کاشان نیوز- مقداد نمکی: قدیمها، از ننهجون شنیدم: «فرش خوب، هر چه بیشتر پا بخورد، زیباییاش دوچندان میشود. بیشتر عمر میکند.» منظور از پا خوردن فرش، یعنی زیر پا افتادن و بیشتر مورداستفاده قرار گرفتن است. به باور ننهجون، زیبایی فرش، در ظاهر به رنگ و نقش است اما در باطن، یعنی اینکه قالیباف، از فرش تا عرش را نقش میزند. مقصود ننهجون این بود که جاودانگی هنر در یک فرش خوب، وقتی است که نگاه قالیباف، همواره از فرش به عرش باشد. او با حسرتی تمام از سر دلتنگی برای کسانی که سر بر تیره خاک نهادهاند، ذکر خیر میکرد و مدام میگفت: فقط خوبی میماند. اینقدر دنیا باشد و ما نباشیم. از نگاه او، خوب زندگی کردن، باهم بودن و باهم خوب بودن بود. او گاهی حسرت قدیمیها را اینگونه واگویه میکرد: چقدر آدمها بودند و بافتند و رفتند و نیستند. گاهی ننهجون که دلش تنگ میشد، نقشه میزد و نوحه میکرد؛ «دفتین» به دست، پود میداد و گریه میکرد؛ قیچی میزد و آه میکشید که چقدر عمر برخی زود قیچی شد و رفتند.
یکوقتی نا هوا، صلوات میفرستاد و فاتحه میخواند برای شادی روح کسانی که به ذهن داشت. به من هم میگفت: صلوات بفرست ننه.
قدیم، بیست روز که از ماه صفر میگذشت با ننهجون میرفتیم دستگاه جابر. دستگاه جابر شاید بیش از نیمقرن است که در آبادی ما برپا میشود. یک آیین تعزیه است. من هم در کودکی، یک سال در این مراسم نقش اجرا کردم. در این مراسم تعزیهخوانها، حکایت آمدن جابر بن عبدالله انصاری را بر سر قبر امام حسین(ع) در روزی که چله یا اربعین میگفتند، اجرا میکردند. از پدرم هم روضهاش را شنیده بودم که میخواند: «حبیبی یا حسین، اینک منم پیر غلام تو که سبقت میگرفتی بر سلام من سلام تو».
آن روزها که ننهجون در مراسم تعزیه آنقدر گریه میکرد و میگفت غریب مادر حسین(ع)، متوجه داستان نبودم اما روزگاری که به دانشکده رفتم و در کلاس درس فرهنگعامه که در طبقه پایین دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران از زبان استاد، بهغیراز تاریخ هنر، هنرهای نمایشی را در تعزیه فرامیگرفتم فهمیدم ننهجون، سواد نداشت اما عاشق هنر بود، هنر جاودانه.
استاد میگفت هنر زندگی آن است که هنرمند را از فرش به عرش برساند. او عاشق امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) بود. او هزاران نسخه تعزیه را چون درّ گرانبها جمعآوری کرد و بررسی کرد و کتاب کرد و برای تعزیهخوانان میفرستاد. او هنر را از فرش تا عرش برایمان تصویر کرد. او پنجاه سال معلمی کرد و عاشقی پیشه کرد او عاشق دانشجویانش بود. او دلباخته این بود که در لابهلای اندیشههای متفاوت ثابت کند امام حسین(ع)، سلطان کربلا، سلطان عشق است.
امروز در تقویم روز روی میزم به چیزی یا کسی یا مناسبتی اشاره نشده است اما حسابوکتاب روزها را که میکنم، میبینم، تمام دلتنگیهای ننهجون از سر فقدان کسانش یادم میآید و من هم از سر دلتنگی اشکم جاری است.
امروز، چهل روز است که از مرگ استادم، پدر تعزیه دانشگاهی ایران، میگذرد. هم او که وصیت کرد پس از مرگش غریبانه باشد. نه مراسم تشییعجنازه آنچنانی، نه ختمی، نه تجلیلی و نه… با خط خودش نوشت بهجای اینها برای خیریه هزینه شود. او بارها مرا فرزند خویش میخواند و در کتاب سلطان کربلایش برایم نوشت. به گاه اردیبهشت و در موسم گل و گلاب، هرساله با شاخه گلی روزش را به او تبریک میگفتم اما امسال به بهشتزهرا رفتم نه با گل، با گلاب. گلاب اشکم را بر روی سنگ سیاهی پاشیدم که روی آن چنین حکشده بود: «شادروان جابر عناصری».
کاری دستم نیست فقط به یادش گوشهای از تعزیه دستگاه جابر بن عبدالله انصاری را که از بچگی با ننهجون میرفتیم و از دکتر عناصری درسش را آموختم، اینجا در محضر استاد درس پس میدهم: «حبیبی یا حسین حبیبی یا حسین…»
دیدگاه شما