کاشان نیوز-حسین باغشیخی: به بهانه ی اول تیرماه، ۶۰ سالگی میلاد تو…تویی که برادرکوچک گنجشکها وهمسایه دیواربه دیوار سپیدار وسط خانه ای….
اول:
میگویند خرداد به پایان رسیده است ، تیر،شاید نزدیک ترین ماه به عطش بیشمار م درخوابهای کودکیم است، قرابت من به شبهای تیرماه ،حکایت ماه است به کشیده شدن شهابی که حوصله کرده آسمان را.
آسان است برای من، که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود وبه درخت انار بگویم انارش را خود به خانه ما آورد….
آسان است آفتاب را چند شبانه روز بی آب و دانه رها کنم ، و روز ضعیف شده را ببیینم که عصا زنان از آسمان بالا می رود…آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم…
آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد…برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم و دل صخره را بشکافم… آسان است نا ممکنها را ممکن شوم تا آنکه زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق…اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم معنی معنای زندگی را…
وقتی تو به زندگی آری گفته ای…
ببین به همین زودی شصت ساله شدی …شاعر تشنهی من !
تفاوت ما با کشورهایی که سرشان به تن شان می ارزد در این است که سال برای آنان واقعا ۳۶۵ روز است ولی برای ما عملا یک روز است که ۳۶۵ بار تکرار میشود ! حالا شما حساب کنید که برای ما که در طول هر سال درگیر محدودیت هاییم- در قالبهای گوناگون – آن یک روز هم معلوم نیست اهمیتی داشته باشد اما امروز به بهانه ی تو برای من حتما اهمیت داردامروز برای من روز مباداست…
اما من هنوز فکر میکنم تو در آستانهی پنج سالگی ماندهای ! درست در دم پنج عصر محله ی سرسنگ . آن سوی پنج سالگی … پنجاه سالگی . هرچندتو در لباس «باغبان آرمان خواه» نوشتی…..تو از شصت سالگی خوشبختانه همان شین شش را یدک میکشی.آخر کودکی شعرهایت ، یا شعرهای کودکی ات ،هنوز از دل کودکی می تراود و این طور مرا به اشتباه می اندازد . اما به تقویم و عدد ، باور میکنم تو شصت ساله شده ای . باور میکنم . هرچند آن روزهای سوخت و سوزت ،کمترکسی ، ترا باور داشت و هنوزم هم کسانی نمی دانم به کدام دلیل بی دلیل ، باورت نمیکنند ـ چون ما به سختی یک دیگر را باور می کنیم تو بر فراز و نشیب سین و شینها توانستی که بباورانی . تو تشنه بودی و این را از روی لبهای نمک سوز شعرت بوئیدم . حتی رفتار تو در شیرینترین دقایق هم رفتار یک تشنه بود برای رسیدن به جشن ناپیدای کلمات ، برای همین سوختی در جهنم واژهها ، تا در میان خاکسترهایت ، باوری بتراشی همچون همهی شاعران هم قبیلهات . تو بودی و من نمی شناختم تا به وقتی که به ناگهان شرح لبخند چاک چاکم را در غزل های تو خواندم .
« گل شوق تو را در دیده می کارم، مگر امشب دل از خواب گران آرزو چالاک برخیزد» *
… بله ، میدانی اگرتلنگرهایت حال به هر « اسم مستعاری» نبود به این جا نمی رسیدیم ” آرمان” همین است. بالاتر از آن اینکه حکایت ما با شما حکایت مرشد و مارگاریتاست….تو با من دوست نیستی …رفیق شصت ساله نیستی اما پدرمعنوی شعرمنی وبه این دلیل ،همه هستی… دههی تو اما بر تن سی سالهی ما هنوز هست تا ششصد سالگی ، شش هزار سالگی تا ششصد هزار سالگی شعر . این را باور دارم . تو نیز این را سرودی .
«هربار به بهانهای سرودی و بهار در نرسید !»برای آنانی که دیگر نیستند ، شاعران شکسته وسربرافراشته ای که که خاطرههای دراوجشان تنها از زبان تو بر دست و دهان می ماند …
اشعاری برای … همچون مشفق ها وهمچون سپیده ها وهمچون حتی امروزی ها مثل استاد همین لحظه اکنون استاد بهنیا …
هنوز شعرت را دوست دارم استاد جهان آرایی عزیز! مثل همان اولین بار که شنیدم وخواندمش و فکر کردم ما می توانیم با بادام تلخ سالِ نودوچهار به شصت سالگی شیرین تو برسیم . تو رسیدی…بخواه تاماهم برسیم.
پرشور ، پرشراره پنجاه سال دیگر عاشق تراز هماره پنجاه سال دیگر
درگنجه میگذارم دل راکه نو بماند تا لحظه ی قرار، ِپنجاه سال دیگر
من حدس یک منجم با سوی چشم امر توکشف یک ستاره، پنجاه سال دیگر
پنجاه رفت وحالا هم سن شصتی…اما می خواهمت دوباره ،پنجاه سال دیگر
آخر:
تولدت خجسته ، پدرگهواره های جهان ! حدیث بندگی ودلدادگی! جواد همه سخاوت های جهان!
——————————————————————-
* غزلی از استاد جهان آرایی برای حضرت ولیعصر(عج)










باسلام من هم ازطرف خودم تولد این شاعر و ادیب پرمایه وطناز دیار سخنوران راتبریک گفته وبرای ایشان وخانواده محترمشان ارزوی سلامتی وعزت می نمایم.