کاشان نیوز-محمد ثابت ایمان: یکی از انواع آرکی تایپها را نقاب یا پرسونا یا صورتک میگویند. آرکی تایپ بعد از استعاره مطرح میشود. در بیانی دیگر کهنالگو یا الگوی کهن نام میگیرد. آب را یک آرکی تایپ میدانیم. عبور از آب، آ رکی تایپ قدرت است. مثل عبور موسی از نیل یا فریدون از دجله.
استعاره که قبل از آرکی تایپ مطرح میشود بر این همان است، تکیه دارد به عبارتی این همانی همان، استعاره است. هنرمند در استعاره میگوید اینشی یا پدیده ازنظر من همانشی و پدیدهٔ دیگر است؛ و اینیک ادعاست که در جور دیگر دیدن پدیدهها و با آفرینش هنری به دست میآید.
قبل از استعاره هم ما با تشبیه روبرو هستیم؛ و تشبیه یعنی این همانندی. چیزی را مانند چیزی دیدن و تعریف کردن. وقتی آرکی تایپ بعدازاین همانی استعاره ظهور میکند یعنی ما در ذات با یک دروغ روبرو هستیم که میخواهد شبیه همان استعاره چیزی یا پدیدهای را به چیزی یا پدیدهای جور دیگری مثال بزند که یعنی این همان است نه چیز دیگر. این حقیقت در یکی از انواع آرکی تایپ که پرسونا یا صورتک یا نقاب نام دارد نیز جلوه میکند.
ما با صورتکهای خودساخته با مردم سخن میگوییم و خودمان را جور دیگری نشان میدهیم که یعنی من اینم نه آن. اینجا این همانی برمیگردد به صورتک و دروغ واقعی در مقابل چهرهٔ ما درحرکت است؛ اما حقیقت پشت نقاب ما ایستاده و منتظر تجلی خویش بوده و افسون ماجرا وقتی است که حقیقت از پشت واقعیت صورتک بیرون بیاید و ما به درک بازی رنگها برسیم.
بازیگرها، نظامیان، معلمها، کاسبها. هنرمندان، سیاستمداران و … همه دچار آرکی تایپ از نوع صورتک هستند. باید در نقش بروند تا بتوانند در کارشان موفق بشوند.
اما آسیب صورتک چیست؟
کجا باید مصرف شود و کی باید از ما جدا شود؟
بارها این جمله را شنیدهایم که خودت باش!
بارها گفتهاند که از دورویی دوری کنید.
نفاق جامعه را از بین میبرد.
چندرنگی دشمن دنیا و عاقبت انسان است.
مرگ رنگ در کتاب اول سپهری اشاره به همین واقعیت دارد. بیرنگی معروفی که در شعر مولانا اسیر رنگ میشود تا موسیی با موسیی در جنگ افتد نیز اشاره به همین حقیقت دارد.
در عرف هم میشنویم که میگویند فلانی خودش را رنگ کرده یا فلانی ما را رنگ نکن.
بلای صورتک در بهکارگیری آن نیست. مثل آرزوهایی میماند که انسان در بازیگری و با نقشهای مختلف میتواند آن را به دست آورد. لذت آنیاش را ببرد ولی بلافاصله از آن جدا شده و دوباره به خودش برگردد.
اینیک حقیقت است که انسان به دنبال تجربهٔ دیگریست. امتحان بود دیگری و امکان دیگر برتری برای خودش.
اما واقعیت برای حقیقت پشت پرده چیز دیگریست.
فرض کنیم بازیگری در نقش دزد یا کلاهبردار بازی کرد و بعد از تمام شدن بازی، او از نقش خودساخته جدا نشد و با همین صورتک وارد اجتماع شد. حالا فرض کنیم این خودها که پشت آن نقابها هستند به تعداد افراد جامعه شوند، در این صورت سنگ روی سنگ بند نمیشود و آدم دلش برای خودش تنگ میشود و به دنبال من ازلی خویش میگردد.
ازاینجهت است که سیر حکمت در فرهنگ ملی و دینی ما با آغاز کشتن رنگها (منیتها) شروع میشود. ازاینروست که:
من عرف نفسه، راه به: فقد عرف ربه، میبرد.
آب را گل نکنیم سهراب سپهری به همین زلالی در عمل اشاره دارد.
از همین رو است که در تعریف مجذوب سالک یعنی کسی که عنایت خداوند بیش از تلاش فردیاش در رسیدن به مقصود نصیب است، دو شرط اصلی در رفتار لازم است و آن: صدق و خلوص در رفتار است.
از اینجاست که مولای جانها میگوید:
النجاه فی الصدق
و در نگاه حافظ نیز:
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز،
حلول میکند.
فیض کاشانی هم بر حقیقت سادگی منبعث از اخلاص جان آدمی اشاره دارد که:
اگر هست خیری در آشفتگیهاست
که آشفتهتر باد آشفتگیها
زرنگار عقل آیینه دل سیه شد
خوشا سادگیها و دیوانگیها
رهی گر بهحق هست شوریدگیهاست
خوشا عیش سودای شوریدگیها
به بهانهٔ دلیل برانگیختگی حضرت ختمیمرتبت و رتبهٔ نهایی سیر حکمت در آسمان و گمشدهٔ حقیقی انسان عصر عسرت، اخلاق.
دکتر... عارف...عشقی! آرکی تایپ هیچ ربطی به نقاب و پرسونا ندارد. هرکدام از این مفایهم در روان شناسی تحلیلی معنی و جایگاه خودشان را دارند. حالا این هیچی، با استعاره و تشبیه و بقیه مفاهیم ادبی که اصلا ربطی ندارند. آن ها مال وادی اسطوره و روان شناسی اند. گرچه در نهایت ممکن است جایی به هم برسند. ولی نه با این روش شخمی شما. اصلا از بلغور کردن شعرهای سهراب و بیان این شطحیات چه هدفی داری واقعا؟ فکر نمی کنی باید از پرسونایی که برای خودت ساخته ای بیرون بیایی؟