کاشان نیوز- صادق صدقگو: امروز، دومین سالگرد انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم و شورای شهر پنجم است. انتخاباتی پرتب و تاب و روزهایی سرشار از فراز و نشیب سیاسی. انتخاباتی که روحانی تا مرز واگذاری آن به رقیب خود، پیش رفت اما این بار هم،«جوانان» ورق بازی را برگرداندند.
آنها مرد میدان و پا در رکاب بودند و به جای تئوریپردازی در پستوها ونظریهپردازی در سخنرانیها، سنگ زیرین آسیابی شدند که بعید نبود همچونسالهای گذشته، آنها را له کند!
دستانشان خالی اما سرشان پر شور، جانشان متوکّل و دلشان امیدوار بود و توانستند آخر شاهنامه را به گونهای دیگر رقم زنند.
آنها مثل بسیاری دیگر، پیمانکار انتخاباتی و یا کاسب سیاسی نبودند و صادقانه و مخلصانه بر آرمان و اعتقاد خود ایستادند تا روحانی را برای بار دوم راهی پاستور و در اکثر شهرها نیز حامیان وی را راهی شوراهای شهر کردند.
نسل من ۷۶ تا ۸۴ را دیده بود و شور و هیجانش را تخلیه کرده بود و بر پایه تجاربِ تلخِ گذشتههایِ دور و خاطرتِ تلخِ گذشتههایِ نزدیک! ، جسورتر از آن بود که لب به گلایه باز کند، خسته و مایوس شود و «أَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا»
اما نسل بعد از ما پس از سردی و سختیهای طولانی، چنین حلاوتی در کامش نشسته بود که انرژی و انگیزهاش را دوچندان کرده بود و آتش دغدغهمندیهایش را فروزانتر.
آنها «امید»شان به فردایی بهتر بود و در پی «تدبیر»ی که روند موجود را اصلاح کند، پاشنهها را ورکشیدند و در کارزاری وارد شدند که آخر داستان آن برای دیگران خوش بود. چرا که به نام آنها شد و به کام همان دیگران!
دیری نپایید که برخی بیتوجهیها و پارهای ناکارآمدیها، این شیرینی را به شرنگی مبدل کرد که یاس و ناامیدی آنها را به نسبت گذشته دو چندان کرد.
نه در پی تحلیل این ماجرا هستم و نه به دنبال واکاوی علل آن.
دندان بر جگر فشردم تا ننویسم. چندین بار نوشتم، خط زدم و اصلاح کردم تا مایه دلخوری این و آن نشوم. اما نوشتم تا بماند و دیگران نیز بدانند که ما آشی نخوردهایم که دهانمان سوخته باشد و سهمی نگرفتهایم که بدهکار دیگران باشیم، سکوتمان هم از همراهی و یا رضایت نیست:
همچون انار خون دل از خویش میخوریم
غم پروریم، حوصلۀ شرح قصه نیست
ما همچنان خودمان را متعهد به مردم و رأیی که به منتخبان این مردم دادهایم،میدانیم. از این رو رصدمان هوشمندانه است و دقیقاً میدانیم چه خبر است! و بر پایه همین تعهد، در کنار حمایت حکیمانه، نقد مشفقانه و منصفانه را در این دو سال باقیمانده دریغ نخواهیم کرد. چرا که شورای پنجم در میانه راه است و «زنگ انشا» تمام شده و کم کم «زنگ حساب» شروع میشود.
از ما که گذشت اما وقتی تصاویر برخی از جلسات رسمی و غیر رسمی را میبینم، پیش خود میگویم: بچهها حق دارند دلخور و مایوس باشند، حق دارند بدبین و عصبانی باشند، حق دارند که شانههایشان احساس نفرتانگیز «پلکان شدن» را داشته باشد و روح لطیفشان خسته از این استفاده ابزاری. این بار هم به نام اینها شد و به کام آنها. همان «آنها»یی که در آن معرکه نفسگیر اردیبهشت۹۶ «با ما» نبودند یا حتی «بر ما» بودند اما پوستین عوض کردند و به ریش همین جوانان شریف، متعهد و دغدغهمند ما خندیدند.
حتی تصاویر منتشر شده از دیدار شب گذشته دبیران کل احزاب و فعالان سیاسی با رئیس جمهور، گویای این مطلب بود که «در این مقطع حساس کنونی» جوانان دیگر زینت المجالس هم نیستند. ما که صدایمان به دولت و دولتمردانش نمیرسد اما در همین شهر خودمان فریاد میزنم که توقع حداقل شخص من برای نسل جوان حامی لیست پیروز در انتخابات شورای شهر، بیش از این حرفها بود.
نه شهرداری را به مثابه بنگاه کاریابی و یا مرکز مهارتآموزی تلقی میکنم و نه شأن جوانان متین و فرهیختهمان را همتراز با پوستر چسبانهای انتخاباتی که طی سالهای نهچندان دور گذشته به شهرداری کاشان گسیل شدند، میدانم. اصلاً بحث اشتغال و بهرهگیری از توانمندی نسل جوان اصلاحطلب نیست، بحث حرمت، کرامت و با ارزش شمردن آنهاست. بحث از پرورش مدیران آینده شهری ازمیان همین جوانان شریف و کاردانی است که مثل آن «دغل دوستان»، تعهد خودرا فدای «چرب و شیرین دنیا» نمیکنند.
آنها سهمخواهی نکردند، از نزدیک دیدند و از دور شنیدند و شرافتمندانه سکوت کردند اما وظیفه شما چه بود!؟
در نخستین دوره از تجربه مدیریت شورایی در شهر کاشان، جوانانی درشهرداری کاشان جذب و مشغول به کار شدند که بهرهگیری از توان مدیرانی همچون: شهردار کنونی کاشان و برخی معاونین و مدیران شهرداری (و حتی برخی شهرداران شهرهای همجوار ما)، حاصل آن آیندهنگری و تدبیر آقای مهندس وکیل شهردار وقت کاشان در جذب افراد کاردان و توانمند است.
بحث آن است که قرار بود پس از سالها، سرنوشت را از سر بنویسم اما آن آقایِ محترمِ عضو شورا که قرار بود با حضورش این تغییر را برایمان تفسیر کند، برای پیروزی داماد به ظاهر متدیناش در یک مناقصه، قیصریه را به آتش میکشد یا دیگری در پاسخ به نظرات منتقدین میگوید: من وامدار کسی نیستم و به زور این مسئولیت را پذیرفتم! و یا در خصوص پیشنهاد تشکیل گروه مشاوران جوان، خود را بینیاز از مشورت میداند و میگوید: اصولاً مشاور باید تجربه کار داشته باشد و نه جوانانی که تجربهای ندارند و… .
یکی ایثار و دلسوزی میکند و چارهای جز مقابله با فشارها و زیادهخواهیها «درسکوت» ندارد، دیگری زیرآبی میرود و آن یکی نیز ترجیح میدهد بیرنگ باشد و شاید گاهی هم بیرگ!
هرچند روند سازندگی و آبادانی در شهرمان متوقف نشده است اما عرصه بر جوانان تنگتر و تنگتر شد و باز هم در بر همان پاشنهای چرخید که سالهاستمیچرخد. بالاخره پایان این ماجرا هم به آنجا ختم میشود که امسال هم انتخاباتی دیگر در پیش است و این «مقطع حساس کنونی»، باز هم جوانانی«پاشنهورکشیده» میخواهد.
این تراژدی غمبار، تکرار قصۀ پرغصهای است که نرگس (همسر عباس) با آن لهجۀ مشهدیاش پشت درِ «آژانس شیشهای» زار میزد که: «حاجی ما که مودونم؛ این وسط گوشت قربونی عباسه!»
دیدگاه شما