کاشان نیوز – جعفر پیوسته کاشانی: امروز سیوپنجمین سالروز درگذشت ذبیحالله منصوری یکی از پرکارترین مترجمان ایران است اما کم نیستند کسانی که معتقدند چون ترجمههای او با تخیل و داستانسرایی آمیخته بود، عنوان «مترجم» را نباید برای او به کار گرفت. با این حساب و با حجم عظیمی از نوشتهها باید نویسنده دانسته شود اما خود را مترجم معرفی میکرد و نوشتهها را به خود نسبت نمیداد. در اینکه به یک متن چهل پنجاه صفحهای آب میبست و سیصد صفحه و شاید چند جلد کتاب از آن درمیآورد تردیدی نیست اما آیا جز این است که خیلیها را او کتابخوان کرد که البته بعد دیگر در آثار او متوقف نماندند.
آببستن هم شاید تعبیر تندی باشد برای انبوه کلماتی که به استخدام درآورده بود و با صرف وقت و رنج فراوان به روی کاغذ میآورد و در ضمیر مخاطب مینشست. شاید بهترین و منصفانهترین توصیف دربارۀ ذبیحالله منصوری را استاد مسلّم تاریخ که خود روزنامهنگاری زبردست و استاد دانشگاه بود ارائه داده باشد: ابراهیم باستانی پاریزی که بهقاعده باید شاکی میبود اما گفت: ادعای تاریخنگاری نداشت. داستان تاریخی مینوشت و لازمۀ داستان، نیز همینها (استفاده از قوۀ خیال) است. به او انگ «دزدی کتاب» زدند. ولی او چهکار کرد؟ نه ارّه داد و نه تیشه گرفت. فقط به این چهار پنج کلمه قناعت کرد و کارش را ادامه داد: «اگر قرار باشد انسان در زندگی دزدی کند، بهتر است کتاب بدزدد!» شور و اشتیاق ذبیحالله منصوری به برگرداندن داستان – بهویژه داستانهای تاریخی – آن اندازه بود که نشریه کوشش کم آورد و بهناچار او بخشهایی از نشریهها و روزنامههای اطلاعات و کیهان و خواندنیها و دانستنیها و تهران مصوّر و باختر و سپید و سیاه و … را با کارهایش پر کرد. او بیش از ۶ دهه قلم زد و نام خود را بهعنوان مترجم، روی جلد صدها کتاب به یادگار گذاشت.
منصوری در ۱۹ خردادماه ۱۳۶۵ خورشیدی دیده از جهان فروبست و با زندگی طولانی و دراز ۸۷ سالهاش بدرود گفت و البته با کتابهایش هم. منصوری در خیالپردازی و وهمنگاری، آن اندازه چابک و چربدست بود که از یک مقاله کوتاه، یک کتاب حجیم و عریض و طویل عرضه میکرد و به خورد مردم میداد. گویا او چارهای جز این نمیدید که تا آنجایی که راه دارد از «کاه» «کوه» بسازد؛ به ۲ دلیل: نخست اینکه پیشهاش همین نوشتن بود (بدون حقوق و مزایای ثابت) و تحویل آن به روزنامهها و نشریهها به ازای هر سطر مثلاً ۲ ریال. او پیش خود اینطور فکر میکرد که اگر قرار باشد آن مقاله جمعوجور یا آن کتاب ریزهمیزه کمصفحه را واژه به واژه به فارسی برگرداند که چیزی ته جیبش را نمیگیرد. پس فقط یکراه باقی میماند: کشدادن اصل اثر تا آنجا که کش میآید. البته او به خودش زیاد فشار نمیآورد؛ با هوشی که داشت بهراحتی از پس این مهم برمیآمد؛ با چاشنی چاخان! چاخانهایی شیرین، دلچسب و عامهپسند و همهکس فهم. نمونهاش ورود شاه اسماعیل صفوی به الیگودرز و بازدید از خانقاه این شهر که تنه به تنه خانقاه بزرگ و پرآوازه اردبیل میزد!
باری! ذبیحالله منصوری آنهمه پرنویسی و پرکاری را فقط برای گذران زندگی انجام میداد؛ پسر بزرگ بود و هزینه خانواده بر گردهاش؛ این بخش مهم ماجرا بود و البته هیچکس حق این را ندارد که بر کسی که مینویسد تا ادامه زندگی بدهد، خرده بگیرد. نویسندگی حرفه و پیشهای است پاک و شریف؛ البته چنانچه قلم، نجیبانه راه را ادامه دهد و کژ نشود و به سمتوسوی «زر» غش نکند و تن به خواری و خواهش ندهد و خامهاندازش را دریوزه و روسیاه نکند.
دلیل دوّم اینکه منصوری بهمانند هر نویسنده و قلمانداز دیگری، دوست داشت کارهایش دیده، خوانده و پسندیده شود؛ هرچند او خود را از تیررس خبرنگاران مطبوعات و رادیو و تلویزیون دور نگه میداشت ولی از اینکه نام و کارش را بر زبانها بیاورند و ذکر خیرش را بکنند، بدش نمیآمد. نباید از یک ویژگی منصوری سخن بهمیان نیاورده گذشت؛ و آن روانشناسی اوست. این خاطره را هم اضافه کنیم خالی از لطف نیست. در شمارۀ ۲۳ ماهنامه «سوره» نوشته شده بود:
وقتی کتاب «امام صادقع مغز متفکر جهان تشیّع» منتشر شد، مرحوم مهندس بازرگان که به روشپردازیهای علمی دین علاقهمند بود و در این زمینه مطالعات و تحقیق میکرد چندینباره به مؤسسه [!] مجله خواندنیها (به مدیریت ذبیحالله منصوری) رفته بود. دفتر مرحوم منصوری همطبقه پنجم بود و میخواست او را پیدا کند تا بخواهد از مؤسسه اسلامی استراسبورگ که اینهمه مستشرق جمع شدهاند و درباره امام صادق مطالعه کرده بودند، آدرسی بدهد تا در سفر به فرانسه شخصاً به آن مؤسسه برود. چند بار هم مراجعه کرده بود. هر بار اما طوری سر میدوانند تا اینکه یک نفر میگوید نه چنین مؤسسهای وجود دارد و نه خیلی از این مستشرقان.» – (سوره؛ بهمن و اسفند ۱۳۸۴) روحش شاد یادش گرامی.
نثر روان و پرهیز از کلمات نامتعارف معجزه کتابهای استاد ذبیح الله منصوری بود.بازی با کلمات و اعجاز کلام .در بررسی آثار زیبای استاد منصوری میتوان به این نکته پی برد که دست در دست خواننده او را به دنیای خیال پرواز میداده حتی به رغم انتقادات شدیدی که از او و آثارش میشده .خداوند الموت و داستان فداییان حسن صباح یکی از این آثار زیباست که هنوز بی مثال و واجد تحسین است.باشد تا روزی این نویسندگان مردم را به دنیای کتاب دعوت کنند و نام ایشان چراغ راه باشد. یادت جاوید پاینده ایران
جالب بود برام که تو این دوران هنوز یاد ذبیح الله منصوری در خاطره ها باقیست .دوران دانشجویی ما همیشه اسم این مرد در گوش ما زمزمه میشد حد فاصل انقلاب تا دانشگاه یادش تا ابد در ذهن ها باقیست....