کاشان نیوز ــ زهرا رسولزاده*: این روزها در عرصهی شهر و ادبیات شهر ادبخیز کاشان شاهد انتشار ۲ کتاب از شاعری هستیم که نگاه نو و ادبیاتی فخیم در آثارش موج میزند. «باغ در حصار مصائب» مجموعه غزلی است که در بیشتر کارهای این مجموعه تبحر و توانایی شاعر در بهبندکشیدن مروارید واژهها در اوزان کمکاربرد و سنگین کاملا مشهود است.
تاثیر «مهدی اخوانثالث» در اکثریت کارهایش نکته قابل توجهی است که به خودیخود جای بحث و گفتوگو دارد اما آنچه مرا بر آن داشت تا این سطور را بنویسم کتاب دوم «مترسک عاشق چشمان زاغ است» بود.
قالب نوخسروانی که در این عصر تازه رشد و بالندگی یافته است. پیشینهی تاریخی و ادبی آن بر شما بزرگواران پوشیده نیست. این کتاب کوشیده است که به نوعی احیاگر این قالب در این روزها باشد. قالب نوخسروانی شباهتهایی با قالب نوظهور «سه گانی» دارد که از حوصلهی بحث و مکان خارج است.
و اما در مورد این کتاب:
نوخسروانی نیز مانند رباعی در شعر کلاسیک به خودیخود محدودیتهای پرداخت به تصاویر و معنا را داراست به دلیل آنکه باید موجزترین معانی در قالب کمترین واژهها با بالاترین تاثیر و بازی واژگانی و وسواس خاص در این قالب بگنجد. دست شاعر برای مقدمهچینی تشبیه، استعاره، و تصویر در تغزل خالی میماند و این قالب به خاطر کم بودن یک مصرع این محدودیت را بیشتر داراست. در نتیجه کلمات کمتر و تلاش بیشتر شاعر.
شاعر در این قالبها میکوشد با تصویرگرایی آن محدودیتها را جبران کند و تابلویی بسازد از آنچه که دیگران کمتر میبینند.
«رجبعلیزاده» در کتاب «مترسک عاشق چشمان زاغ است» تلاش کرده که با کمک خلق تصاویر بکر تاثیر شعرش را در مخاطب عمیقتر و نگاه او را به دریچهای تازه بگشاید که در بسیاری از جاها موفق بوده است. اما گاهی این تصویرگرایی پیچیده شده و واژگان به دلیل انتخاب وزن بلند، تصویر را در ذهن مخاطب گم میکند؛
«باران که بند آمد با حولهی نسیم
تن خشک کرده باغ و گرفته است قبل خواب
حمام آفتاب»
تصاویر گاهی آنقدر بکر و زیبایند که مخاطب را به تحسین وا میدارد:
«زیر برف ناگهان
هاج و واج
چتر بستهایست کاج»
و گاهی آنقدر ساده که به متن یا کاریکلماتور نزدیک میشود:
«تا چگونه شب رساندهام به روز
از گلوی حَق حَقام
میچکد سه قطره خون»
گاهی کوشیده است که با تلفیق مدرنیته و واژههای قدیمی تصاویری نو بسازد که الحقوالانصاف از پس آن بهخوبی برآمده است:
«به مجنون بیابان بسته بودند
گذر از کوی لیلی را دریغا
خیابان تا خیابان بسته بودند»
و گاهی برای این امر با قافیههایی عجولانه طرحی دمدستانه زدهاست:
«مرد مسلول شبی از رمق افتاده است
گوشهی خانهی تاریکش
شهر با ابر نفسدود ترافیکش»
آنچه بر فضای معنایی این کتاب غالب است، نگاه سرد و تلخیست از نوع نگاه «اخوان ثالث». اینجا مرگ واژهایست که سایهی آنرا در اغلب کارها حس میکنیم و «سرما» و «تنهایی» کلیدواژهی بسیاری از کارهاست. همانطور که در کتاب دیگر او هم این ویژگی زیاد به چشم میخورد. واژههایی چون «فراموشی»، «مرگ»، «آه»، «افسوس»، «پاییز»، «باغ»… این تاثیر بهسزا از استاد اخوان
ثالث، در این دو کتاب اولین چیزیست که در نگاه مخاطب نقش میبندد و انگار شاعر از روی قصد خواسته از این واژهها استفاده کند.
تکرار این واژهها و فضا در بیشتر کارها این را به ذهن نزدیک میکند که شاعر خواسته که ما ردپای اخوان را و تاثیر او را بر شعرهایش به وضوح ببینیم و حتما شاعر میداند که اخوان همهی حرفهایش را زده و تقلید و تکرار همهجا زیبا نمینماید.
این نگاه شاعر به نظرم هم حسن دارد و هم عیب، حسن آنکه اثبات شاگردی و ارادت اوست به «م. امید» و عیب آنکه در پس واژهها و تصاویر اخوانی پنهان شده در شعر، شکوفا شدن واژهای خود شاعر را نمیبینیم و رشد و تعالی آن را کم میکند آنقدر که جاهایی گمان میکنیم این اخوان است که شعر میخواند!
این تاثیر گاهی در این کتاب تا آنجا پیش میرود که انگار بند از دست شاعر رها میشود:
«شکّرآویزت کجا و مَنتشایت کو؟
آدمک نقال امروزین
جعبهی حرّافک جادو»
یا:
«نقل خوان هشتم است و رستم از میان چاه
با کمان شغاد را نشان گرفته است
نقشهای روی پرده جان گرفته است»
در این کتاب تصاویری که نوخسروانیها به چشم میآورند، سرداند و تلخ گرچه بیروح نیستند اما از عشق و حرارت آن بهدورند.
انگار شاعر نخواسته است که هیجانات حسی دیگری را در این قالب تجربه کند و انگار همیشه عشق و بهار پشت دراند!
از بوسه هم که حرف میزند قصهی مار است و شانه.
«حراج مرگ دارد و شکوه آه!»
در پایان اینکه:
چاپ شعر در این وانفسای نان و نام جسارتی خاص میخواهد و انتخاب قالبی که مخاطبان کمتر و خاصی دارد جراتی گران.
این اثر نو است و شروع روشنی است برای کسانی که میخواهند این قالب را بشناسند. این اثر با همهی کاستیهایش که همهی نوزادان هنر در بدو تولد دارند، نیاز به پرورش و هرس دارد. گلی نوپا که بالیدنش را در باغ ذهن به تماشا نشستهایم و افقی نو و کشفهای بدیع را به ما مینماید.
به آن امید که امید در دل شاعر زتده شود نه آنچنان که در آغاز این کتاب آورده است:
«در سرم شاملوی غمگینی است
در نگاهم فروغی افسرده
چون امیدی که در دلم مرده….»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر مصرعی از زندهیاد اخوان ثالث
*کارشناسارشد ادبیات و مسؤل انجمن ادبی بانوان کاشان
دیدگاه شما