کاشان نیوز– محمد ثابت ایمان: واقعیت برای انسانهای بزرگ همین است. پیچیدگی خاصی نیست که بخواهی بر ویژگی آن تأکید کنی. هر کس بهقدر وسعت نگاه و حد تلاش خویش بهره میجوید از این خاکدانهی مجسم که نامش حیات یا زندگی است. بهقدر فهمش از ارتفاع معرفت یار چیزی میگیرد، چه این راه را باید با نگاه رفت و چشمهایی که بقول سهراب؛ باید شست تاجور دیگر دید. چه! جور دیگر دیدن همان خدا گونگی ست و خدا گونگی همان جاودانگی آنچه از تو و من میماند. در مرگ؛ به وسعت تکانهای که با نبودت، لرزهنگارهای دل آدمیانی چند را خطخطی کند و در خلق؛ بهاندازه همان ارتفاع تماشا، چه تا بالا نروی چیزی از وسعت دید برای تو میسر نخواهد شد. همان وادی معرفت که با آواری از آفتاب در آن به آگاهیهای درخور خویشتن میرسی و میشوی چیزی شبیه او در مرتبت چیزی شبیه خویش. از طلب و خواستن شروع میشود و به دولت عشق میرسد اما این دو همان تعبیر سرخجهای است که در تعریف عشق از زبان شریعتی مرحوم آمده که باید هر کس و یا هر جوانی برای یکبار در عمر خویش او را بگیرد یا او آن را! بههرحال آن نردبان تماشا در وادی آگاهی و معرفت برمیگردد به میزان خواهش تو در طلب و حد خاکسترنشینی تو در وادی عشق. هرچه تمنا بیشتر، خاکستر بربادرفتهای بیشتر. و این همان رمز سبکبالی در ارتفاع تماشای همان معرفت است. والا همه میخواهند و بسیاری عاشق میشوند؛ اما مگر نمیدانی و نشنیدهای که؛
نه هر کلکی شکر دارد//نه هر زیری زبر…
اینجاست که بهجرئت میتوان گفت، آن دو وادی قبل معرفت، وادی مشاع است؛ و همین سبب را حافظ به «تو و طوبی و ما و قامت یار //فکر هرکس بهقدر همت اوست» تعبیر میکند. دیروز بود و عباس نامی از جنس کیانهای رستم نژاد وادی هنر ایرانی، سر بر خشت عافیت خوابهای همواره گذاشت. مردم به او فکر کردند. به هر بهانه و هر نیت گروهی او را تا پشت پیشینههایی پیش و پسازاین لحد، مشایعت کردند. از او به یادگار، خلقها و آفرینشها دیدند. نه بر جامهی زهد میرفت و نه بر مقام عرف. یک دیگرگونهی آگاه از جنس خویشتن خویش. بیتوجه به هیاهوی اطراف. با احترام به آنچه انسانش میخوانند. اکنون یک الگوی وطنی، به ویترین میراثهای معنوی فرهنگ و هنر ایرانی نشست. شبیه کمالالملکها، عطارها، حافظها، سعدیها، علی حاتمیها و …مگر میشود شمرد. باید دوباره به این سیر نگاه کرد.
چگونه اینگونه میشود؟
راز شدنهای اینگونه را باید الگو کرد.
شاید نشستن کرسی مرگ او بر جایگاه پرورش کودکان و نوجوانان کشور، کنایهای لطیف و ایهامی قدر برای همین تفکر باشد و رفتن درشیب رو به آن وسعت بی واژه که همواره کسی را میخواند، دلیلی بر اینهمه آمدن و بازگشتن به قلب تماشای طبیعت. آنجا که بدون تو که خودت را از آثارت برای جاودانگی برتر میشمردی، حتماً دایرهی سبز باغهایی، برای این پرسش ابدی و ماندگار هست که بهراستی؛
خانه دوست کجاست؟
و مگر از تو، در این آخرین پلان بازی و فریم نگاه و تابلو نقاشی، جز این ابهام و صورت خیال به یادگار نشسته، توقعی هست.
پس خداحافظ نه سلام کارگردان!
برای آخرین فرمان کاتی که دل را تا اوج واژه قشنگ، برای تعبیر عاشقانهی این شکلهای پیش روی، برد!
خداحافظ نه سلام!
روحت قرین آیینههای پیش روی فرداها، در تماشای نسلی که درراه است و با راه است …
دیدگاه شما