*علي راحمي
اينجا ساعت در قاب كهنه و قديمي خود در جا ميزند ، پاي ثانيه ها لنگ مانده و دقيقه ها و ساعتها به چشم آدمي زاده ي مانده در چهار ديواري، اين جا يك قرن ميگذرد، نگاه ما با چشمهايي تلاقي ميكند كه حاصل فروغ منجمد و يخ زده اش، نگاهي مشابه همان نگاه است، آدمها نه ، همه ديوار، و درها بسته و او در ميان تنهايي خويش نشسته و شلوغي گيج كننده ي سر و صداهاي مبهم بندها نميتواند از خود رهايش سازد؛ آمده زندان؟! نه …او را به زندان آورده اند، به نا خواست و بي آنكه هيچ علاقه اي به زندان داشته باشد و حالا بايد فرصتي فراهم آرد و مهلتي بيابد تا خود را بسازد، ساختني نه مثل بيرون از زندان، او بايد از برخورد نگاهش با ميله ها و ديوارها فرداي خود را بسازد، بايد آن قدر عميق بنگرد و ژرف ببيند كه نگاهش بتواند تا آن» سوي ديوارها رسوخ كند و چه دل انگيز خواهد بود وقتي اين اندام آلوده و تكيده ، تكانده شود و ناخالصي ها را از خويش دور سازد و پاك و بي شبهه تا ناكجاي آزادي پرواز كند .
در طول سالهاي خدمت خود اين آدمهاي مصمّم را زياد ديده ام كه تا پايان خط آمده اند، آن را ديده اند امّا باور نداشته اند و رهيده اند؛ امّا در كنار آنها بوده اند كساني كه پايان را باور داشته اند و تمام شده اند، چونان دود، نابود گشته اند و اگر دست بر قضا وسيله اي فراهم گشته كه آزاد شده اند باز يك پا در زندان داشته اند، به اينها نمي توان طرفي از اميد بست امّا در جايگاه شغل خويش هميشه گروهي را كه جوياي آزادي و آزادگي بوده اند و نصوح گونه توبه كرده اند ستوده ام، كساني كه ديروز در زندان مددجو بوده اند و امروز در اجتماع مرد كار و تلاش و پويايي هستند اين است كه زندان را با اين مفهوم شناخته ام كه در كنار ساختن ها و ساخته شدنهاي مددجويان، خود ميتوانم از لحظه هاي بي امان جاري در نگاهم ، به خود سازي و مهار نفس بپردازم و نگذاشته ام پاي از گليم خود بيرون گذارد و حريم خود نشناسد .
*كارشناس اقدامات تأميني و تربيتي
دیدگاه شما