-حمید کارگر-
دیروز از سر اتفاق اوراقی به دستم افتاد که بوی تاریخ می داد. برگه هایی دستنویس با عمری بیش از هشت دهه که سرگشته و شیدایم کرد و پرتابم کرد به گذشته های پرآموزه. ساعاتی را خیره و واله در میان این اوراق رنگ باخته و کهن غرقه بودم و بی توجه به گذر زمان حظ می بردم. هر صفحه ای درسی داشت برای امروزمان و یکی شان این بود:
مدیر “کمپانی قالی شرق کرمان” در نامه ای که تاریخ 27 ابریل 1927 بر بالای آن حک شده است خطاب به مسوول شعبه رفسنجان کمپانی از ارسال دو جوال ریس پشم لاکی و لاجوردی خبر داده و از خرید یکصد بوقچه ریس دیگر سخن گفته و در بخشی از نامه هم درباره بدهی یکی از کارکنان شرکت در رفسنجان چنین نوشته است: «… در موضوع بدهی حاجی سیدمحمدباقر که دیروز با تلفن مذاکره نمودید بعلاوه 24 تومان قبل 62 تومان دریافت نمودید. خوب است 59 تومان که باقی است با اینکه قریب دوماه از موعد میگذرد بدهی خودش و ما و شما را آنحصه نماید شاید اگر قرضش را داده بود نمی بایست خرج ناخوشی پسرش بنماید. آخر این آدم مسلمان است و البته مسایل نمازش را می داند که قرض دادن واجب تر از نماز می باشد و الا نمی تواند بوقت نماز بخواند. خلاصه امید است قبل از آمدن به کرمان قرضش را پرداخته باشد…»
کسر از حقوق؟ چک و سفته گرفتن؟ ضامن به محکمه کشاندن؟ بگیر و ببند و تهدید؟ …؟ نه! نمازت پذیرفته نیست. همین!
چه مسلمانی زیبایی در این سطور جریان دارد. یاد گرو گذاردن “تار سبیل” به خیر!
حال و وضع امروزمان چگونه است اما؟! برای وام گرفتن مبلغی اندک چک می گیرند و سفته. ضامن یا ضامنانی می خواهند الا و لابد از نیروهای رسمی و پیمانی با داشتن گواهی کسر از حقوق و…. و از آنچه در این میانه سراغی گرفته نمی شود، مسلمانی است و تار سبیل.
ها؟ 3 هزار میلیارد؟!!…
ممنون از حمید عزیز که هنوز با کاشون و کاشونی به رغم همه نامهربونی ما رفیقه و چه خوب و ساده از اخلاق می نویسه در قالب فرش و ...
در همین بازار کاشان حودمان کاسبانی بودن که کسبشان همان مسلمانی شان بود
خوش به حال آنانكه با معرفت رفتند