کاشان نیوز-مرضیه گیلاسی: مزرعهٔ «مال» بیشه زار کوچکی که گرچه چندان ازشهردورنیست ولی چون درارتفاعی درکنج کوههای حاشیهای شهرقراردارد درنظر کوهنوردان و اهالی ورزش برای خودش جایگاه ویژهای دارد، این بار هدف رکاب زنی تا مزرعهٔ مال بود. خاکهای سرخ جادهٔ باریک وپیچ درپیچ مزرعهٔ مال آنقدر چسبناک است که باید چندبارازدوچرخه پیاده شوی ونفسی تازه کنی. مه غلیظ صبحگاهی، درآمیخته با نفسهای عمیق دم وبازدم که در انحنای پیچهای نفس گیرغوغایی به پاکرده است و خورشیدی که بیجان است وبا ابرهایی که هیچ هنرباران زایی هم ندارند وفقط وفقط میآیند تا سربه سرخورشید شهر بگذارند واندکی سوزسرمارابیشترکنند، میجنگد.
قسمتی ازمسیرمعروف به خاک سرخه دارای خاکهای سرخی ست که اگراندکی هم رطوبت بگیرد آنقدرچسبنده میشود که باید برای چرخیدن چرخهای دوچرخهات بیشتر ومحکمتر رکاب بزنی. گاهی چرخ دوچرخهات میان شیارهای باریکی که دراثرجاری شدن آب باران درمسیر ایجادشده گیرمی کند وهمانوقت است که زمین خوردنت حتمی ست.
تعدادی ازاعضای گروه مثل همیشه سریعتر رفتهاند برای برپا کردن بساط آتش و دم کردن چایی و گرم کردن حلیمهای نذری که یکی ازهمنوردان برای گروه کنار گذاشته بود.
چندقدم به بیشه زار نمانده بودکه دیگر نفسَت میبُرَّد. شیب تقریبا ۴۰درجه شده است ازدوچرخه پیاده میشوی وباهمان ریتم تند در نفس کشیدن، دوچرخه به دست به سمت بالای سربالایی راه میافتی اینکه نفس به شماره بیفتد، حالت عجیبی ست. نفسی که مانده است ونمی تواند از قفسهٔ سینه بیرون بیاید. ازاین محبوس ماندن نفس گرچه اندکی سخت اما لذت میبری. این نفس قفل شده درسینه ته ماندههای بغضها ورنجها واضطرابها وبی نظمیهای روان را به خود میگیرد ودرلحظهای، با یک همت همراه با آهی بلند ازسینه بیرون میریزدوآن وقت حس رهایی سبکی درتو جاری میشود، حالادیگربه بالای سربالایی رسیدهای.
یک برکهٔ آب که جوی باریکی به آن میریزد و چند درخت. شادی بیشه زار کوچک غنوده در کنج کوه را حس میکنی. این لذت که تننهایشان نگذاشتهاند در این فصل عریانی درختها وسرمای استخوان سوز فصلی که نه بلبلی به بیشه زار سرمی زند نه قورباغهای در برکه شنا میکند ونه چوپانی برای چرای گوسفندانش به آنجا میآید. شورونوای آهنگ برکه را که با درختان بیبرگ دورتادورش به اشتراک گذاشته، میشنوی. حتی وقتی اعضای گروه بذله گویی میکنند هم میشود شوق بیشه وتلاطم چوبهای خیس آتش گرفته ودود چشم سوزآنهارا شنیدوحس کرد.
بساط صبحانه برپا میشود مربای بِه دست پخت خودت را میگذاری وسط سفره وبقیه هم صبحانههایشان را بادیگران به مشارکت میگذارند. لبوهای سرخ وشیرینی که حاجی تعارف میکند صبحانه را رونق میدهداما انتخاب اول همه همان حلیم بینظیر ست که این مسیرپرپیچ وخم را درکولهٔ حاجی طی کرده تا اینجا رسیده است.
مسیربرگشت راکه به تازگی حاجی کشف کرده است مسیرپرازهیجان، پرازفرودهای تندوشیب دارا ست که در هربارفرود و فراز حس میکنی چشمانت از شدت ترس ازهم میپاشد..
شیبی تند وطولانی که آرزو میکنی کاش تمام شود وزمین صاف شود ولی انگارطول سرازیری هی کش میآید وقتی هم سرعتت زیاد میشود گِلهای مسیربه این طرف وآن طرف پرتاب میشودوگاهی حتی نمیتوانی فرمان رابچرخانی وازروی سنگهای تیزوبزرگ که تک وتوک درمیان این مسیر گِلی ست رد نشوی. همهٔ اینها برای خودش معجونی از هیجان وترس دلهره وشگفتی است وچاشنی همهاش، جیغهای زنانهای که ازشدت ترس ناخودآگاه از نهادت بر میخیزد که واقعا دست خودت نیست. اینکه درپس هرلحظه، خطر سقوط نهفته ولی همیشه شادیها ومهربانیهاوهیجانهای برخاسته از هرضمیرپاک خطرات را محو میکند تنها، لاستیک چرخ یکی ازدوستان درحین برخورد به این سنگهای تیز پنچرمی شود و درانتهای مسیرشیبدار، چرخهای همه به گِلمی نشیند. نمیتوانی رکاب بزنی پیاده میشوی و درگِلها که چندان هم خوشایند نیست راه میروی در کنار دوستانت تا به زمین خشک میرسی به دور نمای شهر.
خدایی را شکر میگویم که همواره برای من جادهای آفریده است تاکه بروم.
متأسفم بر ذهن های خواب
اقا لینک مطلبو من پیدا نکردم.میشه راهنماییم کنید؟
سلام یادش بخیر....آخرین دفعه ای که به اونجا رفتم ۹ سال پیش بود وتا قبل از اون حداکثر دو هفته یکبار یادش بخیر اما حالا مشغله زندگی و بچه داری و ......
سپاس خانم گیلاسی. همیشه به قلم. همیشه به رکاب. به شادی همیشهتان.