کاشان نیوز-مرضیه گیلاسی: طاهره کامیاب جز اولین زنان کاشانی بود که در طول سفری ۲۳ روزه (از ۱۴ فروردین تا ۵ اردیبهشت سال جاری) موفق شد به همراه تیم هیمالیا نوردی کاشان متشکل از ۷ مرد و سه زن به هیمالیا صعود کند.
خانم کامیاب باسابقهای سیوپنجساله در حوزه کوهنوردی تقریباً حرف اول را در میان بانوان کاشان میزند و در حال حاضر مسئولیت گروه کوهنوردی «بانوان کویر» در کاشان را دارد و هر هفته سهشنبهها برنامهی کوهنوردی دارد
گفتگوی صمیمانه با او داشتیم که از فراز و نشیب سفرش بگوید:
روند برنامهریزی برای این سفر و صعود را برای ما توضیح دهید
– طرح اولیه این برنامه از فروردین ۹۶ شروع شد. اتفاقاً از سوی کوهنوردان شهر استقبال خوبی هم شد و تعداد ۲۰ نفر هم ثبتنام کردند ولی چون زمان سفر ۲۵ روزه بود به خاطر مسائل شغلی برای افراد امکآنهماهنگی برایشان کمی سخت به نظر میرسید. تعدادی هم به خاطر شرایط خانوادگی نتوانستند به این برنامه برسند، مثلاً یک زوج بودند که به خاطر باردارشدن خانم نتوانستند در این برنامه شرکت کنند. اینطور شد که تعداد اعضای تیم به ۱۰ نفر رسید.
تمرینهای ما از مهر ۹۶ شروع شد. هفتهای دو روز تمرین دو داشتیم و میبایست مقاومت بدنهایمان را بالا میبردیم. یک سری نرمشهایی داشتیم که بدنمان نرم و آماده شود. در روزهای نزدیک به زمان حرکت هر نفر در زمان تمرین حدود پنجتا شش کیلومتر میدوید. یک سری اردو هم برگزار کردیم. چند برنامه شب خوابی در زمستان داشتیم دوسری در دومیر، یک سری در کرکس یک شبمانی در سیاهکوه داشتیم. مثلاً در ماه بهمن در دومیر و کرکس در قله خوابیدیم، مثلاً شبی که در قله کرکس خوابیدیم دما ۱۴ درجه زیر صفر بود و باد شدیدی با سرعت ۴۰ کیلومتر بر ساعت میوزید. اعضای تیم همه تمرینها را بهخوبی و با جدیت انجام دادند و با توجه به اینکه میانگین سنی تیم نسبتاً بالا هم بود ولی آمادگی جسمانی قابل قبولی داشتیم. بهطورکلی هر دوهفتم یکبار صعود به قله داشتیم. تمرینهای اولیه از «بزریش» و «سیاهکوه» شروع شد تا اینکه در «دومیر» و «کرکس» هم صعود و شبمانی داشتیم. متأسفانه برنامه صعود به دماوند در تمرینهایمان نبود چون هماهنگی صعودهای بیرون از شهرستان کمی سختتر و زمانبر بود ولی اگر برنامه دماوند هم میبود بهتر بود چون در ارتفاع قرار گرفتن هم برای خودش یک آمادگی هست وگرنه دومیر و کرکس از نظر سردی و شدت باد تمرین خوبی بود؛ و کلاً هرچه فرد ازلحاظ روحی آمادهتر باشد بهتراست مثلاً اگر من تمرین دماوند را هم میداشتم قطعاً در ارتفاع قرار گرفتنم در آنجا کمتر استرس داشتم چون با قرار گرفتن در ارتفاع به لحاظ کم شدن اکسیژن کارآیی بدن خصوصاً مغز کم میشود و تمرین از قبل داشتن باعث میشود که با خودت بگویی من قبلاً چنین شرایطی را تجربه کردهام.
قرارگرفته در ارتفاع شرایط خاصی را ایجاد میکند یکوقت شما بهراحتی شیب «آب گریوه» را چهلوپنج دقیقهای طی میکنی ولی همین شیب را اگر بخواهی در ارتفاع طی کنی خیلی سختتر است به خاطر کمبود اکسیژن هر ده قدم که جلو میروی، مجبور میشوی توقف کنی و نفس بگیری و دوباره حرکت کنی.
از وقتی به فرودگاه کاتماندو (پایتخت نپال) رسیدید روند برنامه را برایمان تعریف کنید
– بعد از رسیدن به کاتماندو باید با هواپیماهای کوچکی به شهر لوکلا پرواز میکردیم این هواپیماها ویژگی خاصی داشتند اول اینکه ظرفیت این هواپیماها ۱۵ نفره هست در شرایط آب و هوایی کاملاً ایمن بدون اندکی باد یا باران پرواز میکند. وزن بار هر نفر نباید بیش از ۱۵ کیلو باشد. فرودگاه لوکلا ازجمله ترسناکترین و خطرناکترین فرودگاههای جهان هست که به لحاظ کوهستانی بودن منطقه طول باند پرواز کمتر از ۵۰۰ متر هست و فقط بین ساعات ۶ تا سه بعدازظهر پرواز دارد.
به خاطر شرایط ویژهای که این فرودگاه دارد روز اول پرواز نداشت و ما نتوانستیم به لوکلا برویم و تا فردا بعدازظهر وقتمان تلف شد و در مورد بارها هم مجبور شدیم کیسه بارمان را از ۳۰ کیلو به ۱۵ کیلو کاهش بدهیم و صرفاً وسایل ضروری و لازم برای صعود و اندکی لباس برداریم بقیه را در هتلمان در کاتماندو جا بگذاریم. البته گزینش وسایل هم خیلی سخت بود. چون وقتی به لوکلا میرسیدیم هیچ وسیله موتوری نبود و تقریباً همه بارها توسط باربرها حمل میشد. حتی پیشنهاد دادیم که جریمه اضافهبار برای هواپیما میپردازیم که دیدیم اصلاً چنین قانونی وجود ندارد و فرد بهغیراز داشتن ۱۵ کیلو بار چارهای ندارد. البته اضافه کنم که کیسه بار من از کاتماندو به لوکلا نرسید. وقتی به لوکلا رسیدیم کیسه بار من بین بقیهی بارها نبود و تا روز پنجم من یک سری وسایل موردنیازم را از همنوردانم قرض میگرفتم. شرایط خوبی نبود ولی بههرحال روز پنجم سپری شد و بارهایم که بخشی از آن کمکهای اولیه و داروهای موردنیاز بود به دستم رسید.
در لوکلا فقط هلیکوپتر در اکثر بیس کمپهای قلهها وجود دارد که صرفاً برای حمل کوهنوردان آسیبدیده استفاده میشود. مبلغ کرایه از هریک از بیس کمپها تا شهر لوکلا ۳۰۰ دلار بود و تا کاتماندو ۵۰۰ دلار هزینه داشت.
بعد از رسیدن به لوکلا عملاً پیمایش کوه آغاز میشود و یک جورایی زندگی جدیدی را شروع میکنیم. یک زندگی متفاوت که کاملاً با مدل کوهنوردیهایی که اینجا در شهرمان یا اطرافش داریم کاملاً فرق میکند. تجربهی کوهنوردی در آنجا را فقط باید در همانجا تجربه کرد و فهمید، شما هرچه هم از هرکسی تجاربش را بپرسی بازهم حتماً باید در موقعیتش قرار بگیری چون وقتی شما از خانم یا آقایی در مورد تجربهاش در هیمالیا سؤال میپرسی او با توجه به ویژگیهای فردی خودش برای شما از تجاربش میگوید مثلاً ممکن است یکی در ارتفاع معده و رودهاش به هم میریزد و دیگری در ارتفاع سردرد میگیرد، یکی فشارش پایین است و دیگری پرفشار است که همه تعاریفی را مختص شرایط حال خودشان میگویند؛ بنابراین حتماً باید فرد خودش در موقعیت قرار بگیرد و آنجا را شخصاً تجربه کند.
راهنمای مسیر چگونه بود؟ راهنمای محلی داشتید؟
دو گروه راهنما وجود دارد یکی«پورترها» که درواقع باربر هستند و بارهای ما را حمل میکنند، هر باربر، بار دو نفر را حمل میکند که این باربرها همزمان با ما حرکت میکنند و در بین راه نمیتوان بار را به آنها سپرد یا از آنها تحویل گرفت؛ و «شرپا» که راهنمای محلی یا مسئول فنی صعود قله هست. باربرها همهجا با کوهنورد هستند و بارهایشان را حمل میکنند ولی «شرپا» ها راهنماهایی هستند که بهصورت فنی گروه را راهنمایی میکنند.
البته تیم ما را آقای نادری مسئول هیمالیانوردی هیئت کوهنوردی اصفهآنهم همراهی میکرد. ایشان ۹ مرتبه این مسیر را رفته بودند.
میزان باری که باربرها برایتان حمل میکردند چقدر بود؟ و این بار شامل چه چیزهایی بود؟
– هر نفر ۱۵ کیلو بار داشت که بخش عمدهی آن تجهیزات فنی صعود ازجمله طناب، کرامپون کیسهخواب، لباس گرم ازجمله لباس پَر هست، داروهای موردنیاز در صعود و کفش دوپوش که صرفاً مخصوص هوای سرد و برف هست (این کفش حدود سه کیلو ونیم وزن دارد)، لباسهای اضافی، تنقلات، دستمالکاغذی، دستمال مرطوب و یک الی دو دست لباس اضافه هم هست؛ و بقیه وسایل مثل فلاکس چای، بطری آب (بسته به نیاز فرد)، پانچو، سربند، لباس گورتکس و پولار، عینک آفتابی، کرم ضد آفتاب را در کولههای یکروزهی خودمان حمل میکردیم.
برنامه تنظیم تور به چه شکلی هست و شامل چه مواردی ست؟
-از کاتماندو با تور قرارداد بستیم که شامل بیس کمپ اورست، قله کالاپاتار و قله آیلندپیک و چند برنامه تفریحی پوخارا وچیتوان و اقامت در ییلاق نزدیک کاتماندو به نام ناگارکوت و رفتینگ روی رودخانههای خروشان و سافاری در منطقه جنگلی چیتوان بود. پرواز رفت به لوکلا و برگشت به کاتماندو، هزینه باربرها، راهنمای صعود یا مسئول فنی تیم، اسکان در لاژهای بین راه را شامل میشد که مبلغ این تور که از کاتماندو شروع میشد ۱۸۵۰ دلار قیمتش بود؛ که بهعلاوهی هزینه بلیط رفت به کاتماندو و برگشت به تهران که دو میلیون تومان بود حدود چهارده، پانزده میلیون تومان هزینه شد.
ارتفاعی که تیم شما زد چند متر بود؟
عددی که شرپاها به ما اعلام کردند شش هزار و صدو چهل متر بود ولی همنوردان که خودشان از شروع صعود محاسبه کرده بودند میگفتند که این عدد شش هزار و صد و شصت متر بوده است که این عدد مربوط به قلهی آیلندپیک است. بیس کمپ اورست ۵۴۰۰ هست، قله کالاپاتار ۵۶۰۰ است، شخص خود من تا ارتفاع ۵۷۰۰ متر رفتم. البته یک قانونی در کوهنوردی هست که اگر حتی یکی از اعضای تیم قله را بزند برای تمام گروه ثبت میشود؛ و چون هر تیم سرپرست دارد هر جا که تشخیص بدهد که فردی از اعضای تیم نمیتواند ادامه بدهد حتماً باید از دستور سرپرست تبعیت کند.
حقیقتش در کوهنوردی گاهی ساعتها و دقایق برای کوهنورد حیاتی است. من تا قله آیلندپیک پنج ساعت فاصله داشتم ولی به دستور سرپرست و سرماخوردگی که مبتلا شدم از ادامه راه تا قله منع شدم. واقعیت ازین قرار هست که برنامه صعود قلهی آیلندپیک آخرین برنامه بود. بیس کمپ اورست، قله کالاپاتار و بعد آیلندپیک این سه نقطه در طول همدیگر نبودند. شما فرض کنید سهراهی سوک چم هستید ابتدا به مشهد قالی میروید و نقطهی هدف بعدیتآنهم برزک هست که باید مجدداً به سوک چم برگردید تا به برزک برسید. این سه نقطهی بیس کمپ اورست قله کالاپاتار و قله آیلندپیک در عرض هم قرار داشتند و چون از ابتدا قلهی کالاپاتار و بیس کمپ را رفتیم طی ده روز انرژی من ته کشید و سرما هم خوردم و اینطور شد که به دستور سرپرست و صلاحدید ایشان از ادامهی صعود جا ماندم. به خاطر فشردگی و زمان کم بدن ما برای صعود آیلندپیک ریکاوری نشد و مشکل کار همینجا بود. البته این افسوس من صرفاً به خاطر جا ماندنم نیست، بلکه به این دلیل است که وقتی برای خودم هدفی در نظر میگیرم تمام تلاشم در جهت محقق شدن هدفم هست، برایش برنامهریزی میکنم، تمرین میکنم، هزینه و زمان میگذارم و طبعاً آدمی دوست دارد که به نقطهی هدف هم برسد. ولی بهطورکلی من هر بار بالای قله میرسم سجدهی شکر بهجا میآورم که قله با این عظمتش اجازه داد پا بر سرش بگذارم که اگر طبیعت لحظهای خشم بگیرد محال بود من بتوانم به چنین لذتی نائل شوم.
تجربهی عبور از شکاف عمیق برفی در مسیر رسیدن به قله آیلندپیک که نردبانی روی این شکاف قرار دادهاند بسیار هیجانانگیز است که متأسفانه نتوانستم طعم هیجانش را بچشم. هنوزم در حسرتش دلم میسوزد ولی تبعیت از دستور سرپرست مبنی برعدم ادامه دادن به صعود بر هر چیزی مقدم است
بیس کمپ اورست در مرکز قرارگرفته و قلههای مختلف با ارتفاعات مختلف در اطرافش چیده شدهاند. بیس کمپ حال و هوای خاصی دارد، روز سوم که در مسیر بیس کمپ بودیم قله آمادابلام (Ama Dablam) دیده میشود، این قله از قلههای فنی هست و شکوه خاصی دارد، حتی این قله از اورست هم مشکلتر است. وقتی وارد بیس کمپ میشوی و قلههای دورتادور را میبینی حس میکنی این قلهها هرکدام تو را به سمت خود میکشند و واقعاً وقتی اینهمه زیبایی و عظمت را مشاهده میکنی میگویی ارزشش را داشت اینهمه سختی را متحمل شدم. واقعاً متفاوت است، یک دنیای متفاوت را آنجا شاهد هستی و فراتر از تمام سختیها و مشقات آنچه برایم ارزشمندتر بود قرارگرفته در این مسیر و تحمل شرایط سخت کوهستان و غلبه کردن بر همهی مشقتها بود. البته بعد از تحمل سختیهای مسیر تا رسیدن به نقطه موردنظر، قدردآنهمهی رفاهی که داشتهایم هم میشویم خانه و زندگی با رفاه نسبی غذای خوب، محل خواب خوب …ولی آنچه برای من بیش از هر چیز ارزشمند بود قرار گرفتن در این مسیر است و باوجوداینکه قرارگرفته در این مسیر، بسیار سخت و طاقتفرسا هست ولی بازهم دوست دارم در آن شرایط قرار بگیرم حتی همان شب اولی که از سفر برگشته بودم داشتم برای چنین سفری در ذهنم برنامهریزی میکردم ازبس عاشق کوهستانم! و دوباره دوست دارم مجدداً در مسیر پروسهی شش ماه آمادگی جسمانی که داشتیم قرار بگیرم. البته بعضی از همنوردانم بودند که میگفتند برای یکبار رفتن و دیدن کافی ست ولی من هنوز هم دوست دارم در آن مسیر و فضا و شرایط سخت قرار بگیرم و اگر کمی جوانتر میبودم حتماً برای سال آینده نقشهی یک چنین سفری را طراحی میکردم.
در مورد لاژهایی (مهمانپذیر) که اسکان داشتید بیشتر توضیح بدهید؟
-لاژها اقامتگاههایی بودند که به کوهنوردان جا برای خوابیدن میدادند و مکانی برای استراحت و غذا خوردن کوهنوردان بود. در تمام روستاهای بین راه لاژهای زیادی بود که به کوهنوردان اسکان میدادند. درواقع ساکنان این مناطق منبع درآمدشان همین لاژداری هست. در این مناطق که زمین کم وجود دارد بخشی از کوه را کندهاند و صافکردهاند و ساختمان چندطبقه با چوب ساختهاند؛ و بیرون آنهم در باغچهی کوچکی محصولات کشاورزی مثل هویج کلم پیچ و اسفناج میکارند. کلاً منبع درآمد آنها از همین باربری، لاژداری است و البته کسانی که گاوهای بوفالویی (یاک) هم دارند با گاوهایشان حمل بار انجام میدهند و درآمد خوبی دارند و پهن آنها هم منبع دیگری از درآمد هست. پهن این گاوها منبع سوخت خوبی برای بخاریها محسوب میشود.
پشت هر لاژ معمولاً فضای باز و وسیعی وجود دارد که برای فرود هلیکوپتر برای حمل کوهنوردان آسیبدیده است.
روی سقف هریک از این لاژها هم صفحههای بزرگ قرار دارد که انرژی خورشیدی را به الکتریسیته تبدیل میکند. درواقع ژنراتوری ندارند و صرفاً برای روشنایی و نور لامپ از انرژی خورشیدی استفاده میکنند.
هر لاژ یک سالن بزرگ بهعنوان رستوران دارد که فقط در این سالن بخاری روشن است و طبق قانونشان بخاری را رأس ساعت ۷ بعدازظهر روشن میکنند و تحت هیچ شرایطی بخاری را زودتر روشن نمیکنند حتی اگر که التماسشان کنی و بخواهی که زودتر روشن کنند. سوخت این بخاریها در ارتفاعات پایینتر چوب هست ولی در ارتفاعات بالاتر از پهن گاواست. کلاً هرچه بیشتر ارتفاع میگیریم امکانات لاژها کمتر میشود.
اتاقهایی که برای خوابیدن در اختیارمان قرار میدادند ۲*۳ بود که دو تخت ساده قرار داده بودند طوری که بین دو تخت یک راهرو باریک برای حرکت بود.
سرویسهای بهداشتی در بیرون اتاقها قرار داشت. البته سرویسهای فرنگی بدون آب و دستمال، فقط در کنار راهرو بشکههای پر از آب وجود داشت که از آب بهعنوان فلاش تانک استفاده میکردند که ما برای شستن خودمان از این آب استفاده میکردیم.
شرایط زندگی در این ۱۵ روزه چگونه بود بیشتر برایمان توضیح دهید
– حقیقتش به خاطر شرایط هوایی و سرما بههیچعنوان نمیشود دوش گرفت درواقع دوش گرفتن در آن منطقه مساوی مرگ کوهنورد است. لذا تنها راه نظافت تعویض لباس بود ضمن اینکه در پایان هرروز قبل از اینکه بدن سرد شود میبایست لباس اندر (لباسزیر مخصوص کوهنوردی) خود را که خیس عرق است سریع از تن خارج کنیم وگرنه باعث سرماخوردگی میشود و تا فردا ظهر بدنت آفتاب بخورد همچنان میلرزد بنابراین تعویض لباس خیس عرق از اقدامات حیاتی برای کوهنورد در آن ارتفاع است.
غذاهایی که در این لاژها برای شماها سرو میشد چه بود؟
– نکتهی مهمی که باید بگویم این است که در ارتفاع خیلی بیاشتها میشویم و از سوی دیگر غذاهایشان کلاً بخارپز هست و گاهی وقتها حتی بخارپز هم نیست و هویج را فقط یک تفت ساده دادهاند و یا اسفناج آب پز بدون ادویه و نمک که همهی اینها خیلی با ذائقهی ما جور درنمیآید. ضمن آنکه کلیهی غذاهایی که سرو میشد با توجه به اینکه دین ساکنان آن منطقه بودائی و هندو هست اکثرشان گیاهخوار هستند و تنها پروتئین مصرفی آنها گوشت خشکشده گاوهایی به نام «یاک» که سالانه طبق مراسم آیینی این گاوها را میکشند گوشتهایشان را رشتهرشته میکنند و کنار مطبخهایشان با حرارت و دود خشک میکنند؛ و همین گوشتهای خشکشده دوداندود را به همان حالت سفت به ماکارونی اضافه میکنند که ما هیچکداممان دوست نداشتیم و حتی برای خود من باعث به هم خوردن مزاجم شد و همیشه از بین غذایم جدا میکردم و نمیخوردم. بهطورکلی معمولاً غذاهایی که برای ما سرو میکردند ماکارونی یا سیبزمینی لهشده همراه با سبزیجات بود! یا تخممرغهایی که برایمان میآوردند به خاطر روغنی که در آن با شعلهی زیاد درست میکردند بو و طعم خاصی داشت و ترجیح میدادیم که تخممرغ آبپز برایمان بیاورند. مثلاً در بیس کمپ آیلمپیک یک قابلمه پر ماکارونی برای ما که در چادر بودیم آوردند که با سبزیجات قاطی کرده بودند و سیر و فلفل فراوان هم داشت قطعاً ماکارونی بدون رب و نمک و چاشنی و روغن اصلاً خوشمزه نیست و شاید بتوانی یک وعده از آن را بخوری ولی قطعاً در وعدههای متوالی آدم دلزده میشود. مثلاً برنج را در زودپز میپزند و بدون روغن حالت کته شده توی کاسه قالب میزنند و برایت سرو میکنند ولی اصلاً نمیتوانستیم بخوریم. بهطورکلی در ارتفاع هم افراد بیاشتها میشوند. به همین دلیل من و اکثر همنوردان حدود سه چهار کیلویی وزن کم کردیم. نان مصرفی که برایمان سرو میشد نان تست بود و کلاً هر صبح هر نفر فقط یک لیوان آبجوش سهمیهاش بود و اگر بیشتر لازم داشت و یا برای پر کردن فلاکسش باید بهایش را میپرداخت.
بهطور متوسط روزانه چند متر ارتفاع میگرفتید؟
– شروع پیمایش ما از شهر لوکلا بود که زیر دو هزار متر است ولی شب اول در فکتین با ارتفاع ۲۰۰۰ متری ماندیم و طی ده روز این ارتفاع متناوباً زیاد میشد ولی به خاطر معطلی روز اول در کاتماندو کمی برنامهی ما فشردهتر و سریعتر بود کما اینکه خیلی از افرادی که در فرودگاه لوکلا با ما حرکت کرده بودند سرعتشان خیلی کمتر از ما بود و اکثرشان را درراه بازگشت میدیدیم.
در مورد تقسیم مسئولیتهای تیم و میانگین سنی اعضا توضیح بدهید
بالاترین سن مربوط به آقای اسکندری حدود ۷۰ سال بود و کمترین سن مربوط به آقای شکرریز (سرپرست تیم) حدود ۳۰ سال به بالا بود.
سرپرست این تیم دهنفره علی شکرریز بود و جانشین سرپرست هم آقای مناقبی بودند. درواقع زمانهایی که سرپرست به دلایلی نمیتواند تیم را همراهی کند یا مشکلی برای خودش یا یکی از اعضای تیم به وجود میآید که باید آن عضو را همراهی کند جانشین سرپرست، سرپرستی تیم را به عهده میگیرد. مسئول امور مالی تیم نیز آقای نکوزاد بودند. تیمهای بزرگ ۲۰ یا ۳۰ نفره معمولاً مسئول فنی دارند و پزشک هم همراهشان هست که البته من مسئول کمکهای اولیه گروه بودم؛ که بخشی از وزن بار من داروها و بانداژ و وسایل شستشو و ضدعفونی زخم بود؛ که معمولاً پایان هرروز وقتی به لاژ میرسیدیم تا استراحت کنیم تازه من میبایست پانسمان زخم پای یکی از اعضا را عوض کنم و یا یکی که تهوع داشت قرص به او بدهم و یا دمنوش برای دیگری تهیه کنم و کلاً از سختکوشی خودم احساس رضایتمندی دارم.
شما بهعنوان اولین بانوی کاشانی که موفق شدید در این مسیر قرار بگیرید حرفهای نگفتهتان را بگویید
– من از این صعود دوتا هدف داشتم یکی اینکه برای شخص خودم دوست داشتم تا این ارتفاع را صعود کنم و تجربهی شخصی خودم را داشته باشم، اینکه تمام برنامههایم را برای این سفر ۲۵ روزه جمعوجور کنم، چون هماهنگی چنین سفرهایی واقعاً به یک هماهنگی ویژهای نیازمند است، ببینید شما برای یک سفر سهروزه چقدر برنامهریزی میکنید لباس برمیدارید تا سه روز سفر بروید تازه این سفر ما با سایر سفرها فرق میکند چون سفرهایی که همه دارند بهغیراز غیر از سفرهای صعود، ما میهمان هستیم و هیچ لزومی ندارد مثل ساکنان منطقه باشیم ولی در این برنامه ما باید شبیه ساکنان آن منطقه میشدیم به غذاهای آنها عادت میکردیم، به آبوهوای آنجا و دمای آنجا عادت میکردیم و به قولی آنجا زندگی میکردیم ولی هدف مهمترم بعد اجتماعی این حرکت در سطح شهر بود که سدی شکسته شود، حقیقتش یک باوری در میان عامه وجود دارد که میگویند تا حالا کسی این راه را رفته که ما هم برویم؟ و من تلاش کردم که این مسیر را بروم تا سدشکن زنان شهرم باشم.
موفق باشی قهرمان