کاشان نیوز- محمود ساطع*: اگر میانهی فلات مرکزی ایران زندگی کنید، جایی شبیه به کاشان، در گرماگرم تابستان، خنکای نسیم و آب و سبزه شمارا وسوسه میکند راهی جاده شوید. جادههای تابستان، شمارا میخوانند تا گرمای تفت خوردهی شهر را پسِ سر بگذارید. بگذارید و بگذرید تا برسید به خنکای زمین تا فرشی و فراغتی.
کموبیش، نوع معاش، میزان درآمد، داشتن و نا داشتن وسیلهی نقلیه و مهمتر از همه، فرهنگ سفر، دستبهدست هم میدهند تا بعضی بیش و بعضی کم، راهی جاده و سفر شوند. میتواند پنجشنبهشبی باشد، سفر به روستا و قریهی اجدادی در خنکای کوهپایههای قمصر، قهرود، قزاآن، آذران یا برزک و نیاسر. نیز میتواند سفری باشد به عرضهای شمالی این کهن بوم و بر، ایرانزمین، جان زمین.
اهالی کاشان، در این سالها و سالهای پار و پیرار، اگر تاب و توشی داشته باشند، تابستانها، راهی مشهد میشوند. بهنوعی بر خود و خانوادهشان واجب میدانند به پایبوسی امام هشتمشان بشتابند. با قطار و هواپیما. عموماً با اتوبوس و وسیلهی شخصی… بیشترین از جادهی گرمسار و سمنان، پسینِ آن شاهرود و نیشابور، به قدمگاه برسند تا ساعاتی بعدتر، مشهد رخ بنماید و گنبد طلا را ببینند و آرام یابند در شهری که بسیار دوستش میدارند. در دهههای گذشته که رقم درآمد از هزینه فزونی داشت، عمدتاً مردم، ده روزی قصد میکردند تا نماز و روزهشان کاستی و شکستگی نپذیرد تا اکنونکه ممکن است سفری چند روزی باشد، کموزیادش مهم نیست، مهم مشهد است… بعد رفتهرفته شال و کلاه برچینند، جاده را کج کنند. بروند نرمنرم به عرضهای شمالیتر. تا سبزه و دریا. تا سرزمینِ مازنها… هم زیارت است و سیاحت، هم فال است و تماشا… بدینسان سفر به کمال میرسد. این نوع سفر، مهمترین سفر خانوادگی کاشانیان به شمار آمده و میآید.
ردپای سفر اهالی کاشان را میتوان با استناد به مدارک و اسناد تاریخی، از دوران قاجار تاکنون به دست آورد. در آن دوران، چون بسیاری دیگر از جایها، صاحبان القاب و عناوینی چون «مشهدی»، «کربلایی» و «حاجی» از منزلت خاصی برخوردار بودهاند. اگر کربلا و مشهد در دسترس همگان نبوده، زیارت هلال بن علی و مشهد اردهال بوده. مقصدی چندروزه و لابد کمی دورتر زیارت قم.
در کنار سفرهای مذهبی، سفرهای آیینی دیگری نیز بوده است. از مهرگان و مشهد اردهال گرفته تا سفرهای چندروزه به پایابها. برگزاری جشن «آبپاشان» تداعی جشن تیرگان، از گشتها و آیینهای شادیبخش مردمان این دیار بوده است. زندهیاد «حسن نراقی» در تاریخ اجتماعی کاشان مینویسد: «… روز سیزدهم تیرماه هرسال کارگران صنف مسگر، کسبوکار خود و سایر اصناف بازار را بهوسیلهی آب پاشیدن به دکان و دستگاه یکدیگر تعطیل نموده با وجد و نشاط به عمارت دولتخانه رفته، حاکم را شادباش گفته در اطراف حوض و دریاچه بزرگ آن گردآمده به آب پاشیدن و خیس کردن یکدیگر، انواع تفریحات خندهآور را بهجا میآوردند. آنگاه خلعت و انعامی از حاکم گرفته با همان وضع و احوال که اشعار و ترانههای صنفی خود را میخواندند و دست میزدند به فین رفته، مدت سه شبانهروز در سرچشمه شفاف آن و حوض و جویبارهای دلفریب باغ شاه نو و کهنه با شوخی و خنده و بازیهای گوناگون و خوشی و خرمی به سر میبردند؛ و چون برپاداشتن این رسم در کاشان اختصاص به کارگران صنف مسگر داشت ازاینجهت به لَتّوی مسگرها (با فتح لام و تشدید تا) معروف شده بود.» (نراقی، 1345، 273)
علاوه بر این، دشتهای آباد اطراف کاشان، پذیرای فراغت صدها خانوار کاشانی بوده است. دشت صفیآباد، دشت ناجیآباد، دشتهای منطقهی لتحر و حسنآباد، باروبنه و آبوعلف و سبزه. فراغت دلگشایی بوده است برای روزهای تعطیل. آنان که ضرورت داشت در گرمای تفتهی کاشان بمانند، شبهای تابستان، با نم آبی بر کاهگل بامها و بستن پشهبندی بر آنها یا روی تختی که بر حوضخانههایشان میگذاشتند، شب را به سپیده میرساندند. در گرماگرم روز نیز، آبهای جاری قناتها در حوضخانههاشان، غنیمتی بوده است. غنیمتی بود سردابها و کندههای کلنگی آن. «مادام ژان دیولافوا» سیاح فرانسوی که مقارن سلطنت ناصرالدینشاه قاجار در ایران بوده و از کاشان دیدن کرده، مینویسد: « سکنهی کاشان در هنگام تابستان بیشتر به ییلاق میروند و یا اقلاً چند روزی را در دهکدهی فین که در یکفرسخی شهر واقع است به سر میبرند.» (ساطع، 1389، 286)
«عبدالرحیم کلانتر ضرابی» مؤلف کتاب گرانسنگ «مرآت القاسان» دربارهی باغ فین، بناها و جویبارها و تاریخچهی آن به تفضیل نوشته و پسین آن میآورد: «اما خاصیت آن: در زمستان آب چشمه گرم است و در تابستان بهغایت سرد و امراض سوداوی را از قبیل کوفت و جذام و آکله و آتشک و داءالثعلب و داءالفیل و نظایر این امراض مزمنهی جلدیه را بسیار مفید و مجرب است که در عرض سال امراض خود را از راههای دورودراز به آن آب استشفا میجویند و زن و مرد میآیند. زنان در چشمهی زنانه و مردان در چشمهی مردانه، هفتهای ساکن شده، شبانهروزی ده نوبت سر و تن خود را به آب شسته، مرض خود را رفع مینمایند.» (ضرابی، 1356، 81).
همچنین در توصیف استخری که پایین آبشار نیاسر ساختهاند، چنین مینویسد: «و یکی دیگر استخر قریهی نیاسر است و آنچنان است که آب چشمه که از آبشار تالار میریزد، به فاصلهی کمی وارد آن میشود و آن را با سنگ و آهک ساختهاند، یکصد زرع در پنجاه زرع طول و عرض و دو زرع و نیم عمق آن است و اطرافش درختهای بید و سنجد و صنوبر و سپیدار و چنار به یکدیگر بافته و در زیر آن موضعی است که از انبوهی درختهای بید و جوز و غیره موسوم است به بیشه و آن استخر مشرف است به آن. از برای تفریح و زیست روزهای تابستانی، بهترین امکنهی آن قریه است.» (همان، 100).
دیگرانی نیز که آب و علقهای در سایر آبادیها داشتند، اول تابستان تا پایان آن را در روستاهای کوهپایه میگذراندند. جادههای تابستان، کوتاه بود و خاکی. یکروزه، با اسب و قاطر، مسافتی حدود چهل کیلومتر را میپیمودند. حالا میتوانست قمصر و مازگان باشد یا مرق و سادیان، جوینان و قهرود باشد یا هر آبادی دیگری پیرامون شهر.
در دورهی پهلوی اول، توسعهی راهها و امنیت آن اهمیت بسیاری یافت. کاروانسراها رفتهرفته، جای خود را به گاراژها دادند. اتول جای کالسکه و گاری را گرفت. بهبود شبکهی راهها و جادهها در دورهی پهلوی دوم فزونی چشمگیری یافت و قطعاً از مؤثرترین عوامل توسعهی سفر برای اهالی این شهر و هر شهر دیگر شد. کمکم بنگاههای کرایهی ماشین شکل گرفتند. در کاشان، کنارهی دروازه دولت و ابتدای بازار، ماشینهای جیب کرایهای میایستادند. جایی دیگر، جنب کارخانهی شماره یک ریسندگی، بنگاه حکیمی، با جیبهای متعددش، مردم این شهر را جابهجا میکرد. «علیاصغر مهاجر» در سفرنامهی جذاب و خواندنیاش، «زیر آسمان کویر» که در نوروز 1340 انجامگرفته، میآورد: «اگر از گاو و شتر و الاغ صرفنظر کنیم، وسیلهی حملونقل عمومی از شهر کاشان به قراء اطراف، ماشین جیپ است. ماشین جیپ اگر خیلی رفیق باشید بیش از پنج نفر را جا میدهد؛ اما رانندگان کاشان، همشهریان خود را بیش ازآنچه تصور شود نسبت به هم مهربان کردهاند. سیزده نفر دهاتی هیکل دار را توی دهان بی لثه و دندان جیپ میچپانند و راه میافتند…» (همان،465) در این سالها، مسیر دوروزهی قم به نیم روزی تقلیل یافته بود و پایتخت نیز، علاوه بر مقصد سفر، محل زندگی طبقات مختلف میشد.
در دهههای چهل و پنجاه، کارخانجات ریسندگی و بافندگی، مخمل و ابریشم، عامل مؤثری در رونق اقتصادی این دیار شدند. چرخ کارخانههای شهر میچرخید. «خانوادهی لاجوردی» کنار مخمل و ابریشم، در آغاز دههی پنجاه، «صنایع فرش راوند» را تأسیس کردند. «زندهیاد حسن تفضلی» و همکارانش، کارخانجات ریسندگی شماره 2 و 3 را نیز تأسیس کرده بودند. سالهای روشن کاشان بود. بازاریان، کارمندان و کارگران، طبقهي متوسط شهری را شکل دادند. طبیعی است داشتن درآمد ثابت، انگیزهی سفر را نیز فزونی میبخشید. شمار فراوانی از کارگران، جادههای تابستانهشان فراخی گرفت. سفر به بارگاه طوس و سرزمین خراسان، رؤیای دستیافتنی بسیاری از مردمان این شهر شد. بسیاری از مردم، «مشهدی» شدند.
علاوه بر سفر در جادههای دور، قناتها و سرچشمههای اطراف کاشان نیز منزلگاه و اطراقگاه موقتی مردمان میشد. از جایهای منحصربهفرد کاشان، قنات «آب سفیداب» بود. در منطقهی شرقی باغ فین، بالاتر از فین بزرگ، (زیر اتوبان فعلی و حوالی مسکن مهر) سفیداب، متشکل از باغاتی چند بود و جویبارهایی که از فضای سرپوشیده قنات خارج میشد. مردم با عبور از یک طاقی سنگی، خمیده و ایستاده از پلههایی چند، به تالاب سرپوشیدهای از سنگ آهکی طبیعی وارد میشدند. آب قنات، زلال و شفاف از دامنههای جنوبی وارد این حوضچهی طبیعی میشد و از سوی دیگر، خارج میشد. آب از کمرگاه بزرگسالان زیاده رد میشد و برای کودکان در قحطسال کمآبی کاشان، دریاچهای مینمود. نگارنده خود به یاد دارد از کودکیهایش که بیرونی آن غلغلهای میشد. ساعتی زنان و ساعتی مردان، جداگانه به این قنات و برکهی زیرزمینی پناه میبردند. بعضی از گوشهکنار دیوارهای خیسخوردهاش، نرمه گلهای سفیدرنگی که اتفاقاً به آنهم «سفیدآب» میگفتند، میکندند و به تن میمالیدند. خنکا و زلالی آب، تن کوچک و بزرگ مردم شهر را مرهمی میشد. کنار باغ و جویبار، زیر سایههای اندک، سفرهای میانداختند. چاشت، عمدتاً ناهار و عصرانهای میخوردند. هندوانه، خربزه یا ظرفی بزرگ از خیار و سرکهای. فراغتی بود تا تنگای غروب از راه برسد و به خانمان و آشیانشان برگردند.
سفرهای کوتاه و یکروزه کاشان به تمام جادههای نزدیک اطراف کشیده میشد. تماممسیر آب نوبر (از حوالی سعدآباد برزک تا خنچه و بارونق) درختهای سرسبز توت و بید، سر به آسمان میساییدند. مردم دستهدسته، کوچک و بزرگ بساط ناهار جمعهشان را میگشودند. بچهها به آببازی و تپه نوردی، بزرگترها به گپ و گفت مینشستند. تخم هندوانه و کدو، از تنقلات رایجشان بود. قابلمهی خالی غذا شسته میشد و زنی یا مردی، بر پشت آن ضرب میگرفت. جوانترها یا مردان میانهسال به رقص بر میخواستند. حالا بسته به خلوتی یا شلوغی، با شیطنتی بیشتر یا کمتر. آشناییها و خواستگاریها، به بهانهی گرفتن و دادن ظرفی شکل میگرفت و دامنهی بستگان و دوستان خانوادگی گسترش مییافت. «عمو سبزیفروش» و «عمو زنجیرباف»، ترانههای شاد بزرگان و کودکان این عصر بود. سور بود و جشنی، آبادی و آزادی بود تا سالهای بعد. رفتهرفته جوی پرآب این مسیر طولانی (قریب به پنجاه کیلومتر) جدولگذاری شد. درختها یکان به خشکی نشستند. همانگونه که پایانی میآمد بر جشنها و روزنشینیها و شبنشینیهای شاد فامیلی.
انقلاب سال 57 و جنگ هشتساله، در زیست خانوادههای ایرانی و بالطبع نوع و چگونگی سفرشان، دگرگونی بسیاری به وجود آورد. صفهای طولانی نفت و گاز، بنزین و کاستی مواد غذایی، عرصه را بر سفر میبست. جنگ، خانمانسوز و خانمانبرانداز بود. هفتهای و ماهی چند، پیکر کشتگان جنگ بر دوش مردمان تشییع میشد. عکس شهیدان، زینت کوچه و خیابان میشد. شهر در سوگ فرزندانش میگریست. از سوی دیگر، کاشان در فهرست شهرهایی قرارگرفته بود که هموطنان عزیز جنگزدهمان را پذیرا میشد. بافت شهری، قومی و اقلیتی کاشان دستخوش تغییراتی چند شد. محلهی عربها، شهرک 22 بهمن، شهرک انقلاب و شهرک مفتح، رشد طولی و عرضی شهر را موجب میشدند. بهواسطهی این آشنایی و مهمانپذیری، در دههی بعد، با پایان جنگ هشتساله، نوع دیگری از سفر میان اهالی کاشان شکل میگرفت.
در دههی شصت، سفرهای مذهبی زیارتی، همچنان عمده سفرهای مردم کاشان بوده است. عامل سیاست و قدرت، از تمام عناصر فرهنگی تبلیغی خود استفاده میبرد تا روان درد دیده از آلام جنگ، با تزکیه نفس از طرق مذهبی التیام یابد. زیارتگاهها و مساجد، رونق بیشتری یافتند. علاوه بر مشهد مقدس و زیارت قم که مقصد سفرهای دوردست یا نیمه دست به شمار میآمد و علاوه بر مشهد اردهال که مقصد زیارتی تاریخی آیینی مردم این دیار بوده، مقصد دیگری نیز در میان مردم کاشان و بخش مرکزی ایران، شکل گرفت. منطقه و مسجد جمکران، نهتنها مقصد تابستانه که مقصد زیارتی هفتههای فراوانی از مردمان این دیار شد. در این سالها حسینیهها، مساجد و اجتماعات محلی، در توسعهی سفر نقش ویژهای ایفا کردند. کاروانهای زیارتی، از جادهی مشهد اردهال و جمکران تا مشهد الرضاء و سوریه را طی میکردند. نزدیکی سیاستمداران ایرانی و سوری، پای دهها هزار شهروند کاشانی را به سرزمین شام گشود.
در دههی هفتاد سفر و مقاصد آن تنوع بیشتری یافت. در سالهای میانی این دهه، محمد خاتمی، با تشکیل دولتی اصلاحی، در حوزهی سیاست خارجی، به بهبود روابط بینالملل میاندیشید. «گفتوگوی تمدنها» «جهانیشدن» و توسعهی مقولاتی ازایندست در دستور کار مدیران کشوری قرار گرفت. لازمهی گفتوگوی تمدنها و گفتوگوی ادیان، «گفتوگوی اقوام» و بهبود شرایط «جامعهی مدنی» بود. رسانهها، سازمانهای غیردولتی و سرمایهداران و سرمایهگذاران داخلی و خارجی، به حوزهی فرهنگ و گردشگری روی آوردند. نسیم تازهای بر کالبد جامعهی ایرانی وزید. در شهر کاشان، در کنار مؤسسات مذهبی سنتی گذشته، سازمانهای غیردولتی و مردمنهاد شکل گرفتند. هیئت کوهنوردی کاشان، کانون اندیشه جوان ــ سپهری، جمعیت کویر سبز، کانون دوچرخهسواران امام رضا، انجمن راهنمایان گردشگری، کانونهای صنفی، کانونهای بازنشستگان و …، برای اعضا خود، سفرهای متعددی ترتیب میدادند. سفرهایی که هرچند در آغاز عوام شهر را در برنمیگرفت، اما رفتهرفته ذائقهی گردشگری مردمان این دیار را گوناگونی و تنوع میبخشید. از سوی دیگر، احیا بافت تاریخی، خریداری و مرمت خانههایی چون طباطباییها، عباسیان، عامریها، حمام سلطانمیراحمد و چندین و چند بنای تاریخی دیگر، کاشان را به شهرهای مقصد گردشگری تبدیل کرد.
توسعهی گردشگری تاریخی این شهر، مرهون کوشش بسیارانی است ازجمله مهندس حسین محلوجی، مهندس سیفالله امینیان و دیگرانی که به ایشان و آبادانی شهر یاری رساندند. حضور گردشگران ایرانی و خارجی، بهگونهای غیرمستقیم، انگیزهی سفر را در دل اهالی کاشان نیز برمیانگیخت.
در سالهای پایانی این دهه، در کنار پوستر کاروانهای زیارتی، واژهی «تور» نیز به چشم آمد. «تور سرعین» با جاذبهی درمانی، راه گشتهای طبیعی و سیاحتی را به روی مردم عام گشود. کمی بعدتر، «تور آستارا ـ سرعین» شکل گرفت. حالا علاوه بر جاذبهی درمانی، جاذبهی اقتصادی نیز زمینهی توسعهی این سفرها را فراهم میکرد. افراد باذوق و سلیقهای چون آقایان ترنجی، ابوالفضل اقبال، اسلامی، دوشابی و … حدفاصلی شدند میان کاروان داران گذشته تا موسسههای مدرن تور گردانی امروزی. زنان بدون مردان، در اجتماعی چندنفره با فامیل یا همسایههاشان در این تورهای کموبیش دوروزه، ثبتنام میکردند و با ساکهایی نیمهپر، نیمهخالی برمیگشتند. دریا بود و گشت بود و خرید بود. چند روزی دور از فضای سرپوشیده خانه و بعضاً دور از تحکم مردان، آزادی عمل و کنشی بود برایشان. بعضی از ایشان آموختند از تختههای چوبی قالی و قالیبافی که بازارش به کسادی میزد، راهی باز کنند به فروشندگی البسه و مایحتاج زنانه. حالا در اتاقی از خانهشان، یا تبدیل پارکینگ خانه به فروشگاه و نرمنرم اجارهی دکانی در پاساژها و راستههای فرعی بازار بزرگ و تاریخی شهر کاشان.
از سالهای آغازین دههی هشتاد، سفرهای گروهی و تورهای گردشگری، متوجه مرزهای غربی شدند. بازارهای مرزی کردستان، «تور مریوان، دریاچه زریوار» ازایندست به شمار میآمد. همانگونه که آمد، کاشان، بهواسطهی تغییرات قومی و اقلیتی و مهمانپذیریاش در دهههای قبل، از پیلهی تنیده به خود خارج شد. دانشگاههای متعدد دولتی و آزاد، انتفاعی و غیرانتفاعی، شهرکهای صنعتی و صنایع کارگاهی، مواجههی فرهنگی مردم این شهر را با «غیر از خود» فراوانی بخشید. شمار فراوانی از سردابها و زیرزمینهای مسکونی از انباری به فضای استیجاری تبدیل شد. شمار فراوانی از هموطنان کرد، لر، خوزی، مازنی، گیل یا دیلمی به جمع شهروندان این شهر افزوده شدند. حالا دیار بسیاری از این عزیزان نیز، نامآشنای مردم کاشان و مقصد سفرهای ایشان شده است. در سالهای پایانی این دهه، بنرهای تبلیغی «تور ارمنستان» نیز در کاشان چشمنوازی میکند. در این سالها، گرانی دلار زمینهی سفرهای خارجی دوردست را کاهش داده و ترکیه و ارمنستان، برای جذب گردشگر ایرانی جایگزین مناسبی شدند.
در دو دههی اخیر، علاوه بر سفرهای تابستانه، سفرهای نوروزی و زمستانه نیز فراوانی قابلتوجهی یافتهاند. کیش، قشم، شیراز و گناوه، مقصد تورهای گردشگری و شرکت تعاونیهای اتوبوسرانی بوده است. همچنین سفر به مناطق جنگی، باانگیزههای سیاسی و انقلابی که عمدتاً در دستور کار نهادهای سیاسی- نظامی قرار دارد، عامل مؤثری در توسعهی سفرهای دانشآموزی ـ دانشجویی شهر کاشان به شمار میروند. سفرهایی که رفتهرفته توسط پایگاههای بسیج مساجد، گسترشیافته و اعضای دیگر خانواده را هم در برمیگیرد.
در یک جمعبندی کوتاه، میتوان گفت انگیزههای مذهبی، قویترین انگیزه سفر کاشانیان در دهههای گذشته و حال بوده، با این تفاوت که جاذبهها و انگیزههای درمانی، اقتصادی و طبیعی نیز، رفتهرفته به تنوع مقاصد گردشگری مردمان این دیار افزوده است. به هر انگیزه و دلیلی، سفر همواره در فرهنگ دینی، آیینی و ملی مردمان ایرانزمین ستوده شده است. روزگار باشد و سفر باشد. هفتهای فراغت یا شبانهای. باغ فین باشد یا شاهزاده ابراهیم، قمصر یا قهرود، کله یا ارمک، سار یا وادقان، آذران یا ورکان، بام شهر باشد یا بام ایرانزمین. سفر باشد و شادی باشد. کفشی باشد و کولهای، جادهها نزدیکتر از همیشهاند.
*- محقق و مؤلف کتاب کاشان در گذر سیاحان
-تیتر از کاشان نیوز، با اندکی تصرف
منابع:
1- تاریخ کاشان، عبدالرحیم کلانتر ضرابی، به کوشش ایرج افشار، 1356
2- تاریخ اجتماعی کاشان،حسن نراقی، 1345
3- کاشان در گذار سیاحان، محمود ساطع، 1389
کاشونی ها و آرون /بیدگلی ها و محمود ساطع کاشونی جماعت در عمق وجودش نمی تواند اعتنایی از سر احترام به مردم آران و بیدگل داشته باشد . بخصوص به مردم آران . اینکه چقدر این بی اعتنایی به نگاه خودشیفته آنها وابسته است و چقدر به عقب افتادگی فرهنگی / اجتماعی مردم گذشته آران و بیدگل ، جای بحثش اینجا نیست . راقم این سطور هم قلبا به کلّیت این موضوع بی اعتناست . کاشان و آران و بیدگل برغم اینکه اوّلی شهری است بزرگ و با قدمت و دومی هنوز هم روستایی است کوچک و تازه به دوران رسیده ، وجوه نشابه زیادی به لحاظ خُلقی و روانی مردمش ( در حوزه بد اخلاقی ها و بی مبالاتی ها و ادبیات کوچه و بازاری و لودگی ها و...و...و....) و هم در سبک و سیاق سنّت ها و آداب و رسوم با هم دارند که اگر تفاوت لهجه در کار نبود ، تشخیص اینکه که کی کاشونی است و کی اهل آران و بیدگل است ، در یک سفر مثلا مشهد دشوار بود . معماری و معیشّت این دو منطقه نیز تا قبل از انقلاب یکسان و مشابه بود . یکی با تفاخر بیشتر . یکی فقیر تر . ولی در اصل از یک ساخنار و یک زیر بنا برخوردار بودند . اما اینکه چرا محمود ساطع درجستارخود به سفرهای زیارتی سالانه مردم کاشان به آران و بیدگل و خاصّه به زیارت محمّد هلال اشاره ای نکرده است ، برای من جای سوال دارد .
زنده باشی استاد. من را به آن سالهای دوست داشتنی بردی. پشت بام کاهگلی خانه مادر بزرک. سرداب خنک خانه پدر بزرگ با آن هندوانه های شهری بزرگ که آن موقع دوست نداشتیم و الان دربدر دنبالشیم یاد باد آن روزگاران، یاد باد. برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. باز هم خوانندگان سایت را از قلم دلنشینتان مستفیض بفرمایید. .
سلام باز قلم زیبای محمود ساطع مرا محسور خود کرد.این مرد چه زیبا می نویسد.دو دهه است این مرد برای ارتقا فرهنگ این شهر تقلا می کند اما قدر ندیده است.یادش بخیر سالهای اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد.مقبره سید ابوالرضا،بعد خانه شاه یلانی و بعدتر خانه احسان
درود و سلام به محمود ساطع.....یاد و خاطره کانون ابوالرضا....و...عصری با قصه بخیر متن فرهیخته ای بود....حس سفر...منو تا خاطره سفر شبانه دشت مزرعه مال برد(علیرضا،محمود،حسین،وسپا...) پیروز باشی
سلام محموت جون عالی بودفقط دوجایکی آنجاکه صحبت ازاعزام راهیان نوراست ودیگری درجایی که بحث مسجدجمکران رامطرح کرده ایدتصورمی کنم احتمال داشته باشدعلقه مذهبی مردم راکمرنگ ترکرده ونقش سیاست راپررنگ ترکرده باشید.واقعامردم باسیاست وروشهای سیاسی باجمکران آشناشده اند؟!یااردوهای راهیان نوریک مسئله سیاسی است؟! چشم هارابایدشست.جوردیگربایددید. باهمه این چیزهاموفق باشیدودرکسب رضای خداوندمتعال موفق
انگيزه هاي سياسي وحكومتي نقش پررنگي دارد امكاناتي هم كه مي گذارند نشان دهنده اين موضوع است
استاد درود بر شما مطلب بسیار جالبی بود خاطرات کودکی خودم و پدرم زنده شد دلمان برای صفای قدیمی ها تنگ شد زنده باشی استاد فرهنگ دوست