کاشان نیوز: شما یکی از کارآفرینان قدیمی در صنعت نساجی هستید. در ابتدا بفرمایید اهل کجایید و دوران کودکی خود را چگونه گذراندید؟
اهل شيراز و متولد ۱۳۲۱ هستم. تا دیپلم شیراز بودم. دیپلمم را در رشته رياضي گرفتم. سال ۱۳۳۹ در رشته مكانيك دانشگاه پلي تكنيك قبول شدم و در سال ۱۳۴۳ مدرک کارشناسی ام را در این رشته گرفتم. فارغالتحصيلان جوان تا بتوانند كار مناسب خود را پيدا کنند، معمولا چندين جا عوض ميكنند. من هم در آن سال ها در كارخانه های جيپ رامبلر (پارس خودرو فعلي)، كارخانه ارج، نورد اهواز و… كار كردم و در گروه صنعتي بهشهر ماندگار شدم. من در کارخانه روغن شاهپسند که از زیر مجموعههای گروه صنعتی بهشهر بود، کار میکردم. در طي سه سالي كه آنجا بودم به علت اختلافي كه بین مدير تاسيسات کارخانه شاهپسند (آقاي خسروشاهي) پيش آمد، ايشان به كارخانه مينو رفت و من هم به همراه شش نفر ديگر به اين كارخانه رفتيم. در كارخانه شاهپسند روغن نباتي توليد ميكرديم و من در قسمت توليد قوطي سازی بودم. مدتي مسئول كارتنسازي و مدتي هم مسئول تعميرات شركت پاكسان بودم. بعد از حدود دو سال، دوباره به گروه صنعتي بهشهر برگشتم، اما اين بار به عنوان مسئول اولين پروژه قاليبافي ايران آمدم. قرار بود گروه صنعتی بهشهر يك واحد قاليبافي در كاشان به راه بیندازد و من هم به كاشان رفتم و مسئول پروژه قالي راوند شدم و بدین صورت به عرصه صنعت نساجي آمدم.
فرش راوند ظاهرا اولین کارخانه فرش ماشینی کشور است
بله. البته قبل از آن چندين ماشين را در مخمل كاشان امتحان كرده بودند و مشخص بود كه بازار خوبي خواهد داشت؛ به همين منظور پروژهاي تعريف كردند كه همه توليدات را به بلژيك منتقل كنند. چون دولت اجازه توليد فرش ماشيني را صادر نميكرد تا تولید فرش دستباف آسیب نبیند. شركت براساس اجازه صادرات مجوز كار گرفته بود. قرار هم نبود كه براي بازار داخل توليدي داشته باشيم، اما آنقدر در داخل استقبال شد كه هيچكدام از فرشها را صادر نكرديم. اثري كه اين كارخانه داشت اين بود كه بعضي، محصولات كفپوشهاي ارزان مانند بوريا را از توليد خارج كرد. (بوريا نيهایي بود كه از جنوب ميآوردند و بعد از كوبيدن با آنها فرش ميبافتند) در منازل هم بوريا به عنوان يك پوشش براي زير قالي استفاده ميشد؛ چون كف اتاقها معمولا يا خاكي يا گچ بود. بعد از حصير به گليم و بعد به زيلو ميرسيديم كه الان زيلو فقط در بيت رهبري ديده ميشود و يك كار دستباف و البته گرانقيمتي است. قبلا در مساجد سطح بالا از زيلو استفاده ميشد. زماني كه فرش ماشيني وارد شد جايگزين بوريا، حصير، گليم و زيلو شد.
تكنولوژي از كدام كشور وارد ايران شد؟
ماشين آلات توليد نخ و ريسندگي متعلق به انگلستان و ماشينآلات بافندگي مربوط به بلژيك بود.
آیا آن زمان فرش ماشيني در دنيا توليد ميشد؟
بله، تركها حدود ۱۵ سال زودتر از ما كار را شروع كرده بودند و بلژيك، آلمان و هلند هم، فرش ماشيني داشتند. اما آن زمان عمدتا فرشها پشمي بود. بعد از چند سال به علت گراني پشم، همه بافتن فرش اكريليك را شروع كردند. (اكريليك ليف مصنوعي است كه ويژگيهايش به پشم نزديك است. پوشش پلي استر هم که به پنبه نزديك است، براي لباس استفاده ميشود) بنابراين من از سالي كه وارد نساجي شدم (۱۳۵۱) تا مهر ماه ۱۳۵۷ در اين پروژه كار كردم و كارخانه را به مرحله بهرهبرداري رساندم. بعد از آن كارخانه، فرش پارس در قزوين، فرش شهباز (كه بعدها به نام فرش گيلان تغییر یافت) و فرش رشت راهاندازي شد. تا زمان انقلاب اسلامي ما ۱۴ واحد فرش ماشيني داشتيم كه از ميان این ۶ کارخانه خصوصي ماند و ۸ واحد دولتي (ملی) شد. فرش پارس متعلق به حاج آقا برخوردار، بنیان گذار کارخانجات لوازم خانگی پارس بود. فرش شهبافت متعلق به آقاي هرندي، فرشي در شهر صنعتي البرز در قزوين متعلق به مولنروژ (که سینما مولن روژ (سینما ایران فعلی) را نیز داشت) و فرش اكباتان كه با پروژه شهرك اكباتان سرمايهگذاري شده بود. اين واحدها براساس قانون حفظ صنايع در اوایل انقلاب ملي شدند.
بعد از سال ۵۷ و راه اندازی کارخانه فرش راوند چه کردید؟
بعد از اينكه از كاشان بيرون رفتم، به عنوان مدير كارخانه وارد كارخانه مينو شدم و تا سال ۱۳۵۹ آنجا ماندم. بعد از آن تصميم گرفتم به همراه سه برادرم كاري براي خودمان راهاندازي كنيم و اولين واحد فرش ماشيني در استان فارس را در شيراز به راه انداختيم و يك واحد توليد موكت هم بعدها راهاندازي كرديم. ما جزو اولین واحدهای تولید کننده موکت بودیم. قبل از ما واحدي در اراك به راه افتاده بود كه متعلق به گروه صنعتي بهشهر بود و يكي دو واحد ديگر هم بودند. در فرش پارس هم موكت نمدي توليد ميشد، اما تولید موکت در استان فارس، اولين بار به دست ما انجام شد. در سال ۱۳۷۰ آرام آرام شهر كاشان به مركز فرش ماشيني تبديل ميشد و ما هم در كاشان يك واحد براي تكميل فرش ماشيني به راه انداختيم. يعني در واقع بعد از بافته شدن فرش كارهاي تكميلي را انجام ميداديم و هنوز هم به نام شركت صنعتي تابان در حال كار است.
سرنوشت شركت راوند به كجا انجاميد؟
در اين شركت تعداد زيادي مديرعامل آمدند و رفتند و در مقطعي به بخش خصوصي، به آقايي به نام آيتاللهي فروخته شد كه ايشان نتوانست اقساطش را بپردازد و الان آقايي به نام عباسقليزاده اين شركت را خريده است. شهرداري از اين شركت مقداري طلبكار بود و مجبور شدند يك مقدار از زمينهايشان را بفروشند كه در نهايت تبديل به شركت كوچكي شد.
ميشود شما را پدر فرش ماشيني ايران ناميد؟
بله ميشود (با خنده) همزمان با من آقاي مهندس حميدي كه فرش مشهد را شروع كردند، همان زمان در مخمل كاشان تجربه قاليبافي را داشت و الان بزرگترين واحد توليدي فرش ماشيني ايران متعلق به ايشان است. از حدود ۱۴، ۱۵ سال قبل هم در انجمن صنايع نساجي در كميته فرش ماشيني بودم و شايد به نوعي قديميترين فرد دستاندركار فرش ماشيني باشم.
از روندي كه در اين سالها در صنعت نساجي طي كردهايد راضي هستيد؟
بله. من از هر فرصتي كه در اختيارم بود به خوبي استفاده كردم. مثلا قبل از اينكه بخواهم در كاشان پروژهاي را شروع كنم، اين شهر را نميشناختم و تصميمگيري سختي بود، اما فكر ميكردم از صفر شروع كردن يك پروژه كار خوبي است و از تهيه ماشينآلات تا نصب و استخدام كاركنان را خودم انجام دادم. به نظرم اگر بخواهم دوباره زندگي كنم همين رويه را انجام ميدهم.
در جايگاه هر فردي دو مورد تقدير و تلاش شخص موثر است. كدام يك از اين دو در مورد شما موثرتر بود كه به جايگاه كنونيتان رسيديد؟
من زماني كه فارغالتحصيل شدم، نه به فكر بودم و نه جرات داشتم كه براي خودم كار كنم. در اين فكر بودم كه با كار كردن در يك واحد بزرگ تجربه كسب كنم که اين موضوع در نسل جديد ما وجود ندارد. حتي دانشجويان سالهاي دوم و سوم ميخواهند خودشان صاحب كار شوند. ما با كساني كار كرديم كه اشتباهاتمان را تصحيح كردند. در واقع با هزينه ديگران اشتباه كرديم، اما نسل جديد خودش هزينه اشتباهاتش را ميپردازد و همين هزينهها منجر به افسردگي و شكست ميشود. به نظرم حتي ريسك كردن هم آموزش ميخواهد. ريسك كردن يك جريان عقلي، فكري است كه بايد نكات مثبت و منفي در كنار هم قرار بگيرند. ممكن است نكات منفي بيشتر باشد كه خوب بايد ريسك كرد اما اگر همه نكات منفي باشد، بدون شك به شكست منجر ميشود. من تا سال ۱۳۵۹ با جاهايي كار كردم كه هنوز هم به اين موضوع افتخار ميكنم. كار كردن در جمعي كه ۳۵ هزار نفر پرسنل داشت (گروه صنعتي بهشهر) از دوره دانشكده موثرتر بود. تصميماتي كه امروزه من می گیرم بيشتر به دليل آموزشهايي است كه از افراد در حين كار كسب كردهام. ما تا زمانی که فارغالتحصیل شدیم و سر کار رفتیم حتي چك نديده بوديم، چه برسد به اينكه بتوانيم چك بنويسيم. در محیط کار نكاتي وجود دارد كه هيچ استاد و دانشكدهاي نميتواند به شما بياموزد. شما اگر در دانشكده در محاسبهاي اشتباه كنيد، نهايتا نمرهتان كم ميشود، اما اگر همان اشتباه در كارخانه انجام شود، منجر به فاجعه ميشود. كساني هستند كه اگر شما اشتباهي مرتكب شويد در مراحل بالاتر به داد شما ميرسند و اين با كم شدن دو سه نمره خيلي متفاوت است. شايد من هم اگر امروز فارغالتحصيل ميشدم، مثل همانها فكر ميكردم. يك بار در جمع دانشجویان دانشگاه پليتكنيك كه صحبت ميكردم، از ميزان حقوقم در آن زمان سوال كردند. گفتم اولين حقوقم ۲۲۵۰ تومان بود (۷۵ تومان در روز). يعني ۱۰ برابر يك كارگر ساده حقوق ميگرفتم، در حالي كه هنوز ۲۴ ساله هم نبودم. الان يك فرد ليسانسه حتي دوبرابر يك كارگر ساده هم حقوق نميگيرد. دليلش اين است كه آن موقع قانون عرضه و تقاضا حاكم بود؛ يعني واحدهاي جديدي به راه ميافتاد و افراد تحصيلكرده خيلي كم بودند. آن موقع بهترين شغلها در شركت نفت و بانك ملي بود. يكي از آرزوهاي ما آن موقع اين بود كه در شركت نفت استخدام شويم. بعد از سربازي در نورد اهواز بودم. اولين واحد فولادی بود كه يك گروه آلماني در حال نصب تجهيزات آن بودند و به دليل آشنا بودن با زبان انگليسي با اين گروه آلماني كه از كارخانه دماگ آمده بودند، آشنا شدم. آن زمان در اهواز ناراحت بودم كه همكلاسيهاي من چرا در تهران استخدام شدهاند و من نه. آن زمان تهران واقعا امكانات خيلي خوبي داشت. آن زمان سرمايهگذاري كوچك در حد باز كردن يك مغازه بود و واحدهاي بزرگي با سرمايههاي كلان تاسيس شده بود كه البته ورود به اين واحدها به راحتي نبود. براي ورود به كارخانه ارج خاطرم هست از ما امتحان كتبي ميگرفتند و مصاحبهها جدي بود تا بتوانند كسي را استخدام كنند.
در حال حاضر چند نفر پرسنل در مجموعههايتان داريد؟
در مجموعهاي كه در شيراز داريم حدود ۱۴۰ نفر پرسنل داريم. البته ما دلمان ميخواهد پرسنلمان بيشتر شود، اما در چند سال گذشته فرصتهايي كه داده شده برای همه كس نبوده و بايد خلق و خوي خاصي داشته باشيد تا بتوانيد از اين امكانات استفاده كنيد و ما هم عملا در دولت نهم و دهم به نوعي خودمان را كنار كشيدیم. در سال ۷۰ ما بزرگترين بخش فروش فرش ماشيني بوديم، اما هرچه مشكل بيشتر شد تعداد پرسنل و ماشينها و ميزان توليدمان را كم كرديم.
با چه سرمايهاي شروع كرديد؟
روزي كه در سال ۱۳۵۹ كار شخصيمان را شروع كرديم و در حال نصب ماشین آلات بودیم، در جاده روبروي كارخانه ما، از ماشينها دزدي ميكردند. زماني بود كه آقاي خسرو قشقايي در فيروزآباد فارس با دولت درگير بود و عملا جنگ بود. سرمايه اوليه ما حدود ۱۰ ميليون تومان و شايد هم كمتر بود. يكي از كارهاي ما این بود كه بازار به خاطر سابقه گذشتهمان به ما اعتماد داشت. ما يك مقداري از محصولاتمان را با قيمت ارزانتر پيشفروش كرديم كه بتوانيم كارخانه را روي پا نگه داريم. ما هم كار را ياد گرفته بوديم و براي سود زياد طمعكار نبوديم. امروزه اگر كسي بخواهد محصول اوليهاش را پيشفروش كند، نميتواند اما ما چون در بازار شناخته شده بوديم، توانستيم به راحتي از عهده اين كار بربياييم. اگر حتي بدون سود هم محصول اوليه را ميفروختيم در واقع برايمان نوعي سود بود. اين مسائل بايد در محيط كار ياد گرفته شود.
شما با چند نام و گروه بزرگ نظير خانواده لاجوردي، خسروشاهي و برادران رضايي و ارجمند كار كردهايد؟ چه درسهایی از این خانوادهها گرفتید؟
البته علاوه بر این اسمهایی که نام بردید، مدت كوتاهي هم با خانواده فرمانفرماييان در كارخانه “نير پارس” كار كردم كه تحت ليسانس يك شركت فرانسوي رگلاتورهاي كانال آب درست ميكرد (كه الان در جاده قزوين است). واقعا بهترين فرصتی که در اختیارم قرارداشت كار كردن در اين گروهها، بخصوص گروه صنعتي بهشهر بود. كتاب تحول سرمايهداري تجاري و سرمايهداري تجاري نوشته آقاي شيرينكام را اگر خوانده باشيد، در آن از تجربياتم صحبت كردهام. اخيرا هم كتابي با نام ريشههاي رشد، توسط اتاق بازرگاني چاپ شده كه از تجربياتم در آنجا نیز نام بردهام. مهمترين چيزي كه آنجا احساس ميشد، تفاوت جدي بين مالكيت و مديريت بود. آنها مديريت و مسووليت را به شخص ميسپردند و ديگر دخالتي در كار نميكردند. صنايع و بنگاههاي ما بيشتر خانوادگي است و عمر طولانياي ندارد. معمولا شخص شروعكننده تا وقتي باشد، كار موفق است، نسل دوم يك مقدار كار را خراب ميكند و نسل سوم، عملا كار را از بين ميبرد. در ايران كمتر اتفاق افتاده كه سرمايهاي براي مدت طولاني در يك خانواده بماند، البته يك مقداري از آن مربوط به مسائل سياسي است. آقاي دکتر همايون كاتوزيان در كتابش به نام «اقتصاد سياسي ايران» مينويسد: داراييها در ايران به نسل سوم نميرسد، يا خود شخص اعدام ميشود يا نسل دوم و سومش را اعدام می کنند. یادم است اوایل انقلاب که کارخانهها مصادره شد،آقاي برخوردار می گفت ما تجربه كار را داريم، اجازه بدهيد ما كار كنيم و شما سود ببريد. آقاي محمود خيامي، بنیانگذار ایران خودرو، الان يكي از تجار معتبر بينالمللي است. مرحوم ايرواني، بنیان گذار کفش ملی از ایران که رفت، در گرجستان كفش توليد كرد. لاجورديها هم اکنون در آمريكا در حال كار هستند. آقاي اكبر لاجوردي كه من با آنها كار كردم الان در قيد حيات هستند. به نظرم كشور ما زيان كرد که قدر این افراد را ندانست؛ چون اين افراد در نهايت راه خودشان را پيدا كردند. اينها افرادي سالم و نیک نفس بودند. به جرات ميگويم در كارخانه راوند كاشان صاحبان سهم كارخانه يك ريال برداشت نكردند و هرچه سود ميكرديم دوباره در كارخانه استفاده ميشد و مدام كارخانه بزرگتر ميشد تا به بزرگترين كارخانه خاورميانه تبديل شد. در واقع از بزرگ شدن كارخانه لذت ميبردند. مثلا آقای لاجوری که مالک کارخانه بود، هنگام بازدید از کارخانه فقط با ما سلام و احوالپرسي ميكرد و از مشكلات ميپرسيد و هيچ دخالتي در كار نداشت. ما هم سعي ميكرديم بهترين كار را انجام دهيم چون در واقع پول از آنها بود و درست است كه كار خوب به نام كارخانه تمام ميشد، اما به نوعي آبروي ما در ميان بود. به نظرم اگر اين افراد به كارشان ادامه ميدادند و در مملكت خودمان ميماندند، خیلی پیشرفت میکردیم. آقاي علي خسروشاهي در كارخانه مينو يك مسلمان به تمام معنا بود، آقاي برخوردار در كنار اتاق كارش نمازخانه داشت. البته آقاي برخوردار بعدها مشاور آقاي خاتمي شد.
از آقاي خسروشاهي خاطراتي داريد؟
سال ۱۳۱۹ ايشان ليسانس حقوق گرفت. حتي با لاجورديها هم فرق داشت. به قدري زبان فرانسوي را خوب صحبت ميكردند كه اگر كسي ايشان را نميشناخت باور نميكرد فرانسوي نباشد. زبانهاي آلماني و انگليسي را هم صحبت ميكرد و يكي از ويژگيهايش اين بود كه مثلا ساعت ۷ بعدازظهر چندين پرونده را با خودش ميبرد و فردا صبح كه دوباره ميآورد، همه را انجام داده بود. معمولا تابستانها با خانوادهاش به سوئيس ميرفت، اما روزي يك يادداشت از او ميرسيد كه در مورد كار دستورهایی داده بود. من قبل از انقلاب در كارخانه مينو مدير قسمت فني بودم و در دوره بعد از انقلاب هم مدير كارخانه شدم.
از برادران رضاييها هم بفرماييد.
زماني كه از سربازي آمدم، خيلي با آنها ارتباط نداشتم، ولي ميديدم كه براي راهاندازي اولين كارخانه نورد فولاد خيلي تلاش ميكردند.
در مورد آقاي فرمانفرماييان چطور؟
خانواده فرمانفرماييان تعداد زيادي بودند و همگي هم يا استاد دانشگاه بودند يا شركت پيمانكاري داشتند. دفتر ايشان در ميدان فردوسي بود كه الان محل برگزاري كلاسهاي زبان و كامپيوتر است. اين ساختمان محل سابق كاخ دانش است كه متعلق به شخصي بهايي به نام عزتالله متوجه بود كه اولين مجري برنامه تلويزيوني ايران است.
آرزوی سلامتی وطول عمربرای استاد داریم خیلی آموزنده بود،
با تشکر از سایت خبری کاشان
سالم باشید و سربلند... مقاله خوبی بود کاشان نیوز عزیز. بهتر است برای روشن شدن افکارعمومی این مقاله از راههای بیشتری تکثیر شود تا قشر کارگر بداند و بفهمد که سرمایه گذار خون دل زیادی می خورد. راستی یک سوال: چرا در آمریکا قشر ثروتمند قابل احترام است اما در ایران با نگاه کینه توزانه به این قشر نان آور نگاه می کنند؟