کاشان نیوز-امیرحسین ایزد پناه: شاهنامه فردوسی، متنی ادبی – تاریخی، مربوط به سده ی چهارم هجری قمری است. داستان های اسطوره ای، پهلوانی و تاریخی که در منابع کهن ایران باستان وجود داشته و فردوسی با هنر خود آن ها را به نظم درآورده و اثری آفریده که دوستداران تاریخ و ادبیات ایران، آن را از جهات مختلف، سترگ و با اهمیت می دانند. امّا اگر از زاویه ی بیرونی به شاهنامه نگاه کنیم، می توانیم به خود اجازه دهیم تا پرسشی مهم مطرح کنیم: «آیا در دنیای امروز، با همه ی پیشرفت های تکنولوژیک، و با همه ی پیچیدگی های زندگی در دنیای واقعیت ها و با وجود آثار متعدد و معاصر ادبی، فلسفی، روان شناسی، اجتماعی و… آیا هنوز هم به شاهنامه نیاز داریم؟»
برای پاسخ به پرسش فوق، به نظر می رسد می توان از دو جنبه ی مختلف، موضوع را بررسی کرد تا دریافت که آیا می توان از برآیند این دو نگاه، به خروجی قابل تأمّلی دست یافت یا خیر؟
نخست باید ببینیم شاهنامه واجد چه ویژگی های کلیدی است و آیا آن ویژگی ها در دنیای امروز، می توانند کارآمد باشند یا خیر؟ دوم آن که باید ببینیم، نیازهای امروز ما چیانند و آیا می توان از دریای شاهنامه برای این نیازها، گوهری صید کرد یا خیر؟
مقدمه
برای ورود به بحث اصلی، دریچه ای مقدماتی لازم است و آن اینکه، رشد و پیشرفت مردم و جوامع، با شاخص هایی ارزیابی می شود. مثلاً ارتقاء حقوق شهروندی، توسعه ی سیاسی و اقتصاد پویا، می توانند سه شاخص کلیدی برای داوری در این باره باشند. اما شاخص مهم دیگری هم وجود دارد که می تواند شالوده ی سه شاخص فوق باشد و آن، «توسعه ی فرهنگی» یک جامعه است. فرهنگ، زیربنای تمدن و رشد بشری است و به نظر می رسد اگر جامعه ای بستر فرهنگی مناسب نداشته باشد، توسعه ی سیاسی و فرهنگی در آن راه به جایی نخواهد برد. (نمونه ی عینی آن، می تواند ایران خودمان باشد که بیش از صد سال است (از انقلاب مشروطه به این سو) درجا می زند. به دلیل فقدان زیرساخت های فرهنگی لازم در بطن جامعه و حاکمیت، نه توسعه ی سیاسی ره به جایی برد، نه اقتصاد آزاد و نه امر قدسی). امّا هنگامی که سخن از «فرهنگ» به میان می آید، می توان با بیان شاخص هایی، آن را ملموس تر بیان کرد. به زبان ساده تر، هویت ساخت یافته ی شهروندان یک کشور، توسعه ی کیفی نهادهای آکادمیک علمی، سرانه ی چاپ و مطالعه ی کتاب و نشریه و روزنامه، عمیق بودن یا سطحی و مبتذل بودن هنر و رشد نهادهای مدنی، می توانند مثال هایی از میزان رشد فرهنگی یک کشور باشند. ادبیات و تاریخ، جزء لاینفک فرهنگ یک سرزمین است و زیبنده نیست که بدون تأمّل روی آن ها، فرهنگ یک کشور را واکاوید. حاصل کلام اینکه، اگر فرهنگ، از شالوده های اساسی جامعه ی امروزی ایراناست و اگر شاهنامه، اثر ادبی ِ پژوهش خیز و عمیقی است (که البته این ادعا باید در جای خود اثبات شود و فعلا هدف این یادداشت نیست)، پس نمی توان آن را در رشد فرهنگی جامعه نادیده گرفت. شواهد گویاتری از این نوع نقش آفرینی شاهنامه در ادامه بیان می شود.
پاسخ نخست
نخست از منظر شاهنامه به پرسش فوق پرداخته می شود. یعنی باید ببینیم شاهنامه دارای چه ویژگی هایی است که می توان ادعا کرد اهمیت شاهنامه برای ایرانیان، بسیار درخور توجه است.
شاهنامه، شناسنامه (یا دست کم یکی از شناسنامه ها)ی فرهنگ و تاریخ ایران است. همانگونه که شخصیت اجتماعی ما، بدون وجود شناسنامه بی هویت می شود، شخصیت تاریخی و اسطوره ای ما هم بدون منابعی همچون شاهنامه، بی هویت می شود. در این بخش و برای بهتر بیان کردن این مطلب، به سه نقل قول از بزرگان ادبیات فارسی، اشاره می شود:
دکتر میرجلال الدین کزازی، که از ادیبان و شاهنامه پژوهان برجسته ی ما می باشد، درباره ی نقش شاهنامه در پاسداشت ایرانیت ما می گوید: « راستی را، اگر شاهنامه نمیبود، ما آنچه هستیم نمیتوانستیم بود و همانند تیرهها و تبارهایی دیگر، در سایههای ِ دامنگستر ِ تاریخ، و گَردهای ِ گیتینورد ِ گسسته نشانی و شکسته نامی، گم میشدیم و از یادها میرفتیم و بر بادها.» (۱)
دکتر جلال خالقی مطلق، که برجسته ترین شاهنامهپژوه معاصر است و بیش از ۴۰ سال از عمر خود را صرف ویراست و پیراست شاهنامه کرده است، می گوید: «خرد، در سراسر شاهنامه به عنوان بزرگترین داده ی ایزد، ستایش شده است… میتولوژی ایرانی (۲)، به این صورت که در شاهنامه آمده، شدیداً با مسائل فلسفی و اخلاقی توأم است و شیوه ی بیان نیز، نه نقلی محض، بلکه بسیار جاها به صورت گفت و شنودهای استدلالی درآمده است… اگر شما بخواهید درباره ی فرهنگ باستان تحقیق کنید، مثلاً درباره ی رسوم کشورداری، درباره ی مراسم خانوادگی و اجتماعی، درباره ی جشن های ملی، درباره ی آیین های مختلف همجون تاج گذاری، می گساری، سوگواری، درباره ی طبقات اجتماع، درباره ی زنان، درباره ی فنونی چون پزشکی و نجوم و… در تحقیق همه ی این زمینه ها، یکی از مآخذ مهم شما و گاه تنها مأخذ شما، شاهنامه ی فردوسی است…. شاهنامه مانند پلی شد که دو فرهنگ پیش از اسلام و بعد از اسلام ایران را به یکدیگر متصل ساخت و آن استمرار فرهنگ ایران که با حمله ی عرب آسیب بزرگ دیده بود، به وسیله ی شاهنامه تا حد زیادی مرمّت یافت… فردوسی با آفرینش شاهنامه، رشته ی از هم گسیخته ی ملیت ایرانی را از نو گره زد.» (۳)
دکتر سیروس شمیسا، که از دیگر شخصیت های آکادمیک ادبی ما است، کتابی گرانسنگ به نام «شاه ِ نامه ها» در تحلیل شاهنامه تالیف کرده است. شگفتا که دکتر شمیسا، که پژوهشهای مفصلی روی بیشتر متون کهنِ با ارزش ادبیات فارسی و همچنین آثار معاصر همچون هدایت و فروغ و سپهری انجام داده است، در پیشگفتار این کتاب، صراحتاً شاهنامه را «مهمترین اثر ادبیات فارسی» میداند و کارهایی که تاکنون روی شاهنامه صورت گرفته، را کافی نمیداند و میگوید باید از مسئلهی نسخه و متن و نهایتاً معنی و ابیات، فراتر رفت و کم کم بحثهای مفهومی از تاریخ، اسطوره شناسی و جامعه شناسی در مورد شاهنامه را مرسوم کرد.جملات پایانی پیشگفتار کتاب شاه ِ نامهها، به دلنوشتهای سوزمند و نهیب افکن میماند: «تألیف این کتاب برای من ادای دینی به فردوسی بزرگ بود که بخشی از عمرم را که در تنهایی و یأس میگذشت با دنیای شاد و پرغرور او گذراندم. من دیگر چندان امیدی به مردم عادی ندارم و فقط امیدم این است که لااقل دانشجویان ادبیات، دنیای شاهنامه را بشناسند؛ دنیایی را که در آن هنوز گودرز و طوس و رستم و رهام و سیاوش و کیخسرو و بهرام گور و بهرام چوبینه و خسرو پرویز زندهاند و دارند در شکوه خود زندگی میکنند و اگر دریابند که ما حضور آنان را احساس نمیکنیم، آنان را فراموش کردهایم و دیگر نمیبینیم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نه هرگز! باید سیاوش را برای همیشه به یاد داشت و گذاشت به خوابهای ما هم بیاید و نوید پیروزی دهد.» (۴)
اگر «هویت» را عمود خیمه ی شکل گیری شخصیت نسل نوجوان و جوان یک ملت بدانیم، و اگر هویت ملی ما بدون شاهنامه، چیزی کم دارد، پس شاهنامه هنوز هم می تواند کارآمد و شخصیت ساز باشد.
البته بجز موضوع هویت ایرانی، شاهنامهی فردوسی، به دلایل گوناگون (که در این یادداشت، مجال زیادی برای تبیین آن وجود ندارد)، اثری چند وجهی، شگفتانگیز و درخور توجّه است. «شاهنامه»، دریایی ژرف و پهناور است که بهتر است هر پارسی زبان، در طوفانهای فرهنگ سوز ِ روزگار، کشتی «اندیشه» را اندرون آن انداخته و سوای قوام هویت خود، گوهرهایی همچون داستان، تاریخ، اسطوره، حماسه، پهلوانی، دادگری، یکتاپرستی، خردورزی، میهن دوستی، زبان، فرهنگ، هنر، جفرافیا، فلسفه، آیین و… برای زندگیاش شکار کند.
پاسخ دوم
امّا اگر از منظر جامعه به پرسش صدر مطلب بنگریم، به چه خواهیم رسید؟ اگر ذره بین اندیشه ی خود را روی «فرهنگ» بیندازیم، می توانیم بپرسیم در حال حاضر، مردم جامعه ی ما به چه باورهای فرهنگی یا کالاهای فرهنگی نیاز دارند تا بتوانند با بهره بردن از آن ها، رشد کنند و دنیای بهتری برای زیست داشته باشند؟ هرکسی می تواند از باور خود، پاسخ یا پاسخ هایی برای این پرسش داشته باشد. بنظر می رسد اگر صحبت را به «باورهای فرهنگی» بکشانیم، «تفکر انتقادی» و «فضیلت های اخلاقی» در زمینه ی فردی و «آموزش های آزاد همگانی» در زمینه ی اجتماعی می توانند فرهنگ مردم یک سرزمین را قوام بخشند. و اگر از «کالاهای فرهنگی» سخن بگوییم، احتمالاً در پس ِ هر نوع کالای فرهنگی اثرگذار، «اندیشه»ای اثرگذار نهفته است، «محتوا»یی که به اثر، عمق ببخشد و «فرم»ی که آن را در منظر مخاطب، زیبا جلوه دهد. حال باید ببینیم آیا در شاهنامه، «تفکر» و «اخلاق» جایگاه شایانی دارند یا خیر؟ و باید ببینیم آیا داستان های شاهنامه با اندیشه، محتوا و فرم ِ درخوری بیان شده اند یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت باشد، پس احتمالاً بتوان نتیجه گرفت که شاهنامه هنوز هم می تواند برای روزگار ما کارآمد باشد. اگر با شاهنامه مأنوس شویم و در آن غور کنیم، در می یابیم که در بیشتر و بلکه تمام داستان های شاهنامه، فردوسی با هنرمندی خاصی، لابلای روایت شاهان و پهلوانان، روی «خردورزی»، «راستی» و «دادگری» به طور ویژه تاکید دارد. همچنین اگر با ظرافت های ادبی آشنا باشیم، شیوه و فرم بیان فردوسی در سرایش داستان ها، گاه بسیار هنرمندانه و شگفت انگیز می نماید. این جنبه از هنر فردوسی، تحت تاثیر عظمت تاریخی و ملی شاهنامه قرار گرفته و هنوز بسیاری نمی دانند که گاهی غنای شعر فردوسی، از حافظ و سعدی هم عبور کرده است. داستان های شاهنامه پتانسیل بالایی برای هنرهای نمایشی مانند تئاتر و سینما دارند و شوربختانه در کشور ما هنوز توجه شایانی بدان نمی شود و هنر نمایشی شاهنامه به نقالی و روحوضی تقلیل یافته است. همین سال گذشته بود که انیمیشنی که بر اساس داستان ضحاک شاهنامه ساخته شده بود، به داوری در مرحله نهایی اسکار راه یافت. این مهجوریت شاهنامه در حالی است که در غرب، آثار هنری زیادی با کمک گرفتن از اسطوره های ادبی و تاریخی، ساخته شده و می شود.
و اما در این بخش، بهتر است به سراغ خود شاهنامه برویم.
فردوسی در آغاز شاهنامه، خدا را همراه با «جان» و «خرد» می خواند: «به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد» و در گفتار پسین آن، خرد را ستایش کرده است: (۵)
کنون، تا چه داری! بیار، از خرد / که گوش ِ نپوشنده زو برخورَد
خرد بهتر از هرچه ایزدت داد / ستایش، خرد را، بِه، از راه ِ داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای / خرد دست گیرد به هر دو سرای
کسی کو خرد را ندارد به پیش / دلش گردد از کرده ی خویش ریش
خرد، چشم ِ جان است چون بنگری / تو بی چشم، شادان، جهان نسپَری
به راستی، اگر ما «خردورزی» پیشه کنیم، روزگار بهتری نخواهیم داشت؟
همانگونه که عرض شد، ستایش دانایی، راستی، دادگری، وابسته ی دنیا نشدن و درنتیجه رها زندگی کردن و بسیاری دیگر از فضیلت های اخلاقی، کم و بیش در تمام داستان های شاهنامه به چشم می خورد؛ اما برای نمونه به چند بیت اشاره می شود:
سپهر بلند ار کشد زین تو / سرانجام خشت است بالین تو
***
بر این گونه گردد به ما بر سپهر / بخواهد ربودن، چو بنمود چهر
مَبَر خود به مِهر زمانه گمان / نه نیکو بوَد راستی در کمان!
چو دشمنش گیری، نمایدت مهر / وگر دوست خوانی، نبینیش چهر
یکی پند گویم تو را من، درست / دل از مهر گیتی ببایدت شست
***
چه گفتند دانندگان خرد؟ / که هر کس که بد کرد، کیفر بَرَد
***
زمانه به یکسان، ندارد درنگ / گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ
***
درختی که پروردی، آمد به بار / ببینی برش را کنون در کنار
گرش بار خار است، خود کِشته ای! / وگر پرنیان است، خود رشته ای!
***
جهانا! سراسر فُسوسی ّ و باد / به تو نیست مرد خردمند شاد
همه نیکنامی بِه و راستی / که کرد ای پسر! سود از کاستی!؟
***
به مِهر و به داد و به خوی و خرد / زمانه همی از تو رامش بَرَد
***
بیاموز و بشنو ز هر دانشی / که یابی ز هر دانشی، رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای، هیچ / همه دانش و داد دادن پسیچ
***
چنین رفت، از آغاز یکسر سخن / همین باشد و نو نگردد کهن
اگر توشه مان نیکنامی بوَد / روانمان بدان سر گرامی بوَد
***
بیا تا ببخشیم روی زمین / سراییم بر یکدگر آفرین
ببخشند گیتی به رسم و به داد / ز کار گذشته نیارند یاد
چو مردم ندارد نهاد ِ پلنگ / نگردد زمانه بر او تار و تنگ
***
نخواهم به گیتی جز از راستی / که خشم خدا آورَد کاستی
سزد گر هرآنکس که دارد خرد / به کژّی و ناراستی ننگرد
تو گر دادگر باشی و پاک رای / به آیین بیایی به دیگر سرای
***
همه سال پیروز بادی و شاد! / سرت پر ز دانش، دلت پر زداد!
فارغ از تمام ویژگی های ادبی و تاریخی شاهنامه، حقیقتاً در دنیای پر پیچ و خم امروزی، پندهایی این چنین نمی توانند راهگشا بود؟ آیا می توان شاهنامه را در تنگناهای فرهنگی ایران کنونی، نادیده انگاشت؟ امید که با شاهنامه مأنوس تر شویم!
پایان سخن، جملاتی است از نویسنده، مترجم و شاهنامه پژوه معاصر، زنده نام شاهرخ مِسکوب: «هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی می گذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم با هوس های ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر «ارباب فضل» دربسته و ناشناخته مانده است. اما در این دوران دراز، شاهنامه زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است، و هنوز صدای گرمش گاه گاه اینجا و آنجا در خانه ای و قهوه خانه ای شنیده می شود و در هر حال این زندگی خواهد بود، و این صدا خاموش نخواهد شد، و در هر زمان به آوایی و نوایی سازگار مردم همان روزگار فراگوش می رسد.» (۶)
پی نوشت ها:
۱) کتاب «نامه ی باستان»، (شاهنامه با ویرایش دکتر میرجلال الدین کزازی)، صفحه ۶
۲) میتولوژی: افسانه های نخستین هر ملت درباره ی آفرینش جهان و برخوردهای انسان نخستین با طبیعت و نیروهای نیک و بد که در گیراگیر این برخورد، خدایان و شهریاران و پهلوانان هر ملت ظهور می کنند. (جلال خالقی مطلق، کتاب سخن های دیرینه، صفحه ۱۰۸)
۳) کتاب «سخن های دیرینه»، به قلم جلال خالقی مطلق، صفحات ۱۰۸ تا ۱۱۳
۴) کتاب «شاه ِ نامه ها»، به قلم سیروس شمیسا، صفحات ۵ و ۶
۵) ابیاتی که از فردوسی در این یادداشت آمده است، از نسخه ی «نامه باستان» ویراست دکتر کزازی انتخاب شده است.
۶) کتاب «مقدمه ای بر رستم و اسفندیار» به قلم شاهرخ مسکوب
دیدگاه شما