کاشان نیوز– مرضیه گیلاسی: درست ده سال قبل در تاریخ ۲۲ بهمن سال ۱۳٩٠ جامعهی کوهنوردی کاشان داغدار شد و در سوگ پنج نفر از بهترینهای کوهنوردی شهر به ماتم نشست.
در بهمنماه ۱۳۹۰ ده نفر از کوهنوردان کاشانی طرح صعود به قلهی کرکس از مسیر طامه (جبهه شرقی) که نسبت به مسیر کشه بسی سختتر و صعبالعبورتر بود را برنامهریزی کردند. در این صعود زمستانه متأسفانه پنج نفر از این گروه دهنفره در نزدیکیهای مسیر صعود به قله گرفتار بهمن شدند و جان خود را از دست دادند.
روزهای پرالتهابی بود. بسی ناباورانه بود که پیشکسوت کوهنوردی (حسین تمنایی) بهعنوان رئیس هیئت کوهنوردی کاشان و آموزشدیدهی فنی عضو گروه امداد و نجات هلالاحمر (مهدی صباغی) اینگونه در بند بهمن اسیر شوند و جان خود را به جانآفرین تسلیم کنند.
کشف پیکر این عزیزان بهسختی و مشقت همراه بود. کلیه تیمهای امداد و نجات استان اصفهان و استانهای همجوار و حتی از استان البرز و دیگر استانها برای یافتن اجساد کوهنوردان شهرمان بسیج شدند. تعدادی از کوهنوردان کاشانی بهمحض اینکه از مفقود شدن همنوردانشان اطلاع پیدا کردند، سریع خود را به منطقه رساندند.
روز ۲۴ بهمن پیکر «مهدی صباغی» و «محمدابراهیم علیجانزاده» پیدا شد، روز بیست و پنجم بهمن «مهدی احمدیان» و عصر روز بیست و ششم بهمن درحالیکه شدت برف و بوران داشت زیاد میشد و دیگر امکان تجسس وجود نداشت پیکر «حسین تمنایی» بافاصلهی صد و پنجاه متری از اجساد کشفشدهی روزهای قبل پیدا شد.
پنجمین نفر «علی بهادری» پنج ماه بعد در خرداد سال ۱۳۹۱ طی جستجوهای هفتگی بعدی و با آب شدن برفهای قله کشف شد.
حادثهی سقوط بهمن در آن سال بسیار جانسوز بود و هیچکسی انتظار نداشت خشم طبیعت را باور کند. ولی واقعیت این بود که کرکس و بهمن و سرما همه دستبهدست هم داده بودند تا اینگونه سوگوار عزیزانمان شویم.
حادثه سقوط بهمن در کرکس سوژهی داستان خانم «شهره احدیت» نویسنده قهار کاشانی قرار گرفت و رمان «زخم زار» در دیماه ۹۸ رونمایی شد.
خانم شهره احدیت میگوید: «راستش کتاب اگرچه ازنظر منتقدان، کتاب ماندگاری ارزیابی شد ولی خوب دیده نشد شاید به خاطر کرونا و بقیه مسائل. امیدوارم جامعه کوهنوردی از این کتاب خوششان بیاید.
«زخم زار» را کسی نوشته است که به گفتهی خودش هیچ تجربهی کوهنوردی ندارد و به همین دلیل ایشان میگوید: مدت زیادی را با کوهنوردان کاشانی گفتگو کردم تا دانستههایم زیاد شود. این بانوی نویسندهی کاشانی تأکید میکند: که من در مورد آن پنج عزیز ننوشتهام فقط حادثه برایم تلنگری بود که به این سوژه فکر کنم. چون شخصیتهای داستانم، هرکدام مثل همه آدمها مشکلاتی دارند و نمیخواهم این تصور پیش بیاید که من آن ماجرا و آن آدمها را نوشتهام، آنها هر پنج نفر برایم بسیار عزیزند آن حادثه تلخ باعث شد به کوهنوردی و تفاوتهایش با ورزشهای دیگر خیلی فکر کنم و بیش از سه سال کار تحقیقی کردم. امیدوارم حق مطلب ادا شده باشد.»
زخم زار درباره پنج دوست صمیمی علاقهمند به کوهنوردی است که در یکی از صعودها یک نفرشان از همراهی با تیم جا میماند. مریم نفر پنجم جامانده از آن صعود مرگبار، روایت گر جستجوی همنوردانش در میان انبوه برف و یخ و سرما و مصیبت و اشک و آه و فقدان و سوز دل است.
لابهلای خط به خط داستان، سوز سرما پیچیده در روایت زندگی همان آدمهایی که اکنون در اعماق برف آرمیدهاند چنان خواننده را زمینگیر میکند که همراه با راوی اشک میریزد، میلرزد و تا اعماق سینه میسوزد!
در بخشی از رمان میخوانیم:
«تا کسی درد نداشته باشد که کلهی سحر پتوی گرمونرم را ول نمیکند بیاید وسط بیابان و رو به یک کوه قاتل بایستد تا ببیند کِی چیزهایی را که خورده تف میکند بیرون»
کوهنوردهایی که دیده بودندشان میگفتند رسیده بودند وسط بال کبوتر که یکدفعه محو شدند هیچکس نعرهی بهمن را نشنیده بود. حتماً سر قدم گروه پرت شده روی آبشار یخی.
احسان میگوید: بهمن همه کاری با آدم میکنه، با آدمها میجنگه و زمینشون میزنه. اصلاً خودش هوای کوه رو میندازه توی دل کوهنوردها تا برن باهاش بجنگن. گرگیه برای خودش!
احدیت در «زخم زار» خواننده را به یک صعود زمستانهای میبرد که فقط سوز عشق و داغ مصیبت نمیگذارد از شدت سرما یخ بزنی!
وی کوهستان را اینگونه توصیف میکند:
کوهها عجیباند. با تو رفیق میشوند بارها روی آنها پا میگذاری و تا قله میروی ولی درست جاییکه گمان نمیکنی زمینت میزنند. جاییکه همهچیز به نظرت خوب است چاقو را چنان فرومیکنند تو سینهات که خودشآنهم نمیتوانند درش بیاورند و تیغهاش را بشویند و بگذارند جلوی آفتاب تا خوب خشک و داغ شود که بزنند تو سینه دیگری
در جاهایی از رمان مرثیهی دردناک و ناامیدانه از رفیقی در جستجوی جسد رفیقش میخوانیم:
چند روز صعود زمستانی و با امید خیره شدن به سفیدی برفها به امید نشانهها و ناامید شدن، آدم را پوک میکند.
اگر آنهمه داغ به دل نداشتم، اگر سرگردان و آوارهی کوه نبودم سر زدن خورشید توی آسمانی که نه رنگ سیاهی شب داشت نه آبی روز، میتوانست بهترین منظرهای باشد که در این سالها دیدهام.
در جایی دیگر هم که جسد رفیق خود را در کوهستان میان برفها جا میگذارد و با سوزوگداز برمیگردد میخوانیم:
کوه مثل دریا نیست. چیزی را که میخورد پس نمیدهد، دریا مرام خوبی دارد، وقتی آدمی را کشید توی خودش، یک روز، دو روز با او بازی میکند، خسته که شد، میآوردش تا نزدیک ساحل و جایی پرتش میکند تا خانوادهاش دل بکنند و بروند جایی چالش کنند. دریا آنقدر میرود و میآید تا آدم را پس بدهد. کوه از جنس خاک است آدم را نگه میدارد توی خودش. اصلاً آدمی را همجنس خودش میداند، هرکه بماند توی کوه، دیگر تا صدهزار سال مانده آنجا.
گفتنی ست «زخم زار» را نشر نیماژ به چاپ رسانده است که سومین اثر بلند داستانی شهره احدیت است که این روزها چاپ سوم آنهم انجام شده است. پیشازاین رمان گورچین و زمان زوال نیز از این نویسندهی بنام کاشانی منتشر شده است.
مسیر طامه نبود مسیر اوره بود