کاشان نیوز – ابوالفضل نجیب: متن زیر کوتاه شده از رساله ای درباره صادق هدایت است، برای سالمرگ او. هر چند دیر، اما شاید در آرامش بعد از تعطیلات طوفان زده و غمبار کرونایی، مجالی باشد برای خوانش نقادانه و هم تامل بر شخصیت هدایت.
برای ورود به جهان ذهنی صاق هدایت باید قبل از هر چیز به پاره ای از تک مضراب ها در نوشته ها و بخصوص بوف کور رجوع کرد. ترجیح من برای ورود به این بحث یادآوری این بخش از بوف کور است:
“در تجربیات زندگی ام به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد. تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم بنویسم فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی کنم.”
شاید مهمترین پرسش درباره صادق هدایت این باشد که ایا او نتیجه و محصول یک دوران گذار در پرالتهاب ترین دوران سیاسی و همزمان فکری و به نوعی پاسخی است به ضروری ترین نیازهای فکری جامعه. و این که شرایط فرهنگی و سیاسی چه میزان در شکل گیری و زایمان شخصیت های تاریخی چون هدایت نقش داشته اند. در این میان خانواده، جایگاه طبقاتی، منش و سنت پدرسالارانه در خانواده چه نقش و تاثیری در این ظهور این شخصیت ها دارند.
حداقل در مورد صادق هدایت می توان ادعا کرد عوامل یاد شده هر کدام نقش و تاثیر خود را بجا گذاشته باشند. در این میان آنچه به جهان فکری و جهان بینی می توان تعبیر کرد، به نوعی در ارتباط پیوسته و متقابل با شرایط زیستی او در خانه و جامعه و البته تعاملات و روابط بیرونی دارد. و همزمان به درک فرازمانی او از حالیت زمانه ای که بی شک هدایت ظرف ان را برای خود تنگ و غیر قابل تحمل می یابد.
لوسین گلدمن معتقد است در جامعه افراد استثنایی هستند که همزمان با توانایی ها و خلاقیت های ذاتی که دارا هستند، درک و اگاهی شان نسبت به امال و ارزوها و اهداف خواسته ها و ارزش ها و هنجارهای جامعه پیرامونی شان در ماکزیمم نرم های زمانه است. این افراد توانایی این را دارند که از مرزهای متعارف زمانه خود فراتر بروند و به خلق و آفرینشی فراتر از زمان و موقعیت طبقاتی و اجتماعی خود نائل شوند. به تاکید گلدمن آن ها قادرند همزمان به درک فرآگاهانه طبقاتی مقوله هایی اجتماعی و طبقاتی را به شکل منحصر و ویزه طرح و بیان دارند./ گلدمن این ذهنیت آرمانی را به جهان بینی تعبیر می کند. یعنی ساختار و نظم ویژه ای از دغدغه های فردی که در لایه های زیرین ذهن و به تعبیری خاموشانه هنر و اندیشه اجتماعی را شکل می دهد و به بیانی به روح آگاهی جمعی تبدیل می شود. از این زاویه او جهان بینی را مقوله ای فردی نمی داند، بلکه ان را امری اجتماعی و منطبق به یک گروه یا طبقه اجتماعی بر می شمرد. بر این اساس جهان نگری دیدگاهی منسجم و هارمونیک درباره واقعیت است. شاید بتوان هدایت را از این زوایه نمونه و مصداقی از ادم های استثنایی مورد تاکید گلدمن تلقی کرد. با این دیدگاه می شود هدایت را بار دیگر بازخوانی کرد. هدایت از معدود روشنفکران و نویسندگان ادبیات داستانی نیست انگار و از سرسخت ترین منتقدان به زمانه و جهان زیست خود است. هویتی که از یک سو با جهت گیری و تعهد اجتماعی و همزمان بر گسست فردیت از جهان پیرامون شکل می پذیرد. این تعارض ماحاصل جهان زیستی است که هدایت راه حلی برای برون رفت از ان نمی یابد. انچه ذهنیت روشنفکران امروز درباره هدایت را همچنان به خود معطوف و مشغول داشته، چه بسا بیشتر از جنبه ها و تاثیرهایی که وی بر ادبیات داستانی مدرن بجا گذاشته، معطوف به ناشناختگی جهان ذهنی یا به تعبیری جهان بینی هدایت است. از این منظر هدایت همچنان می تواند برای نسل های اینده و جامعه روشنفکری به مثابه چالش و دغدغه باقی بماند. درست در نقطه مقابل گفتمان سنتی در تقابل با او که همواره تلاش دارد او را از دهنیت جامعه و حافظه تاریخی پاک و به نماد روشنفکران برج عاج نشین تنزل دهند. با این حال نفوذ و شهرت هدایت در جهان تا حدود زیادی مانع از تعین تکلیف یکسره گفتمان سنتی با هدایت و آثار او می باشد. تبدیل خانه هدایت به میراث فرهنگی و اقداماتی از این دست اگر چه حکایت از ناگزیری در به رسمیت شناختن او، اما همزمان به صلابه کشیدن آثار او تحت عنوان نقد ادبی و … وجهی متضاد از تنطیم رابطه رسمی با او را نشان می دهد.
نوشتن درباره هدایت در مقام یک داستان نویس، مترجم و جستجوگر در حوزه های اجتماعی و همچنین کنکاشگر درباره فلسفه وجودی انسان پیش از هر چیز مستلزم درک چند و چون و شرایط زیستی او از خانواده تا توجه به تحولات اجتماعی و سیاسی و بالمال فهم موقعیت آنچه در تحلیل مادی تاریخ به جایگاه طبقاتی تعبیر می شود، بستگی و ارتباط تنگاتنگ دارد. آنچه در این خصوص حائز اهمیت است شرایط خانوادگی هدایت و به همان نسبت نقش و تاثیر تحولات سیاسی قبل و بعد انقلاب مشروطه بر هدایت است. از این منظر شاید برخی که به شرایط اجتماعی به مثابه مهمترین عامل و فاکتور ظهور شخصیت هایی چون نیما در نوآوری شعر و درباره هدایت در رویکرد به آنچه داستان نویسی مدرن و نوآر تعبیر می کنند، هدایت را به تعبیری مولود شرایط اجتماعی و بطور معین تاریخی دوران خود ارزیابی کنند. آنچه اما در جهان واقعی زیست هدایت شاهد هستیم از یک سو بر تاثیرپذیری از خلق و خوی اشرافی گری دلالت دارد. این جنبه از شخصیت هدایت پیش از هر چیز در ناسازگاری بی وقفه او با شرایط بروز و ظهور دارد. این ناسازگاری از یک سو می تواند بر فراآگاهی او از رمانه و هم به نوعی بر اطمینان خاطر او از پشتوانه های خانوادگی که حداقل تا پیش از سقوط قاجار او را ساپورت کرده دلالت داشته باشد. به نظر می رسد برای فهم بهتر جهان فکر هدایت واکاوی فصل اول زندگی او از تولد تا اولین خروج او از کشور برای تحصیل به فرنگ در شانزده سالگی و همزمان بازخوانی اوضاع اجتماعی – سیاسی این دوره حائز اهمیت باشد.
هدایت اندک زمانی بعد از به توپ بسته شدن مجلس و کشته شدن شماری ازادیخواهان تحصیلات ابتدایی را در مدرسه علمیه آغاز می کند. در فضایی متشنج و مخاطره آمیز که مدام در معرض هجوم است. این وضعیت ذهن کودکانه او را از دغدغه های کودکی به موضوعات فراتر سوق می دهد. آنچه از این دوران نقل می کنند ناظر بر خجول بودن، کم رویی، ترسویی و روحیه گوشه گیری است. و انچه درباره ظاهر او نقل شده بر پریده رنگی همواره و البته عصبی بودن تاکید دارد. اما آنچه درباره ادراکات زمانی و مکانی و هوش او گفته می شود کنجکاوی غیرمعمول او برای دانستن است. این کنجکاوی ها تقریبا شامل همه اتفاقات و اشیاء اطراف او می شود. این دوران هدایت مصادف است با حمله ازادیخواهان اذربایجان به سرداری ستارخان و باقرخان و مجاهدین گیلان به فرماندهی یپرم خان ارمنی و مجاهدان جنوب و عده ای از ایلات بویژه بختیاری به رهبری غلیقیخان بختیاری به تهران. در میان خانواده تنها کسی که کنجکاوی های بیرون از خانه هدایت را اشباع و توجه دارد محمود خان برادر بزرگ صادق است. او علاوه بر دنبال کردن موسیقی، به طراحی و نقاشی و همچنین شعر و ادب علاقمند است. شاید به همین دلیل کنجکاوی و بلوغ زودرس صادق را درک و به همان نسبت پرسش ها و کنجکاوی های غیر معمول صادق درباره تحولات بیرونی پاسخ می دهد. قصه گویی ننه جان لله و همچنین حاشیه نشینی صادق در دورهمی های شبانه که به رسم خانواده با خواندن شعر و کتاب هایی چون امیرارسلان و فرخ لقا و همچنین تفعل به دیوان حافظ همراه است، دنیای صادق را از کودکی به کتابخوانی و کتاب و شعر و گوش دادن قصه مانوس می کند. مهمترین تاثیر این فضا برانگیختگی زودهنگام تخیل در ذهنیت کودکانه هدایت است. آنچه صادق را از همان کودکی به نوع دوستی، حس مسئولیت در قبال فرودستان و ادم های ضعیف اطراف سوق و به همان نسبت رنجور و متاثر و درونگرا و دلزده از پیرامون می کند وضعیت زیورالملوک مادر صادق است. زنی به نوعی در اسارت مناسبات مردسالارانه و بطور مضاعف شوهری مستبد و خودخواه و دم عنیمتی مزاج. آنچه غالبن به عصبانیت و رنجش صادق منجر می شد ناشی از این وضعیت است. جثه کوچک صادق شاید دلیلی باشد بر اکراه جست و خیز و میل به ورزش کردن که ان زمان در میان خانواده های چنان سطحی معمول است. ترجیح صادق اما بازی های ذهنی از جمله شطرنج و تخت نرد است. از دلمشعولی های این دوران اهل خانه و صادق تماشای سینه و زنجیرزنی عزادارانی است که همه ساله در محرم و صفر از روبروی خانه می گذرند. بخشی از کنجکاوی های صادق مشمول تماشا و سوالاتی است که درباره این مراسم می پرسد. انچه بعدها در برخی آثار داستانی هدایت مشاهده می شود چه به لحاظ تصویرسازی و چه نگاه انتقادی متاثر از چنین مشاهدات است. به جز در خانه آنچه دربیرون و در فضای مدرسه باعث رنجوری هدایت می شود ناگزیری از تماشای صحنه فلک کردن دانش اموزانی است که به دلایل کاهلی آموختن و فراگیری در انظار دانش آموزان تنبیه می شوند. این روزها مصادف با پایان دوره ابتدایی یا همان کلاس ششم در دارالفنون است. و مصادف با اولین آشنایی او با هنر نمایش در تئاتر ملی. آشنایی صادق با مولیر و هنر نمایش به همین دوران معطوف است. علاقه صادق به هنر نمایش به توسل جستن او به عذری برای رفتن به تئاتر ملی و تماشای نمایش های در حال اجرا منجر می شود. تماشای نمایش ریاکاری های حاجی سلیم شاید بیشترین تاثیر در ذهنیت صادق بجا می گذارد. آنچنان که بعدها شاهد حضور کاراکتر حاجی سلیم در شماری از آثار هدایت هستیم. بلوغ زودرس فکری صادق در دوازده سالگی به انبوه ابهامات و سوالات و چالش هایی می انجامد که ادم های اطراف او پاسخ قانع کننده ای برای آن ها ندارند و یا این که حوصله و ارزش چندانی برای نوجوان دوازده ساله قائل نیستند. آنچه صادق را به سمت کتاب و مطالعه و دریافت پاسخ های ذهنی سوق می دهد، شکاف حاصل از ابهامات با بی اعتنایی و نادانسته های ادم های پیرامون است. شاید آنچه به بر هم خوردن تعادل روابط عاطفی او با دیگران می شود، انزوای ناخواسته و به همان نسبت رشد فکری غیر معمول است. این وضعیت به انزوای شخصیت اجتماعی و همزمان تقویت ذهنی و فکری او می شود. آنچه در این دوران به تشکیک و تردید او درباره بسیاری آموخته ها و آموزه های عرفی و سنتی می انجامد شکاف و فاصله میان آموزه ها و عملکرد و بازتاب معکوس نظام ارزشی در مناسبات و تعاملات اجتماعی است. آنچه تا پیش از رفتن هدایت برای ادامه تحصیل در مدرسه سن لویی بلژیک می توان اشاره کرد، جز این موارد علاقمندی هدایت به نوشتن و …. و اقدامات عاجل و البته ناموفق برای نشر روزنامه است که با شکست روبرو می شود. آنچه می توان از این دوره زندگی هدایت اشاره و نتیجه گرفت از یک سو کنجکاوی های فراکودکانه و نوجوانانه و همزمان محیط بسته و مناسبات خانوادگی شبه اشرافی است که اغلب کودکان این خانواده ها را محافظه کار و گوشه گیر پرورش می دهد. شاید بتوان روحیه ناسازگار و سرکش هدایت در دوره دوم زندگی یعنی از زمانی که در شانزده سالگی از خانواده جدا و به سن لویی می رود، برایند و نتیجه دو موقعیت متضاد در زندگی او تعبیر کرد. این ادعا بیش از هر چیز متکی و مستند به یک دوره سی و چهار ساله زندگی هدایت است که طی ان هیچگاه با شرایط کاری و حتی تحصیلی خود سازگاری نداشته و همواره به نوعی در رجعت و هجرت به وطن و خارج و همچنین تغییر وضعیت شغلی و گریز از ثبات و تشکیل خانواده است. این وضعیت بیش از هر چیز از روحیه ای ناآرام و سرکش خبر می دهد. این سرکشی در مقایسه با روحیه دوران کودکی هدایت که بر خجول و ترسو و گوشه گیر بودن او تاکید دارد، حاوی مهمترین تناقض به لحاظ شخصیتی در هدایت است. نمایه خطی زندگی هدایت نشان می دهد او تقریبا در تمامی زندگی خود و حداقل از زمانی که از سال ۱۲۹۶ و در شانزده سالگی برای تحصیل به سن لویی می رود و تا ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ که در پاریس دست به خودکشی می زند، در هیچ دوره با محیط پیرامون خود سازش و سازگاری نداشته. شاید در این میان با ثبات ترین دوره زندگی او محدود به اولین دوره خروج از کشور در سال ۱۲۹۶ و تحصیل در مدرسه سن لویی باشد که هشت سال طول می کشد. بعد از ان هدایت وارد دوره بی قراری می شود که تا زمان مرگ او ادامه پیدا می کند. او پس از اتمام تحصیل در سن لویی در سال ۱۳۰۴ در مدرسه مهندسی شهر گان بلژک مشغول کار می شود. اما بعد از ۸ ماه اخراج می شود. ناچار با دخالت و حمایت و نفوذ خانواده برای تحصیل در رشته ساختمان روانه پاریس می شود. هدایت تنها دو سال دوام می آورد و تحصیل ساختمان را نیمه کاره رها می کند. اولین خودکشی هدایت درست در چنین مقطعی و با غرق کردن خود در رودخانه مان اتفاق می افتد. سال ۱۳۰۷ و در ۲۷ سالگی. شاید از این حیث هدایت جوان ترین نویسنده ای باشد که حداقل تا آن زمان دست به خودکشی می زند. بعد از خودکشی ناموفق در همان سال هدایت به ایران بر می گردد. همچنان به پشتوانه خانواده و البته تحصیلاتی که دارد در بانک ملی استخدام می شود. اما یک سال بعد استعفا می دهد. اما بلافاصله در اداره کل تجارت شروع به کار می کند. این بار سه سال دوام می آورد و در نهایت در سال ۱۳۱۳ استعفا و اینبار در امورخارجه وقت مشغول به کار می شود. اما تا استعفای بعدی او تنها یک سال طول می کشد. شرکت سهامی کل ساختمان مقصد بعدی شغلی هدایت است. اما باز دوام نمی آورد. و این بار روانه بمبئی می شود. آنچه پرتو از این بازه زمانی روایت می کند این است که با دادن یک ماشین تحریره قراضه باعث می شود تا هدایت بوف کور را پلی کپی کند. و به تعبیر او شروع کند به چفنگ نویسی. هدایت در این دوره کوتاه به آموختن زبان پهلوی مبادرت می کند. در بازگشت به ایران در سال ۱۳۱۶ دوباره به استخدام بانک ملی در می آید. اما مجددن استعفا می دهد و در سال ۱۳۱۷ به استخدام وزارت فرهنگ در می آید. سه سال بعد سمت مترجم دانشکده هنرهای زیبا را به او می دهند. این دوره هشت ساله تا خروج مجدد او از ایران در سال ۱۳۲۴ به طولانی ترین دوره شغلی مدام او منجر می شود. در پایان این دوره هشت ساله بواسطه نزدیکی و دوستی با برخی اعضای حزب توده روانه تاشکند می شود. و در نهایت سال ۱۳۲۹ دوباره به پاریس بر می گردد. هدایت چهار ماه آخر عمر خود را در پاریس سپری می کند. و در نهایت یک ماه بعد از ترور رزم آرا نخست وزیر وقت و شوهر خواهر خود در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان استیجاری خود در پاریس و با گاز دست به خودکشی می زند.
این پروسه پرشتاب و بی ثبات از شانزده سالگی تا زمان مرگ هدایت شاید بتواند به نوعی وجوهی از شخصیت او را که اغلب در تعارض با جهان پیرامون و هم متاثر از آن ذهنیت و جهان بینی و نگرش او به جهان را شکل و معنی می بخشد، نمایندگی کند. ذهنیتی که به نوعی و تعبیری می توان بوف کور را ترجمان این شتاب و سراسیمگی و تعارض و دوگانگی میان بودن ناگزیر و میل به جهان اثیری تعبیر کرد. بوف کور از این حیث شاید مهمترین اثر هدایت برای رسوخ و شناخت و تامل بر زوایای فکری و روحی و روانی او باشد. آن شلختگی ظاهری حاکم بر بوف کور می تواند ترجمان جهان واقعی و جدال همواره میان آنچه هست با آنچه باید باشد تعبیبر کرد.
از این زاویه بوف کور همچنان می تواند منبعی باشد برای ره یافت به جهان ذهنی و جهان بینی و … هدایت. جهانی با زخم های عمیق که به تعبیر او:
“…. مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموم عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند. و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند ان را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است. ولی افسوس که تاثیرات این گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید.”
آنچه در جهان ذهنی هدایت از زمان نوشتن بوف کور تا آخرین لحظات زندگی او تغییر نمی کند ناسازگاری و جستجوی نافرجام برای حقیقت و همزمان رنج و چالش پیوسته ناشی از ناگزیری تحمل واقعیت است. واقعیتی که هدایت ان را به موهومات تعبیر و تشبیه می کند:
” آیا آنچه که حس می کنم و می بینم و می سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق دارد.؟”
شاید به همین دلایل باشد که هدایت جهانی بعد از خود متصور نیست. حتی قائل به داوری بعد از خود نیست. اشارات او در بوف کور به بعد از مرگ و نادیده انگاری یکسره قضاوت جهان بعد از ان دلالتی است بر این معنی:
“بعد از ان که من رفتم، به درک. می خواهد کسی کاغذپاره های مرا بخواند، می خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتن برایم ضروری شده است می نویسم. من محتاجم، پیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم به سایه خودم ارتباط بدهم. این سایه شومی که جلو روشنایی پیه سوزی روی دیوار خم شده و مثل این است که آنچه می نویسم به دقت می خواند و می بلعد. این سایه حتمن بهتر از من می فهمد. فقط با سایه خودم خوب می توانم حرف بزنم. اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند. او می تواند مرا بشناسد. او حتمن می فهمد.”
آنچه هدایت به سایه خود تعبیر می کند، بی شک ناشی از اعتقاد او به تناسخ دارد. امید او شاید به حلول جهان فکری او در اینده به همزادی است که اگر چه در جهان اکنون او یافت نشده، اما ظهور و پیدایش ان را حتمی و ناگزیر می داند.
اشاره هدایت به وجودی مستقل و مجزا بودن از پیکره جهان و جهان بینی که برای خود متصور است ناظر بر این ادعا است:
“آیا من یک موجود مجزا و مشخص هستم؟ نمی دانم.”
هدایت با مرزبندی خود با جهان پیرامون به نوعی تکلیف خود را با زندگی و تفاوت جهان بینی خود را معلوم می کند. او هر چند از موضع یک روشنفکر فردیت گرا به نوعی به جهان از منظر تملک گرایی نگاه می کند، با این حال باید به او حق داد اینچنین بیرحمانه درباره جهانی که واقعیت دارد قضاوت کند:
“حس می کردم که این دنیا مال من نبود، برای یک دسته ادم های بی حیا، پر رو، گدامنش، معلومات فروش، چارودار، و چشم و دل گرسنه بود. برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو قصابی که برای یک تکه لثه دم می جنباند گدایی می کردند و تملق می گفتند.”
آنچه هدایت را به سمت رهاشدگی و به تعبیر او فریب های بزرگ سوق می دهد نابردباری او در مواجه و رودرویی و درگیری ناگزیر با همین واقعیت است.
“مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات می دهد، و در ته زندگی اوست که ما را صدا می زند.”
از زمان نگارش بوف کور تا زمانی که هدایت خود را از شر زندگی رها می کند، شاید مهمترین دغدغه ذهنی او ترس ناخودآگاهی است که او را تا رسیدن موعد مرگ با خود همراه دارد. ترسی که گاه به حماقت و گاه به ظهور منجی توجیه می کند:
“تو احمقی چرا زودتر شر خودت را نمی کنی؟ منتظر چه هستی؟ هنوز چه توقعی داری؟ مگر بغلی شراب توی پستوی اطاقت نیست؟ یک جرعه بنوش و دبرو که رفتی! احمق! تو احمقی!.”
هدایت هر چه بود و هر چه باشد، دور از هر قضاوتی درباره او و به هر دلیل واقعی یا واهی، چه معطوف به اراده جمعی و گروهی، در حافظه تاریخی باقی خواهد ماند. دلیل این ادعا تلاش های نافرجام برای حذف او از حافظه تاریخی است.
دیدگاه شما