شما از هر سو که بگذرید، روح ایران و ایرانی به استقبالتان میآید. آیا از این گشت مؤثر و گذار بینظیر برای ما و همه حرف میزنید؟
بههرحال ما از سروش دلهای مردمان نیکسرشت ایران، نوید همدلی را برای دیگر هموطنان مشتاق به ارمغان میبریم با عشق و امید. ما راز دلها را در بسترسازوآواز به نمایش میگذاریم. مردم هم با فریاد شادی ما را مورد تشویق و ستایش قرار میدهند. این تابش و بازتاب درونی با شنوندگان، زندگی هنری همیشگی ماست که ادامه دارد.
موسیقی و هنر، یگانه امکانی است که تنهایی و دوری و غربت انسان را در بلاد غربت، تیمار میکند، شما برای ملت خود از هر گروه و طیفی که باشند همواره شادمانی و خاطره و خوشیها جا میگذارید.
این میراث را آیا دوباره در ایران، در درون ایران با مردم تقسیم میکنید؟!
شما سفیر فرهنگی دوسویه ایرانیان در جهان هستید؟
نهال هنر من از آبشخور سرزمین ایران، این دیار کهن و مهد تمدن و فرهنگ و زندگی گرفته است. زندگی من از کودکی در میان همین مردم هنردوست و نازکاندیش، رنگ و معنا پذیرفته است. البته که نهایت خواسته و عشق من کار در داخل مملکتم برای مردمانی است که با من میگریند و با فغان من همنوایی میکنند. موسیقی زبان همدلی ملتها با یکدیگر است. من و همکارانم همواره از دو سو پیامآور و پیامرسان بودهایم. این ارتباط و پیوند را هرگز گزندی نبوده و نخواهد بود. چه اینجا و چه آنجا، جهان برای من ایران است و ایران برای من جهان است.
آیا در دنیای امروز تنها استناد کردن به صفحههای موسیقی یا آلبوم برای یادگیری کفایت میکند؟
قطعاً بیتأثیر نخواهد بود و میتواند راهنمای خوبی باشد. موسیقی از همان ابتدا بهصورت گوشی بود و هنرجویان از راه گوش کردن آموزش میدیدند؛ خود من هم اینگونه موسیقی را آموختم؛ اما گوش کردن تنها کافی نیست و حضور استاد راهنما نیز ضرورت دارد بهاینعلت که شاگرد فرم و صدا را سریعتر میآموزد. من برای اکثریت شاگردانم در امریکا نوار پرمی کردم و آنها در خانه از روی آن تمرین داشتند و مانند همان اجرا میکردند.
اما در حال حاضر شرایط موسیقی آوازی به این صورت نیست.
بله امروزه همه استاد و خواننده شدهاند.
از نگاه شما که تاریخ موسیقی آوازی ایرانی هستید جای اشکال نیست؟
آنها راه را گمکردهاند.
تعدادی از همین خوانندهها باوجود تجربه کم بهراحتی وارد رادیو و تلویزیون میشوند و بعدازآن هم دیگر خوانندهها به پیروی این کار را ادامه دادند. آیا ازنظر شما این اتفاق خوبی است؟
خوانندههای امروزی از همان ابتدا تجربه این کار را نداشتند. موسیقی و خوانندگی تجربه و سرد و گرمی میخواهد. برای این کار باید زحمات بسیار و شبانهروزی کشید و از شگرد استادان دیگر آموخت، فرم کارهایشان را بیاموزند تا کمکم خواننده شوند و خیلی زود غرور به خود راه ندهند بهاینعلت که اگر به غرور بپیوندند با سر به زمین خواهند خورد.
منظور شما این است که خوانندههای حال حاضر مغرور هستند؟
بله بسیار زیاد، هنوز اتفاقی نیفتاده غرور خیلی از آنها را فراگرفته است.
آثار آن دوران که توانست بهخوبی گل کند مانند آلبومهای شخص شما؛ از صمیمیت خواننده، آهنگساز و ترانهسرا شکل میگرفت. کمی از آن دوران بگویید.
در آن زمان آهنگ بهصورت جدا ساخته میشد و بعد از آهنگسازی شاعر آن را تکمیل میکرد و پس از تحویل با ارکستر تنظیم آن انجام میشد، درواقع هیچ اثری به همین سادگی ضبط نمیشد. آن دوران وقتی شعر و آواز به انجمن موسیقی راه پیدا میکرد چند نفر از استادان (شاعر، آهنگساز و خواننده) روی آن بررسی میکردند و اگر شعر خوب نبود توصیه میکردند شعر تغییر یابد، در مورد آهنگ هم به همین صورت است؛ یعنی همه ایرادهای کار گرفته میشد تا کار برای ضبط آماده شود.
آثار امروز هم به همین صورت است؟
خیر، در حال حاضر دورهم جمع میشوند و یک کاری سرهم میکنند.
علت ماندگاری آثار آن زمان که حتی امروز هم زمزمه میشود، چیست؟
تلاش مداوم، توجه و احترام گذاشتن به اثر موسیقی است. نه اینکه یک شعر مبتذل را روی یک آهنگ فاخر بگذارند و برعکس. آن دوران در جامعه باربد تمامی آثار بهدقت موردبررسی قرار میگرفت.
از شرایط حال حاضر راضی هستید؟
اصلاً و ابداً. البته صداهای خوب هم در بین خوانندگان وجود دارد اما تجربه، دلسوزی و راهنمایی که بالای سر آنها باشد نیست.
موسیقی امروز چشم و همچشمی است یا آن عشق وجود ندارد؟
زمان آن دوران با امروز بسیار تفاوت دارد. در حال حاضر به موسیقی چندان اهمیت نمیدهند، امکانات بسیاری است که استفاده نمیشود و کسی هم نیست که بتواند استفاده کند. کار بسیار دشواری شده و میترسم که به سرازیری برود و اوضاع موسیقی آوازی بدتر از این شود.
ترس از خوانندههای امروز؟
خوانندههای جدید خود را اسیر چهار، پنج تحریر کردهاند و از ابتدا شروع به تحریر دادن میکنند و در پایان آواز میخوانند درصورتیکه هیچیک از اینها نیاز نیست. تحریر جایگاه معینی دارد و تزئین یک آواز است و نمیتوان همه آواز را بر تزئین گذاشت.
این کار متفاوتی بود که شما درگذشته انجام دادید و سبک خاصی را خلق کردید، درواقع سعی بر آن داشتید که کار برای مخاطب تکراری نباشد.
بله همینگونه است. کار باید ریتمیک باشد و یک مقدار نوآوری را چاشنی آن کرد.
من در سبک آوازیام تمامی ردیفهای موسیقی را ادغام میکردم و در یکجا نمیایستادم که مردم را خسته کنم، همین امر سبب میشد که آوازم بر دل بنشیند.
ما آهنگهای محلی بسیار خوبی داریم که امکان آنکه کسی بتواند آن را بسازد بسیار کم است درصورتیکه باید از این موسیقیهای محلی استفاده شود.
استاد چطور شد به این نتیجه رسیدید که بهگونهای بخوانید که برای مردم خستهکننده نباشید، مگر آثار آن دوره تکراری و خستهکننده بود؟
بله تمام خوانندهها یک سبک میخواندند و شبیه همدیگر بودند اما من یک مقدار تغییر در نوع خواندنم ایجاد کردم و کار جدیدی به وجود آوردم.
استاد چرا در حال حاضر بخش آوازی از بین رفته و بیشتر تصنیفخوانی انجام میگیرد؟
آن زمان هم تصنیف بود و هم آواز، حال چرا اینگونه شده است نمیدانم؛ شاید تصنیف مد شده است؟! آواز باید سرجای خودش باشد همانطور که میگویند سازوآواز.
شما در آن دوران فعالیت بسیاری در رادیو و تلویزیون داشتید اما امروز میفرمایید که از رسانه ملی ناامید هستید.
آن زمان گذشت، آن دوران عشقی بود که این کارها را انجام میدادیم و دیگر این عشق وجود ندارد. رادیو معرف یک هنرمند است، آن دوران اگر هنرمندی کارش خوب بود و نوآوری داشت در دل مردم میماند و ماندگار میشد اما در حال حاضر چون کار جدید و جدی در رادیو و تلویزیون وجود ندارد سعی میکنند بیشتر از برنامه گلها پخش کنند.
درزمانی هم که در رادیو حضور داشتید باوجودآنکه استادان دیگری چون استاد قوامی، ایرج، شهیدی و… فعالیت میکردند اما آثاری که از آن دوران برجایمانده نشان میدهد که شما به نسبت دیگران پرکارتر بودید؟
علاقه و تنوع کاریام باعث شد مردم کارهای مرا دوست داشته باشند. هیچکدام از کارهای من شبیه هم نبود و نیست و همین امر سبب شد آثار بیشتری تولید کنم.
از آن دوران آثار منتشرنشدهای هم باقیمانده است؟
بله تعدادی کار است که در خارج از کشور منتشرشده و قصد داریم در ایران توزیع کنیم. یک کار دیگر هم از پایور نجاحی خالقی است که در امریکا جمعآوریشده که آنشاءالله سر یک فرصت خوب منتشر خواهد شد.
آرزو دارم موسیقیمان مانند گذشته پیشرفت کند و خودش را بالا بکشد و ترقی کند بهطوریکه جهانی شود «جوینده یابنده است». امروزه جوانهایی هستند که درزمینهٔ سازوآواز فعالیت میکنند اما آنقدر که در ساز پیشرفت کردند در آواز این امر مشهود نیست و علت آن را نمیدانم.
بعد از درگذشت استاد قوامی با خانواده ایشان رفت و آمد هم داشتید؟
البته چندین بار بعد از درگذشت استاد خدمت خانم استاد فاختهای رفتم در خیابان قلهک و یکمرتبه هم بعد از جابهجایی در خیابان ظفر ولی بعدازآن خود شما اطلاع داشتید متأسفانه من بیشتر ایران نبودم کنسرتهایم بود و همش در کشورهای مختلف بعدازآن به ایران برگشتم سراغ خانم استاد فاختهای را از چند تن از دوستان گرفتم گفتند ایشان با فرزندشان به آمریکا سفر کردند علتش همین بود.
در سفرهای قبلی که به آمریکا داشتید گفتید دیداری با خانم استاد قوامی داشتید.
بله درست است یکبار یادبودی برای رهی معیری و روحالله خالقی بود که در خانه بنیاد موسیقی در لسآنجلس برگزار شد که خانم استاد قوامی بودند و از هنرمندان مقیم لسآنجلس مرتضی برجسته-فاطمه معیری خواهرزاده استاد معیری-ستار-سیاوش قمیشی-دختر هایده-حمیرا و اشخاص دیگر هم حضور داشتند و خانم حشمت الملوک مشیری همسر استاد قوامی در آن شب بودند که کلی باهم گپ زدیم و از خاطرات استاد قوامی با یکدیگر صحبت کردیم که واقعاً یادش بخیر و دومین دیدارم با خانم استاد منزل دختر زندهیاد هایده که یادبودی برای خانم هایده بود.
در موزه مادام توسو در لندن در سال ۱۳۶۰ مجسمهای از شما قرار گرفت آیا اطلاعی از آن دارید و تابهحال در سفرهایتان به لندن آن را دیدهاید؟
(کمی مکث) بله موزه مادام توسو را به یاد دارم قرار بود در سفری که به لندن دارم از این موزه دیدار کنم.
در مورد فعالیتهای رادیویی خود در زمان حضور آقای داوود پیرنیا بفرمایید و اینکه بعد از رفتن ایشان و کمی بعدتر از آن، رادیو چه روندی را طی کرد؟
بعد از کنار رفتن آقای پیرنیا چندنفری آمدند مثل آقای میرنقیبی و امثالهم. آخرین مدیر آقای ابتهاج (سایه) بود. گلهای تازه نیز از ابتکارات آقای ابتهاج بود. وی تا سال ۵۷ مدیر بود
و سپس از ایران رفت. من رادیو را تعطیل نکردم بلکه رادیو تعطیل شد.
آیا شأن و قدر هنر شما، بهعنوان هنرمندی که سالهای زندگی خود را برای موسیقی و اعتلای هنر و فرهنگ گذاشتید حفظ شد؟
به این سؤال شما پاسخ میدهم. هر هنرمندی احتیاج دارد قدر زحمات و رنجهایش دانسته شود، بزرگترین رنج، ندانستن قدر است. من رادیو را تعطیل نکردم بلکه رادیو تعطیل شد، به بیانی دیگر همهچیز تعطیل شد. برنامهها ساخته شد اما تقریباً در بیشتر آنها از پیشکسوتان دعوت نشد. قدیمیها به حاشیه رفتند.
نقدی به برنامههای موسیقایی رادیو دارید؟
هنرمند شکننده است. ممکن است در مقاطعی صحبتهایی کرده باشم اما در حال حاضر از کسی ناراحتی ندارم. من از هیچکس طلبکار نیستم.
چه پیشنهادی برایش دارید؟
فکر میکنم برای کسی مثل من که سالهای زیادی را صرف موسیقی اصیل ایرانی کرده است بهتر از اینها میتوانست برخورد شود. بهتر میتوانستند از زحمات من قدردانی کنند. معتقدم هنوز هم بعد از گذشت سالها هنر من را بهدرستی نشناختند. کار مرا هیچگاه نقد نکردند. کارهایی که من درزمینهٔ آواز، نوازندگی عود و موسیقی ایرانی انجام دادم کارهای کمی نیست.
بهواقع فعالیتهای بیشماری که در طی سالیان انجام دادم را شاید کمتر هنرمندی انجام داده باشد؛ توانستم نوآوری کنم. شعرهای شکسته را در چهارچوبهای موسیقی اصیل ایرانی آوردم.
پای آهنگهای محلی را در موسیقی اصیل ایرانی باز کردم. موسیقی اصیل ما موسیقی محلی ماست؛ و بهترین نمونه آن آثاری است که توسط مرحوم خالقی انجامشده است.
آهنگسازیهای خالقی روی ترانهها و ملودیهای محلی یکی از بهترین نمونههاست. من این کار را کردهام، اکثر ملودیهای محلی را در کارهایم آوردهام.
هیچگاه ردیفگرا نبودم و خود را پایبند ردیف نکردم بلکه همیشه ردیف را پایبند خود میکردم. ردیف بود که دنبال من میآمد من به دنبالش نمیرفتم.
یکی از صحبتهای مرحوم کسایی است که ردیفگرا نباشید، بگذارید ردیف به دنبال شما بیاید. معتقدم دانستن ردیف لازم است اما لازم نیست خوانده شود زیرا اگر بخواهند گوشهها را در هر ردیفی ادامه دهند مخاطب را خسته میکنند.
گوش تا حدی توان شنیدن دارد، بیشازحد خودش سرگیجه میآورد. در برخی از کنسرتها که میروم میبینم مخاطب کسل است، زیرا خواننده و نوازنده خود را زندانی ردیف کرده است.
استاد! آواز ایرانی خیلی ضعیف و توجه مردم به آواز کم شده است، چهکار باید کرد؟
وقتی پایه ضعیف است و (آواز را) شوخی میپندارند و بازیچه میدانند از این بیشتر انتظار نباید داشت. آواز مراحلی دارد! پیشتر وقتی شخصی چیزی میخواند، صدای او را به کمیسیونی میبردند و درباره خوانش درست شعر، درست بودن پایه و خارج نبودن صدا نظر میدادند.
آواز او باید از چند کانال رد میشد تا مورد تائید قرار بگیرد اما در حال حاضر همینطوری میخوانند و ضبط و پخش میکنند. کسی بالایسر کار نیست.
یعنی باید کنترل و نظارت کیفی بیشتر وجود داشته باشد؟
نظارت میخواهد؛ نه نظارت یک نفر، بلکه پنج-شش نفر را که اهل این کار باشند. آنهایی که میدانند را (این روزها) به بازی نمیگیرند و آنها کنار میروند.
فکر میکنید اگر خواننده آواز خوب کم داریم به دلیل کمبود استعداد است یا کمبود معلم خوب؟
اگر کسی استعداد داشته باشد بدون اینکه سربهسر معلم بگذارد جلو میرود، خدا به او استعداد داده و او استفاده میکند. موسیقی چیزی است خدادادی و معروف است به موسیقی عرشی! موسیقی است که میگویند شبانهروز در عرش نواخته میشود. «مرحبا ای موسیقی عرشی سرود / از کجای عرش میآیی فرود؟»
آنهایی که استعداد دارند بالاخره خودشان را نشان میدهند؛ اما سرپرست میخواهند تا با آنها کار کند و عیبهایشان را بگوید. بگوید اینقدر تحریر ندهید! یک شعر میخوانند ده دقیقه تحریر میدهند، شعر ناقص است وسط شعر نفس میکشند، ناقص است. اینها باید رعایت شود. یک نفر کارشناس میخواهد بالای سرشان باشد و برنامهها را بازدید کند.
مردم را چگونه به آواز میتوان جذب کرد؟
کار خوب، شعر خوب! شعر خیلی نقش بزرگی دارد. شعر است که خواننده را بالا میبرد. خوشبختانه موسیقی محلی ما از تمام دنیا بیشتر است.
به اقوام بختیاری سر بزنند و از خوانندههای آنها استفاده کنند. تهمانده کارهای «باربد» آنجاست. تمام گوشههایی که باربد، نامبرده آنجاست. مناطق کردنشین و شمال کشور نیز همینگونه است.
ما آهنگهای خوب داریم، ملودی آنها را بگیرند و شعر خوب رویش بگذارند و بخوانند. خواننده هم باید از شعر خوشش بیاید، اگر نیاید نمیتواند خوشایند بخواند!
گفته میشود قدیم وقتی برنامه «گلها» از رادیو پخش میشد، مردم کاروکاسبی را تعطیل میکردند و میرفتند آواز گوش بدهند! این درست است؟
بله؛ گلها یک برنامه معمولی بود که کار خوب در آن اجرا شد. آدم سیر نمیشد. برنامهگذاری خوبی هم داشت. ذوق و قریحهای که پیرنیا (بنیانگذار برنامه گلها) داشت، هیچکسی ندارد.
نگرانی شما برای موسیقی چیست؟
میبینیم داریم به سرازیری میرویم. عیب کار در نداشتن شعر و آواز خوب است! کار خوب، شعر خوب و آواز خوب چرا نگیرد؟ حتماً میگیرد! هنرمندان نباید کار تکراری انجام بدهند، تقلید نکنند. اگر هم تقلید میکنند، تقلید خوب انجام بدهند. هرکس سبکی دارد که آن سبک طرفدارهای بخصوص خودش را دارد.
چگونه باید سبک خودشان را پیدا کنند؟
من از صدای قوامی، بنان و ادیب خوانساری خوشم میآمد. هر وقت دهان به خواندن باز میکردم، مانند آنها میشد! استاد قوامی و بنان همیشه به من میگفتند «آقا خودت باش! همه اینها را پاک کن» من همهچیزهایی را که در عرض این سالها اندوخته بودم، پاک کردم. خودم شدم. خودم را پیدا کردم و فهمیدم فرم کار من این است بهترین ملودیها در موسیقی محلی ما است باید بگردند و استفاده کنند.
دربارهی شما همیشه گفتهشده که سلامت زندگی کردهاید. این سلامت زندگی کردن چه نشانههایی دارد؟
سلامت زندگی کردن دربارهی یک هنرمند ابعاد مختلف دارد. از سلامت جسم بگیرید تا سلامت فکر، سلامت گفتار، سلامت رفتار. وقتی دارای این سلامت باشی، قدر و مقامت پیش مردم بالا میرود. هر جا میروی، با دیدهی احترام به تو نگاه میکنند.
من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. اینکه مردم مرا دوست دارند را با هیچچیز دیگری عوض نمیکنم. وقتی آدمها و عشقشان وجود دارد، دیگر مادیات اهمیت خود را از دست میدهند و باید بقیهی چیزها را دور ریخت. بعضیها میخواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر میکنند که میتوانند این کار را بکنند؛ اما مردم را درواقع ما خریدهایم. نه خودشان را، دلشان را. من این کار را کردهام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده. یک عمر بهقول شما «سلامت» زندگی کردن بوده…
شما از عشقی صحبت میکنید که مادیات در مقابل آن اهمیت خود را از دست میدهند. آیا این بدان معناست که شما به مادیات بیتوجهید؟
بیتوجه نیستم. به مادیات توجه دارم در حدی که زندگی مرا تأمین کند…و البته شاید هم بیشتر…نه… نه… در حد یک زندگی عادی. همینقدر برایم کافی است.
برای سلامت جسم چه میکنید… در این روزهای ۷۵ سالگی؟
من آدم پرخوری نیستم. از آن دسته آدمها نیستم که هرچه دم دستشان بیاید، بخورند.
سیگار نمیکشم، اهل هیچ دودی نیستم، هیچ اعتیادی ندارم. یک زمانهایی کوه میرفتم که الآن دیگر نمیشود؛ اما پیادهروی میکنم. در همهی این سالها سعی کردهام سالم زندگی کنم. نتیجهی آن میشود که بتوانی در ۷۰ سالگی هم مثل ۵۰ سالگی آواز بخوانی و زندگی عادیات را داشته باشی. این سلامت بهتنهایی کافی نیست، باید در کنارش صداقت هم داشته باشی. اینکه ریاکاری نکنی، چون مردم زودتر از هر کس دیگری میفهمند.
دست آدمهای ریاکار زود رو میشود، چون آنها نمیدانند که فرستندهها و گیرندهها از یک جنس هستند. از سرهماند. یک هنرمند، یک سیاستمدار، یک وکیل، یک تاجر… اگر صداقت داشته باشد، بلافاصله حرفش و کارش به دل مردم مینشیند. کسی در درست بودن او شک نمیکند؛ اما ریاکار که باشد، حتی پیش از آنکه خودش بفهمد، مخاطبش فهمیده است.
لطفاً از برنامهای که در ساوجبلاغ در سال ۷۸ اجرا شد کمی صحبت کنید؟
بله پس از گذشت یک سال از سکونت در ساوجبلاغ، در ۸ مهر ۱۳۷۸ بهطور غیرمنتظره به من پیشنهادی شد از سوی سید علی حسینی فرماندار وقت برای برگزاری کنسرت موسیقی به نفع دانش آموزان مستمند ساوجبلاغی.
به خاطر دارم علی منصور زارع مسئول روابط عمومی فرمانداری با گروهی از فعالان فرهنگی پیگیر و زمینهساز این اتفاق مهم فرهنگی بودند. منصور زارع که مدیر اجرایی کنسرت را عهدهدار بود دراینباره میگوید: «استاد شجریان دانشآموزانی را دیده بود در روستای حاجیآباد و اطراف باغش که با دمپایی پاره و کیفهایی مثل گونی به مدرسه میرفتند! خودش پیشنهاد داد درآمد کنسرتم برای دانش آموزان بیبضاعت باشد…» در این کنسرت که پنج شب متوالی در شهر هشتگرد و با استقبال کمنظیر علاقهمندان برگزار شد؛ با فرزندم «همایون» خواندم.*
چنین به نظر میرسد که طی ۱۵ ـ۱۰ سال اخیر، به خاطر مسائل مبتلابه فرهنگی در ایران، به موسیقی اصیل ایرانی لطمهای شدید خورده است. این لطمه به موسیقی اصیل، عملاً وضع این شاخۀ هنری را شدیداً به خطر انداخته بود. آیا موسیقی اصیل ایرانی راهی برای تحول داشت؟ اگر داشت، این راه چه بود؟
طی این ۱۰ یا ۱۵ سال یعنی تا سال ۱۳۹۵(و حتی باکمی دورنگری میتوان گفت در این ۲۵ تا ۳۰ سال) محیطی در این مملکت به وجود آمده بود ـ بهویژه در هنر و بهخصوص به خاطر اعمال روشهای اجتماعی و سیاسی ـ که موسیقی ما آسیبهای بسیار دید. در حقیقت از دیدگاهی جدیتر، وقتی دولتهای سرمایهداری بخواهند در سایر کشورها تأثیر بگذارند و برای خود پایه و جایگاهی بسازند، از طریق فرهنگ و هنر مملکت وارد عمل میشوند.
طبعاً مطالعهای روی روحیات مردم میشود و شناخت و آگاهی نسبتاً دقیقی میشود تا راهی برای رخنه و ورود پیدا کنند و وسیلهای برای اعمال سیاستهای خودشان در آن مملکت بیابند، موسیقی، بهعنوان شاخهای بسیار مهم و مردمی از فرهنگ هر ملتی، وسیلهای است برای این نفوذ.
این مطلب در ادامه دارد