روزنامه کاشان -قمست اول این گزارش با تیتر « بلیتفروشی برای تماشای تپه سوت و کور» به قلم مهدی قزلی منتشر شد و اینک قسمت دوم:
جلال از قبر ابولولو و قبر شاهزاده ابراهیم به عنوان دستاویزهای پیوند هویتی و تمدنی کاشان برای پیوند خوردنشان با دین و مذهب یاد میکند که از نظر او حکایت آب را دارد در آبادانی. هرچند حرفش بیراه نیست به تمامی، ولی رگههای تندی او با مذهب و مخصوصا نوع قشری آن در متن هویداست.
خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامهنویسی آزموده و کتابهایی از او در قالب داستان در دسترس علاقهمندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ، کاشان و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامهنویسی این نویسنده نامدار دست به تکنگاریهای کوتاه و خواندنی زده که بخش پنجم این سفرها از دیروز به صورت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر میشود.
او در پنجمین سفر خود به شهر کاشان، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال را پس از سالها یک بار دیگر تجربه کند که از روز گذشته با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. او این بخش را «کاشانگردی پا به پای جلال آل احمد» نامدار کرده است. بخوانید و با او همراه شوید:
از موزه کوچکی که در محوطه تپه باستانی سیلک بود، بازدید کردیم و ظرفها و خردهسفالهای قدیمی را دیدیم و عکسهایی از کاوشهای قدیمیتر. در بین عکسها تابلویی از یک اروپایی بود که کلاهی کابویی سرش بود، در همین تپهها و او کسی نبود جز رومن گیریشمن. ذکر گریشمن در یادداشت خارگ رفته قبلا. فکر میکنم رد پایش در یزد هم هست و ذکر او در تمام آثار باستانی ایران میرود اگر بگردیم! و چه خوب میبود اگر دانشمندان و محققان وطنی هم چند سالی از عمرشان را در زمینه مشخص و دقیقی صرف میکردند تا کسانی که لااقل مشکوک به جاسوسی هستند همه دارایی حال و گذشتهمان را غارت نمیکردند.
عباس اعتماد پیرمردی که پشت میز موزه کوچک نشسته بود گفت که این آثار ته مانده آثار تپه است و اصل مطلب را خارجیها بردهاند. در واقع اینها وربار بود و بار را دیگران… بعله!
عکس این آقای اعتماد هم در موزه بود که یک خمره بزرگ ولی شکسته را که کاوش کرده بودند مرمت کرده بود و خمره الان در یک محفظه شیشهای در محوطه تپه است. از او خواهش کردم کنار خمره داخل محفظه شیشهای بایستد تا عکسی بگیرم که با روی خوش پذیرفت.
از وسط موزه کوچک جوی آبی میگذشت که رویش را با درپوشهای چوبی پوشانده بودند. یکی از درپوشها را برداشتم و گذر آب زلال و خنکی را که از فین میآمد و میرفت به زمینهای کشاورزی پایین دست، دیدم. این آب فین هم 7500 سال قدمت دارد و اگر نمیبود لابد زندگیای هم در تپهها شکل نمیگرفت.
روی تپه رفتیم و اسکلت انسانهای 5000 ساله را که آنها هم در محفظههای شیشهای خاک گرفته بودند، دیدیم. از فراز تپه گنبد مخروطی ابولولو معلوم بود، همینطور گنبد مخروطی شاهزاده ابراهیم. این گنبدهای مخروطی مخصوص کویر است فکر کنم. یکی از همینها هم کنار ده اجدادی ماست در راه بین ساوه و قم و روی قبر سلطان سیدهارون.
نزدیک اذان ظهر رفتیم شاهزاده ابراهیم که نوه امام موسی کاظم (ع) است. بقعه و بارگاه قشنگ و دنجی داشت. با حیاط کوچک پشتی و حیاط بزرگ جلو. در هردو حیاط حوض آبی که رنگش به سبزی میزد و ماهیهای قرمز داخل آنها را فقط وقتی به سطح آب نزدیک میشدند، میدیدیم. در خنکای سایه درختهای چنار حیاط امامزاده وضو گرفتیم و داخل بقعه نماز شکسته مسافرتی را خواندیم. از کاشیکاریهای داخل عکس گرفتم و حیاط و حوض و سلامی دادیم و رفتیم طرف باغ فین. ناچار باید اشاره کرد که زمین بنای امامزاده را یک بانوی فینی وقف کرده به نام خاله بیگم.
جلال از قبر ابولولو و قبر شاهزاده ابراهیم به عنوان دستاویزهای پیوند هویتی و تمدنی کاشانیها یاد میکند برای پیوند خوردنشان با دین و مذهب که از نظر او حکایت آب را دارد در آبادانی و ماندگاری آبادانی. هرچند حرفش بیراه نیست به تمامی، ولی رگههای تندی او با مذهب و مخصوصا نوع قشری آن در متن هویداست و امان از این نگاههای دینستیزانه چپگرا و البته رفتارهای افراطگرایانه مذهبی که هردو در این چنین شدن جلال اثر داشت و جلال چه مرد بود که با این زمینههای قوی برای گریز از دین، وقتی در جریان مجموعه تتبعها و جستوجوهای عالمگیر و ایرانشمولش به این نتیجه رسید که راه رستگاری این مردم از دین میگذرد، از گذشتهاش برگشت و شرم نکرد که بگوید آن راهها اشتباه است.
هرچند قبلا اشاره کردهام، ولی باید تاکید کنم که باید دانست این نتیجهگیری (سرلوحه قرار گرفتن دین برای اداره جامعه) که الان در کتابهای دبستان هم راه پیدا کرده آن موقع وجود نداشت و همه مسیرهای موجود مملکتداری به دو راه بیشتر ختم نمیشد؛ چپ و راست.
بگذریم. از شاهزاده ابراهیم تا باغ فین هم راه زیادی نیست. باغی که آدم را قبل از هر چیز یاد مرگ امیرکبیر میاندازد. باغ زیبا بود و در نگاه اول مرا یاد باغ شاهزاده ماهان کرمان انداخت. عمارتی که روی آب معروف فین بنا شده و محوطهای که باغسازیاش شباهتهای زیادی به باغهای دیگر ایرانی دارد. باغهایی که نظیرش را در بیشتر شهرهای بزرگ میشود پیدا کرد؛ اصفهان، کرمان، یزد و….
حسین البته توضیح داد که سرمای شدیدی چند سال پیش بیشتر درختهای باغ را از بین برد، والا دار و درخت اینجا هم بیش از این بوده که حالا هست.
زیر عمارت اصلی و کنار حوض بزرگ وسط آن کسی داشت توضیحاتی راجع به باغ میداد که قاعدتا این توضیحات تحت تاثیر قاجارها قرار داشت و امیرکبیر و قتلش. وسط حوض سوراخی بزرگ بود که آب از آنجا میآمد و سرریز میشد. کف حوض هم پر بود از سکه و اسکناسهای ریز. یک جور قرار ننوشته برای رقابتی در انداختن این پولها داخل آن سوراخ بزرگ. در این رقابت شرکت کردم با انداختن سکهای و مثل خیلیهای دیگر که پولشان کف حوض ماند، باختم! ماهیهای قناتی روی پولها شنا میکردند و بزرگترهایشان گاهی داخل همان سوراخ بزرگ میشدند. در باغ گشتی زدیم و حمام صفوی و قجریاش را هم دیدیم و محل قتل امیر را و رفتیم. ناهار را با حسین در یکی از همان باغ رستورانهای فین خوردیم. نشسته روی تختی که سایه درختی پیر رویش بود و جویی از آبهای فین زیرش.
گشت کوتاهی در محله فین زدیم که در خیابانهایش پرچمهای سبز و قرمز و سیاه زده بودند برای برنامه قالیشویان. بیشتر پرچمها نوشته یا طرح نداشت و فقط پارچهای رنگی بود. بنرها و پوسترهای متنوعی هم در کاشان و فین دیدم که بیشترشان اشاره جدی به فین و کاشان و اردهال داشتند و یک جور تلاش هویتیابانه جغرافیامحور!
نکته جالبی که در گشت و گذار کوتاه کاشان و فین به چشمم آمد، معماری غیرتکراری خانههای کاشان بود و تفاوت هر خانهای با خانه بغل دستی و اینکه در نمای ساختمانها از سنگ استفاده نشده و بیشتر آجرنما هستند.
ادامه دارد….
منبع: خبرگزاری مهر
دیدگاه شما