کاشان نیوز ــ مهدیار زمزم: گوشم را تیز میکنم. صدای قرائت قرآن از کوچه کناری میآید. سریعتر قدم برمیدارم. از ساختمان نیمهکاره و زمین مجاورش که میگذرم، به ساختمان نوساز دو طبقه انتهای کوچه میرسم. افراد زیادی روی صندلیهایی که در کوچه چیده شده نشستهاند و عدهای هم در گوشه و کنار ایستادهاند.
رئیس مجمع خیرین مدرسهساز، آقای کتابچی به پیشباز مهمانان میآید. این هفتمین مراسم افتتاحیه مجموعه مدرسههای خیرساز کاشان در سال جاری است و دستاندرکاران خواهان برگزاری بیعیب و نقص برنامه هستند. بانو زهره اصفهانیان دبستان «مادر» را به یاد مرحوم مریم طباطبایی کاشانی، مادر خود و به پشتیبانی همسرش آقای دکتر احمد جوادیان ساخته است.
ردیفهای جلوتر را دختربچههای دبستانی پر کردهاند. پشت سرِ دانشآموزان، آقایان و در ردیفهای عقبتر خانمها نشستهاند. در بین بزرگترهای جمع، خیرین مدرسهساز به همراه خانوادههایشان، والدین بچهها و مسئولان شهر دیده میشوند. بچهها با لباسهای فرم و کیفهای نوشان بیتاب آمدن خاله قاصدک پشت میکروفون هستند. به محض بالا رفتن خاله و عروسک دوستداشتنیاش نازدونه، دست و هورای بچهها حال و هوای اولین ساعات صبح سوم مهرماه را مطبوعتر میکند.
همانطور که ایستادهایم از مهندس عظیمی مسئول نوسازی مدارس کاشان از چندوچون ساخت مدرسه میپرسم. او میگوید: «کلنگ ساخت دبستان هیأت امنایی «مادر» با مشارکت خانم اصفهانیان در سال ۹۲ زده شد. مدرسه در زمینی به وسعت ۱۵۰۰ و زیربنای ۷۵۰ متر در دو طبقه ساخته شده و ۶ کلاس بهاضافه سالن اجتماعات، آزمایش گاه و کتابخانه دارد. ایشان جمعاً یک میلیارد تومان برای به سرانجام رساندن مدرسه هزینه کردهاند و چهل درصد مابقی هزینهها را دولت متقبل شده است.»
عرضِ حیاطِ نهچندان بزرگ مدرسه را به تماشای نقاشیهای دیواری قدم میزنم. نقاشیها درباره ورزش، صرفهجویی آب و امام زمان هستند. اگرچه دبستان با آن ردیف گلدانهای چیده شده از دم در حیاط تا پلکان ورودی ساختمان، زیبا به نظر میآید اما بدون شیطنتها و خندههای دانشآموزان صفایی ندارد. از بیرون صدای خنده بلند است و این یعنی دوباره نوبت اجرای خاله قاصدک شده است. تا آن موقع فرماندار و رئیس اداره آموزش و پروش کاشان پشت میکروفون صحبت کردهاند. خبرنگاران از یک مسئول به سراغ مسئول دیگر میروند تا برای تنظیم خبرهایشان اطلاعات دقیقتری جمع کنند.
رفتهرفته آفتاب در صبح گاهی سوم مهرماه پیشروی میکند و غیرقابلتحملتر میشود. خانم نسبتاً جوانی مرتب بین ردیف صندلیها حرکت میکند و در گوش یکی از دانشآموزان دختر که نشان مسئول انتظامات دارد و به قول خودمان مبصر است، چیزهایی میگوید. او مدیر مدرسه یعنی خانم بدخشان است. برای گرفتن پاسخ سؤالهایم به سراغش میروم: «۱۹۷ دانشآموز در شش مقطع دوره اول داریم. تعداد دانشآموزان هر کلاس بین ۲۴ تا ۳۶ نفر متغیر است. پایه ششم کمجمعیتترین و پایه دوم پرجمعیتترین کلاس است. قبول دارم که تعداد بچههای پایه دوم زیاد است، اما تقسیم بچهها به دو کلاس برایمان ممکن نبود و کاری نمیشد کرد.»
کمکم بزرگترهای جمع هم یخشان آب میشود و مثل بچهها به حرفهای خاله قاصدک و نازدونه دل میدهند. بچهها هنوز بستههای صبحانهشان را باز نکرده، بزرگترها شیر و کیکشان را هم خوردهاند. بچهها گاهی سر برمیگردانند و در بین جمعیت چهره آشنای مادرشان را جستوجو میکنند. کلاس اولیها روی کمک سال بالاییها حساب باز میکنند و کارهای سختشان مثل باز کردن در بطری آب را به آنها میسپارند.
نماینده مردم شهرستانهای کاشان و آرانوبیدگل، دکتر ساداتینژاد برای رعایت حال بچهها چند جمله درباره پیشگامی مردم در امور خیر میگوید و به صحبتهایش پایان میدهد.
بالاخره در سایه حیاط مدرسه خانم زهره اصفهانیان را پیدا میکنم. در آن گیرودار مراسم و انبوه کارها سعی میکند تا با سعه صدر به پرسشهایم جواب دهد: «من و همسرم تابهحال در ساخت سه مدرسه مشارکت داشتهایم. اولینش در ده دهلکوه در نزدیکی بیرجند بود که ناحیه محرومی است. دومی را همسرم در راوند احداث کرد و این سومین مدرسه است که به همت من و حمایتهای همسرم امروز افتتاح میشود.»
برایم سؤال است که چرا آقای جوادیان چشمپزشک بهجای حوزه سلامت در زمینه آموزش دست به فعالیت عامالمنفعه زده است: «ما آموزش را پایهایترین حوزه برای توسعه و پیشرفت میدانیم و به نظرمان هر اتفاقی که قرار است در آینده رخ بدهد، جرقه آغازینش در مدرسه خواهد خورد.»
بانو اصفهانیان را صدا میزنند و مجال صحبت بیشتر نیست. فرماندار، رئیس اداره آموزشوپرورش، حاج محمد اصفهانیان و چند تن دیگر در بالای سن انتظار خانم اصفهانیان را میکشند. به گردنش حلقه گل میاندازند و با تقدیم یک تابلو نفیس از او تقدیر میکنند. بعد از او به ترتیب آقایان دکتر جوادیان و آقای محمود فتالپور که نمایندگی خانواده اصفهانیان را برای انجام امور مربوط به ساختوساز مدرسه عهدهدار بوده به بالای سن دعوت میشوند تا مورد تقدیر قرار گیرند.
کمکم به اصلیترین قسمت مراسم یعنی بریدن روبان افتتاح مدرسه و زدن زنگ آغاز سال تحصیلی نزدیک میشویم. عکاسها، فیلمبردارها و خبرنگاران در حیاط مدرسه روبهروی در ورودی جمع میشوند. مسئولان و بزرگترهای جمع درحالیکه قیچی را برای بریدن روبان به هم تعارف میکنند در کنار خانواده بانو زهره اصفهانیان ایستادهاند.
خانم اصفهانیان چشمهایش را میبندد و زیر لب دعا میکند. شاید برای آرامش روح مادرش دعا میکند یا شاید به پدر مرحومش میگوید خوشحال باش که ما راهت را ادامه میدهیم. شاید هم مثل مادر دانشآموزان روزهای خوب و پر از برکت را برای بچههای دبستان «مادر» آرزو میکند.
در نهایت حاج محمد اصفهانیان، عموی خیر محترم و از معتمدان و تجار فرش بازار روبان رنگی آذین شده را قیچی میکند. جمعیت بهآرامی به سمت پلکان میروند. بعد از چند بار خواهش و تمنا، بزرگترها از جلوی پلکان کنار رفتند تا بچهها صف تشکیل دهند و شاهد باشند که زنگ اولین روز یکی از سالهای تحصیلیشان به دست فرماندار شهر نواخته میشود. با رفتن بچهها به داخل ساختمان، به دنبال یکی از افراد متصدی کلنگ به دست به زمین مجاور میروم؛ جایی بین ساختمان نوساز مدرسه «مادر» و ساختمان نیمهکاره مدرسهای دیگر. جایی که قرار است مهندس اصفهانیان یک باشگاه ورزشی بسازد.
این باشگاه به یاد مرحوم علیمحمد اصفهانیان «پدر» نامگذاری شده و نقشه آن بهگونهای طراحی شده که هر دو مدرسه بتوانند از آن استفاده کنند. با زدن کلنگ ساختوساز باشگاه به یاد آخرین مصرع شعری میافتم که چند دقیقه پیش مبینا یکی از دانشآموزان مدرسه پشت تریبون خوانده بود: «نامش بماند جاودان، هر کس بسازد مدرسه».
دیدگاه شما