کاشان نیوز: محمد ثابت ایمان به مناسبت سالگرد عروج سهراب سپهری یادداشتی برای کاشان نیوز ارسال کرده است.
-آدمی در امتزاج با طبیعت است که راه پیمای بی قدم آسمان ها می شود، حدود اشراق را می بیند، با درک مراتب توحید در تتمیم صفات به آفتاب وجود ذرات پی می برد، می رسد به مرتبه ای از نگاه که می گوید ؛
” دل هر ذره را که بشکافی، آفتابیش در میان بینی” .
این کیفیت تماشا از عظمت نگاه جهان بین سالک است. در اینگونه بودن است که با صدای پای آب، به دنبال قل وحدت می رود و در ارتفاع آن معنا اینگونه بسراید و ببیند که ؛
” تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر” .
تمام راه کمال انسان، در این سطر کوتاه خلاصه می شود :
“چشم ها را باید شست/ جور دیگر باید دید ” .
و شستن چشم ها عبور از انانیت های نفس و عقل و روح در حکایت صافی دل است. آنجا که حافظ بلند مرتبه، از بی صفایی آب گل آلوده ی وجود می گوید :
“پاک و صافی شو و از چاه طبیعت بدرآ
که صفایی ندهد آب تراب آلوده” …
و این مرتبه همان شستن چشم ها از چشم ظاهر سر به چشم باطن است.
جایی که مرده ریگ های ذهنی می روند تا شفافیت، نور عالم را بدون واسطه بر جان تو بپاشد تا اینگونه بگویی؛
“چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی ”
سپهری این مسیر را به زیبایی تمام در فرصت اندک آن حیات ناب طی می کند.
می رسد به نقطه ای که با حافظه ی چوب، در تماشای باغ جهان همراه می شود، آنهم در شعر سوره ی تماشا. در کتاب حجم سبز. نزدیک آن طلوع ترس. همراه قدم های قدیم دریا در ترسیم وحدت وجود. همانجا که نامش را:
” ما هیچ مانگاه “می گذارد:
” هر که در حافظه چوب ببیند باغی/ صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند/ هرکه با مرغ هوا دوست شود//خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود// آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند/می گشاید گره پنجره ها را با آه”.
پنجره ابزار تجلی است. شکل برخورد سپهری با آن دقیقا برابر وضعیت روح یا نگاه او در ارتفاع تماشا است. چرا که در این سیر ؛
“هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!
او در زندگی خواب ها از ترکیب دورکنی تابوت پنجره بهره می برد :
در تابوت پنجره ام / پیکر مشرق می لولد / مغرب جان می کند، می میرد.
او با این تشبیه به سراغ ادامه ی راه می رود و در صدای پای آب، واژه ی پنجره به واسطه ی وسعت نگاه از ماهیت تابوت بودن دور می ماند و شاعر سوار بر واژه اینگونه می سراید ؛
“من وضو با تپش پنجره ها می گیرم “.
این سیر رو به تعالی نگاه او را در حجم سبز به شعر پشت دریاها می رساند. یعنی آن سوی وحدت وجود. ازلیت و بی رنگی اشراق. همان مفهوم دریا در عرفان شرقی.
” پشت دریاها شهریست / که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است” .
آن هم وقتی که به قول او :
شب سرودش را خواند/نوبت پنجره هاست”.
می بینیم که شاعر سالک با واژه ی پنجره سفر می کند. در این سیر هم حال خودش بهتر می شود و هم حال پنجره. تا جایی که باید فقط پنجره ها برای او سخن بگویند و بسرایند.
این سیر اشراقی به حدی در تماشا پیش می رود که از مرگ خویش در اردی بهشت نیز خبر می دهد. به این سطرها توجه کنیم:
” زنی شنید /کنار پنجره آمد/ نگاه کرد به فصل/ در ابتدای خودش بود/و دست بدوی او شبنم دقائق را/ به نرمی از تن احساس مرگ بر می چید”.
استاد شمیسا می گوید : این سطر از ابتدای آنچه آمد در سطر (زنی شنید) در تحریر نخست هشت کتاب بوده و در نسخه فعلی حذف شده است. به این عبارت از قول شمیسا در تحریر اول کتاب توجه کنیم :
“مرا میان الفبای سبز چندم اردیبهشت در حرکت دید”(سطر محذوف در هشت کتاب فعلی که در تحریر اول هشت کتاب وجود داشته است).
آن هم کنار زنی که شنید و کنار پنجره آمد و دست بدوی او شبنم دقائق را، به نرمی از تن احساس مرگ بر می داشت. آن هم در میان الفبای سبز چندم اردی بهشت.
این بیان اشراقی در شعر مسافر به ظهور می رسد. بعدها او در حجم سبز به نحوه ی رفتن در معنای اولیه ی کلام نیز اشاره می کند و می گوید :
“خون مرا پر کن از ملایمت هوش ”
آنهم در استقبال از سطر:
در ایثار سطح ها چه شکوهی است
ای سرطان شریف عزلت
سطح من ارزانی تو باد !
آن هم در جایی که در حیرت مسافر به دنبال رسیدن به یک سطح بزرگ است.
” من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ” .
هوش در شاهنامه اشاره به مرگ دارد.
” گر ایدر مرا هوش بر دست اوست
نه دشمن زمن باز دارد نه دوست”
در نی نامه معنای نیستی، فنا و مرگ :
” محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست”
سپهری در اول اردی بهشت ماه، با سرطان خون از دنیا می رود.(الفبای چندم اردی بهشت)
نکته : در اینجا به معنای اولیه ی کلام در سطر: “سرطان شریف عزلت” تکیه شد.
معنای ثانویه کلام اشاره به تنهایی سالک در ارتفاع تماشای یار است. آنجا که واژه ی عزلت، همنشین نام سیمرغ است. آن هم در قاب آرزوهای محال آدمی. تنهایی بیداد می کند. جایی که رودهای جهان، در تنهایی، رمز پاک محو شدن را فقط به او می آموزند:
” و من مخاطب تنهای بادهای جهانم/و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را، به من می آموزند/ فقط به من.
جایی که :
” و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد” .
دیدگاه شما