مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک، کاشان و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده که بخش پنجم این سفرها از امروز به صورت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر میشود.
تپههای سیلک دو تا هستند؛ یکی قدیمیتر و باستانیتر و یکی هزار سال جدیدتر و کماهمیتتر. جای کندوکاو باستانشناسها را در کنار تپه کوچک دیدیم و بعد رفتیم سراغ تپه اصلی که آن طرفتر بود. این یکی در و پیکر داشت و بلیتی میفروختند. البته به جایی با قدمت 7500 سال نمیمانست؛ سوت و کور و خلوت.
او در پنجمین سفر خود به شهر کاشان، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال را پس از سالها یک بار دیگر تجربه کند که از امروز با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. او این بخش را پیشدرآمدی بر سفرنامه کاشان قرار داده است.
وقتی قرار شد سفر به بهانه سفرنامههای جلال را شروع کنیم، تنها برنامهای که میدانستیم دقیقا در چه تاریخی باید برویم همین قالیشویان در مشهد اردهال بود. قضیه هم روشن است جمعه دوم مهرماه هر سال قیامتی در اردهال کاشان برپا میشود که همان قالیشویان باشد.
تپههای سیلک
سیدجلال مهرماه سال 1343 مراسم را درک کرده و در تکنگاری کوتاهش البته به نکات دقیقی اشاره کرده که مهمترینش شباهتهای این مراسم به جشن مهرگان ایرانیهاست.
من هم در مهرماه 1391 یعنی قریب به نیم قرن بعد از جلال این مراسم را دیدم و چقدر شباهت داشت این به آن، انگار نه انگار که 48 سال گذشته باشد.
روز چهارشنبه 12 مهر از تهران راه افتادم؛ به اتفاق دوستی کاشانی که برای اولین بار میدیدمش. اسمش حسین نظری بود و دانشجوی مقطع دکتری در رشته مطالعات آمریکا در دانشگاهی در کشور نیوزلند. سابقه آشناییمان برمیگشت به کتابهای قصه کربلای من که او دیده بود و به لطف جستجویی در اینترنت مرا پیدا کرده بود و ابراز علاقه به ترجمهاش و این شده بود باعث آشنایی ما. البته حسین میگفت در مراسم رونمایی این کتابها در تهران حضور داشته و هنوز نرفته بوده نیوزلند، ولی من چهره حسین را هیچ یادم نبود.
مقبره ابولولو
بگذریم. برای تعطیلات و عوض کردن آب و هوایی آمده بود ایران و در این بین فهمیده بود من میروم کاشان و پیشنهاد داده بود بیاید، هم همراهم باشد هم راهنما و میزبانم. خانه پدر همسرش در کاشان جوری بود که بتواند این دعوت را بکند و من هم از خدا خواسته! نکته خداخواستگیاش هم این بود که برای درک بهتر این مراسم کاشانی، باید هرچه بیشتر کاشانی بود، یا لااقل با کاشانیها بود.
در راه کلی حرف زدیم از نیوزلند که به نظرم جای خوبی آمد برای دیدن تا کاشان تا کتابهای قصه کربلا. از مشهد اردهال و قالیشویان تا رشته مطالعات آمریکا و وقتی رسیدیم کاشان دیگر حسابی خسته بودیم.
شب هم پای صحبت پدر همسر حسین نشستم که تحصیلکرده آمریکا و انگلیس بود و از ساماندهندگان به دانشگاه فعلی کاشان که مدتها هم مسئولیتهای متعدد در آن داشته. حالا هم رئیس یک دانشگاه خصوصی در کاشان است.
آقای دکتر از قالیشویان همان حدود 50 سال پیش خاطره داشت و خاطراتش البته خوش نبود. از ازدحام مردم یاد کرد و گرد و خاک و سردرگمی آدمها و کم فایده بودن برنامه.
تا پایان شب پای صحبتهای آقای دکتر بودیم؛ از کاشان و قالیشویان و راهاندازی دانشگاه کاشان و وقتی سر روی بالش گذاشتیم، انگار که میت شدیم بس که رانندگی در بیابان تهران تا کاشان خستهکننده است.
مقبره ابولولو اینک در فرماندهی انتظامی کاشان واقع است
جلال وقتی از کاشان نوشته به مقبره ابولولو اشاره کرده و تپههای باستانی سیلک و شاهزاده ابراهیم. ما هم همین برنامه را پیش گرفتیم. اول رفتیم مقبره ابولولو که اگر نقلهای تاریخی درست باشد و اگر این همان مرد داخل نقلها باشد و قبر هم قبر او باشد، ضارب خلیفه دوم بوده است. قبلا در این مکان برنامههایی برگزار میشد که اهل تسنن از آن راضی نبودند. پخش شدن فیلم بعضی از این برنامهها هم برای وجهه ایران در مجامع بینالمللی بد شده. همین باعث شده الان دیگر رفت و آمد عموم به این مقبره ممنوع شده است و اصلا محوطه قبر شده ساختمان معاونت اجتماعی و ارشاد نیروی انتظامی کاشان. حسین میگفت قبلا در میدانی که بعد از آن رسیدیم به مقبره، حتی زیارتنامه هم برای این جناب گذاشته بودند.
با این حرفها یاد سفر کردستان رهبر انقلاب افتادم و صحبتهای ایشان درباره رابطه شیعیان و اهل تسنن و اینکه اهانت به مقدسات طرفین را حرام دانستند.
باغ زیبای انار
قبر ابولولو که گنبدی نوک تیز و مخروطی شکل داشت، وسط زمینهای کشاورزی بود. دو جوان از پنجره کوچکی با یک مامور نیروی انتظامی چانه میزدند تا موتورشان را که ضبط شده بود، پس بگیرند. جلو رفتم و کارت خبرنگاری نشان دادم و خواستم اجازه بدهند تا برویم و داخل بقعه را ببینیم. مامور کارتم را گرفت و رفت کسب تکلیف کند. یکی از جوانهایی که برای گرفتن موتور آمده بود وقتی حرفهای من و مامور را شنید گفت: میبینید؟ امامزاده را کردند پارکینگ!
نه امامزاده بود آنجا و نه پارکینگ و جوان خواسته بود فقط حرفی بزند. حسین میگفت جامعه موتورسوار کاشان یک جامعه بسیار ناهنجار است و من این حرفش را گذاشتم به حساب تحصیلکرده بودنش و خارج زندگی کردنش و البته کاشانی بودن و زیادی محتاط بودن این قوم. شاید هم به خاطر این حرفش را جدی نگرفتم که خودم 2ـ3 سالی موتورسوار بودم و اشکالات ترافیکی را فقط در این صنف ندیدم.
مامور برگشت و جواب منفی داد. گفت: باید از فرمانده انتظامی کاشان نامه بیاورم. و این یعنی سنگ بزرگ انداختن جلوی پای کوچک ما که کلی جا میخواستیم برویم و وقت اینکه در روز پنجشنبهای که همه ادارهجات تق و لق میشود برویم دنبال نخود سیاه.
ناچار از آنجا راهی شدیم به تپههای سیلک که قدمتی 7500 ساله دارد و به قولی قدیمیترین آثار تمدن و مدنیت در آن یافت شده است. اطراف تپه کوچکتر و جدیدتر پر از باغ و مزرعه بود. انارها روی درختهای پای تپه مثل چراغانی درخت کریسمس بودند.
تپههای سیلک دو تا هستند؛ یکی قدیمیتر و پر و پیمانتر از نظر آثار باستانی و یکی هزار سال جدیدتر و کماهمیتتر. ما اول رفتیم تپه کوچک که هیچ حصار و محدودهای نداشت و رد موتور تمام اطراف و روی تپه دیده میشد. جای کندوکاو باستانشناسها را دیدیم و بعد رفتیم سراغ تپه اصلی که یکی ـ دو کیلومتر آن طرفتر بود. این یکی در و پیکر داشت و بلیتی میفروختند و البته به جایی با قدمت 7500 سال نمیمانست، سوت و کور و خلوت.
ادامه دارد …
منبع: خبرگزاری مهر
دیدگاه شما