کاشاننیوز– محمود ساطع: … نلسون ماندلا، آرام آرام از جهان کناره گرفت. جای جای زمین، آنانی که میشناسنش،…شمعی بر کف، شمعی در دل، آرمان های انسانیاش را پی خواهند گرفت. آدمیزادهای که ذره ذره جانش را بخشید تا جهانی را از تبعیض نژادی برهاند. تا بیاموزاند آفریقای سیاه را، بیاموزاند مردمان را که رنگین بودن پوست و ظاهر آنان، نشانهای و دلیلی بر شرافت و برتریشان نیست. ماندلا به حتم از آشناترین و محبوبترین چهرههای سیاسی اجتماعی روزگار ماست. شاید برای بعضی، اقلی از خوانندگان این متن،بازخوانی فشردهای از زندگیاش، کارا باشد. این مکتوب، در محلی هزاران فرسنگ دورتر از زادگاه او، آفریقای جنوبی، پیشکش به آنانی میشود که ماندلا چندان آشنایشان نیست.نامش، یادش و زیست انسانی اش پیش روی جهان خواهد ماند. تابان، به روشنای نام آزادی.
نلسون ماندلا، هجدهم ماه ژوئیه سال 1918 در روستای «موزو» و در قبیلهی «مادیبا» در جنوبیترین کشور قارهی آفریقا به دنیا آمد. نام اصلی او « رولیهلاهلا» بوده که به زبان خوسایی به معنی « هرس کردن شاخههای درخت» است اما در روز اول مدرسه، نام مسیحی ـ انگلیسی «نلسون» را برایش انتخاب کردند. چرا که تلفظ نام رولیهلاهلا برای سفید پوستان سخت بود. پدرش «دورهای»، ریاست روستایشان را به دست داشت. «ماندلا» به نیکی از او یاد میکند. « او از حافظان تایید شده تاریخ خوسا بود و تا اندازهای به همین دلیل بود که به عنوان مشاور، فردی با ارزش بود.(…) هر چند پدرم سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما به عنوان یک سخنران ماهر مشهور بود و با سرگرم کردن حاضران و تعلیم آنها، توجه همه را جلب میکرد.» ( راه دشوار آزادی، 1379، 16) مرگ پدرش در نه سالگی، تنگدستی و موانعی دیگر سبب شد به قبیلهی مادریاش کوچ کند. بسیار زودهنگام، اختلافات قبیلهای را درک کرد و علاقهاش را به شناخت تاریخ آفریقا برانگیخت.
آفریقای جنوبی، سرزمین ماندلا، علاوه بر آب و هوای مدیترانهای و واقع شدن در تقاطع اقیانوس هند و اطلس، سرزمین دخایر گرانبهای طلا و الماس بود. از اینرو اقلی از جمعیت سفید پوست که عموما از هلند و بریتانیای کبیر آمده بودند، در آن، جا خوش کرده و آنجا را مستعمرهی خود و کشورشان دانستند. ماندلا در زندگینامهی ارزشمندش «راه دشوار آزادی» آن روزهایش را به یاد میآورد. به یاد میآورد شخصی به نام «ملیگ کیلی»، پسر «دالیندیبو»، در مراسمی که برای مرد شدن پسرهای شانزده ساله برگزار شده، جهان اجتماعیاش را تغییر داده است. ملیگ کیلی برایشان چنین گفته است: « ما در کشور خود اسیر و برده هستیم. ما در خاک خود، مستاجر و بدون زمین هستیم و ما از داشتن هر گونه قدرت و کنترلی بر سرنوشت خود در سرزمین محل تولد خود محرومیم. جوانان ما به شهرها میروند و آنجا در حلبی آبادها زندگی میکنند. (…) آنها در اعماق معادن مردهای سفید پوست، ریههای خود را با سرفه بیرون میریزند، سلامتی خود را از دست میدهند و هیچگاه روی خورشید را نمیبینند تا مردان سفید پوست بتوانند با راحتی و خوشبختی زندگی کنند.»(همان،43) شخصیت ماندلا، پسین همین روزها شکل میگیرد. برای نخستینبار از رودخانهی «مباشه» میگذرد و عازم مدرسه شبانهروزی «کلارکبری» میشود. از کودکی به جوانی میرسد و تحصیلات دانشگاهیاش را در رشتهی حقوق پیمیگیرد.
در همین دوران دامنهی ارتباطات ماندلا گسترش مییابد. آشنایی او با اشخاص پیشرو که عمدتا نگاهی انتقادی دارند، دید اجتماعی او را وسعت میبخشند: «در نتیجه دوستی با گائور و والتر کم کم در مییافتم که من در برابر همهی مردم و نه فقط یک بخش کوچک از آنها وظیفهای بر عهده دارم. » (همان،116) ماندلا در فصل سوم کتابش، «تولد یک آزادیخواه مبارز» مینویسد: « یک کودک آفریقایی در بیمارستان ویژهی سیاهان متولد میشود، اتوبوس ویژهی سیاهان را سوار میشود، در مناطق ویژهی سیاهان زندگی میکند و اگر اصلا به مدرسه برود در مدارس ویژهی سیاهان درس میخواند. وقتی بزرگتر شد شغلهای ویژهی سیاهان را بر عهده میگیرد، خانهای در شهرکهای ویژهی سیاهان اجاره میکند، سوار قطارهای ویژهی سیاهان میشود و هر سفید پوستی در هر لحظهای در روز یا شب حق دارد جلوی او را بگیرد و به او دستور دهد که برگه عبور و پاسپورت مخصوص را به او نشان دهد و خوداری از این کار به معنی دستگیر شدن و به زندان افتادن است.» (همان، 123)
پسین همین شرایط ظالمانه است که ماندلا و دوستانش پی میبرند با تقویت کنگره ملی آفریقا، به عنوان یک سازمان واحد، میتوانند برای دسترسی به امکانات حداقلی زیستیشان راهی بیابند. راهی برای پی جویی مطالبات انسانیشان و برای رهایی از نابرابریهای اجتماعی. « ناسیونالیسم آفریقایی شعار جنگی ما بود و آنچه که اصول اعتقادات ما را تشکیل می داد عبارت بود از خلق یک ملت واحد از طریق ترکیب قبایل مختلف، پایان دادن به سلطهی سفید پوستها، و تشکیل نوعی دولت دموکراتیک واقعی.» (همان، 129) ماندلا در این سالها به ریاست لیگ جوانان کنگره ملی آفریقا میرسد، در حالی که همواره به اعضای خود توصیه میکند: «آرامش را حفظ کنند و از خشونت به هر صورت یا شکلی، اجتناب نمایند.» بیشک ماندلا، به میزان فراوانی تحت تاثیر مهاتما گاندی و سیاست عدم خشونت او قرار میگیرد. او با جامعهی هندیتبار آفریقای جنوبی رابطهی خوبی دارد و مدتها در خانهی دانشجویان هندی زندگی میکند. ماندلا در پایان سال 1952 به عنوان یکی از چهار معاون رئیس کنگره ملی آفریقا انتخاب میشود. سیاستهای کنگره آفریقا، صرف آموزش و آگاهی تودهها میشود. سخنرانیهایی که بیش از آنکه ایدئولوژیزه و برخاسته از مکتبی خاص باشد، وجه اجتماعی دارند. پرسشهایی چون: « دنیایی که در آن زندگی میکنیم. چگونه بر ما حکومت میکنند و ضرورت ایجاد تغییر و دگرگونی» موضوعات آموزشی آنان میشود. (همان،191)
در این سالها ماندلا، همزمان با مبارزهی «مصلحانه»، در امتحان صلاحیت وکالت قبول میشود. بعدتر در ساختمانی که متعلق به هندیها است، در ژوهانسبورگ، با یکی از دوستان نزدیکش، دفتر وکالت خود را تاسیس میکند. « نه تنها ما تنها وکیلهای آفریقایی بودیم، بلکه دفتر ما نیز تنها دفتر وکالت متعلق به آفریقاییها در آفریقای جنوبی بود. برای آفریقاییها ما نخستین انتخاب و آخرین پناهگاه بودیم.» (همان،195)
حکومت آفریقای جنوبی، رفته رفته با بیرحمی و بیقانونی به سرکوب مخالفان و منتقدان میپردازد. اقداماتی غیرانسانی، که ماندلا را از خط خارج میکند. او و همفکرانش از «مبارزهی مصلحانه به مبارزهی مسلحانه» گرایش پیدا میکنند. اعتراضات مسالمت آمیزشان، با خشونت تمام سرکوب میشود و راهی به جزء برخورد متقابل برایشان نمیگذارد. « بارها و بارها، ما از تمام راههای غیر خشونت آمیزی که در دسترس داشتیم ـ سخنرانی، معرفی نماینده برای مذاکره، تهدید، راهپیمایی، اعتصاب، بیرون نیامدن از خانه، دواطلبانه به زندان رفتن ـ استفاده کرده بودیم ولی هیچ فایدهای در بر نداشت، چون هر اقدامی از طرف ما با مشت آهنین دولت مواجه میشد.» (همان،218)
ماندلا نه تنها از سوی حکومت آپارتاید، بلکه از میان وکلای هم صنفش طرد میشود. انجمن حقوق دانان آفریقای جنوبی درخواست میکنند نام او از لیست وکلای رسمی کشور حذف شود. این در حالی است که ماندلا حق مسلم خود میداند که برای عقاید سیاسی خود مبارزه کند و این را حق هر انسانی که در هر کشوری که قانون بر آن حاکم باشد، میداند. در این سالها مبارزین آفریقای جنوبی تلاش میکنند از طریق نوشتن منشوری مشترک به وفاق جمعی دست یابند. گروههای مختلف با نوشتن پیشنویس، به نوشتهای مشترک دست مییابند. به قول ماندلا، منشور آزادی، امیدها و آرزوهای مردم را روی کاغذ به ثبت میرساند و الگویی برای مبارزات آزادیبخش و آیندهی ملت آفریقای جنوبی میشود. در بخشی از مقدمهی منشور آزادی آفریقای جنوبی چنین آمده است: « آفریقای جنوبی به تمامی مردمی که در آن زندگی میکنند ـ سیاه و سفید ـ تعلق دارد و هیچ دولتی نمیتواند ادعای مشروعیت و مرجعیت کند مگر آنکه بر اساس خواستهی همهی مردم باشد. فقط یک دولت دموکراتیک بر اساس اراده و خواستهی مردم میتواند ضامن حقوق مسلم آنها، بدون توجه به رنگ، نژاد، جنسیت یا اعتقادات آنها باشد.» (همان،230)
از آن روزها و روزگاران، از ژوئن 1955 تا اکنون پانزدهم جولای 2113، پنجاه و هشت سال میگذرد، بیش از نیم قرن. «نلسون رولیهلاهلا ماندلا» بیش از بیست و هفت سال از زندگیاش را به عنوان «زندانی» در سلولهای جمعی و انفرادی آفریقای جنوبی میگذراند. در ژوهانسبورگ، جزیره روبن آیلند و چندین جای دیگر، «برای حفظ انسانیت خود با بیعدالتی» میجنگد. در شرایط دشوار زندان، همسرش وینی دستگیر میشود. خبر مرگ مادرش را میشنود. و پسر بزرگش، «تمبی» در حادثهی رانندگی کشته میشود. بیآنکه اجازه بیابد در مراسم خاکسپاریشان حضور یابد، ژرفای اندوه انسان را که انسانی بر انسانی دیگر تحمیل میکند، تجربه میکند. تجربیاتی عمیق که هیچگاه سبب نمیشود از دایرهی حرمت انسانی پایش را بیرون گذارد. حتی آنگاه که آفریقای جنوبی، به آزادی میرسد. آنگاه که رولیهلاهلا، به آزادی میرسد، از اینکه نتوانسته از کارکنان زندان خداحافظی کند، احساس ناراحتی میکند. و در خطاب به بانیان رژیم ظالمانهی آپارتاید، تنها میگوید: « میبخشم، اگرچه فراموش نمیکنم.» نیز مینویسد: « من میخواستم آفریقای جنوبی بفهمد که در حالی که من از سیستمی که ما را در مقابل یک دیگر قرار داده منزجر هستم، اما حتی دشمنان خود را دوست دارم.» (همان،731)
اکنون بیش از دو دهه است که جهان از قوانین آپارتاید ـ تبعیض نژادی ـ که روزگاری قانونی قانونی به شمار میآمد، نجات یافته است. نلسون ماندلا، تنها چهارسال به عنوان ریاست جمهوری، حکومت میکند و پس از آن، هیچگاه به عرصهی زمامداری نزدیک نمیشود و تمام تلاشش را صرف صلح و دوستی میان مردمان قارهی سیاه میکند. صرف دوستی مردمان جهان. جایزهی صلح نوبل، اندکی از ارجگذاری به مقام والای انسانی اوست.
در روزهایی که میگذرد، هزاران فرسنگ دورتر از آفریقای جنوبی، جامعهی ایرانی، باری از هزار بار دیگر، تلاش میکند در عرصهی سیاسی اجتماعی خود، معیارهای انسانی جمهوریت را جایگزین ساختار عمودی قدرت کند. گمان دارم شهروندانی که دغدغهی زیست اجتماعی انسان را در خود دارند، دریافتها و رهیافتهاشان با خوانش زندگی ماندلا فراوانی خواهد گرفت. امید میرود رجالمان نیز از رویکردهای مبتنی بر خودبسندگی دست بر داشته، و گفتوگو بر اساس احترام متقابل را جایگزین خودشیفتگی و دیگر هراسی کنند. نیز شاید سبب شود، نه تشنگی به قدرت، بلکه شیفتگی و شیرینی خدمت را نیز با دیگران تقسیم کنند. به راستی میراث ماندلا، اندک نیست. به تعبیر دوست نادیدهایی، اکثر زندانیان در دورهی پیروزی، زندانبانانی دیگر میشوند. « ماندلا چون از زندان برون آمد، به همان مردمی که از آنان برخاسته بود پیوست و به جای انتقامجویی از دشمنانش، فریاد بخشش آنان را سر داد. کم نیستند زندانیانی که پس از آزادی از زندان خود به بازجویانی سرسختتر از بازجویان خود تبدیل شدهاند.» (احسان تقدسی، همشهری آنلاین، 24 تیر 92) بهرتقدیر ماندلا گمان دارد دشمن نیز باید در فرایندی انسانی به دوست تبدیل گردد. «برای صلح کردن با دشمن شخص باید با دشمن کار کند و آن دشمن به شریک شخص تبدیل میشود.» (راه دشوار آزادی، 788) ماندلا به یادمان میآورد، زندگی جمعی، بدون مجموعهای از قوانین دموکراتیک، امکانپذیر نخواهد بود.
در روزهایی که میگذرد، از میان کنشگران عرصهی سیاسی جهان، سخت دلبستهی مهاتما گاندی و مادیبایم. به باورم ترکیبی از شیوهی زیست ایشان، تا دهههایی چند دور از ما، رهایی بخش آدمیان خواهد بود. فراوانی از خوشبختی است که هریک از ایشان زندگیشان را نوشتهاند. «همهی مردم برادرند از مهاتما گاندی» و «راه دشوار آزادی» از نلسون ماندلا. کتاب نخست، ترجمهی زندهیاد محمود تفضلی و دومی برگردانی از مهوش غلامی. امید، خوانش ایدههای انسانی مهاتما، اندیشههای انسانی ماندلا، چراغ زیست انسانی را در ما بیافروزد.
انگاره های ذهنی ماندلا، (…) تا هزارههایی از روزگار پر فروغ خواهد ماند. اصل انسانی مذاکره و نه مبارزه، مشارکت مردم به عنوان یک نیروی صلح منظم و نه اجیریان و سربازان پیاده نظام، پرهیز مردم از جنگ داخلی و دستیابی به حکومت اکثریت از طریق مسالمت آمیز، انجام مذاکرات دربارهی مذاکرات، بیان خشم بدون توسل به خشونت، ایجاد حس امنیت برای اقلیت و ایجاد رنگین کمانی از ملل و نژادهای مختلف در کنار هم، یادآوری عدالت، صلح و ارزشهای انسانی، پارهایی از میراث ماندلا و یارانش برای ماست. «خورشید هیچگاه از پرتو افشانی بر این دستاورد عظیم و بازشکوه باز نخواهد ایستاد. بگذارید آزادی حاکم شود.»رحمت خدا بر تو باد آفریقا! رحمت خدا بر تو باد ماندلا.
marhaba jenab e sate.agar dar zendegi be kheili ha pishnahadati dadam,ya ideh ii ro goftam,az goftan an pishnahad dar khaney e ehsan hamisheh shadam.
ممنون آقای ساطع مرد دوست داشتنی و مودب و بافرهنگ حوزه فرهنگ و هنر کاشان دوستت داریم بزرگوار
سلام.محمود جان باز مثل همیشه از نوشته ات و از نثر دلچسبت لذت بردم.همیشه موفق باشی و سربلند