کاشان نیوز-حوریه شیوا: دکتر مصطفی مهرآیین، شامگاه پنجشنبه در ویژهبرنامه «تعزیت آفتاب» کانون فرهنگی هنری امام حسین (ع) در مسجد میرنشانه کاشان، با بیان اینکه ما چهار مفهوم داریم که باید به آنها بیشتر فکر کرده و اهمیت بدهیم گفت:
اولین مفهوم، «عشق» است. چرا انسانی که در بستر عشق زندگی میکند، کم از عشق صحبت میکند؟
دومین مفهوم، «امید» است. چرا ما اینهمه ناامید هستیم و باهم گفتگو نمیکنیم؟ چرا اینهمه تنهاییم؟
سومین مفهوم، مفهوم «ایمان» است. به دلیل رفتن ایمان، خدا هم از بین ما رخت بربسته است. خدا را تبدیل به شیء کرده و طبیعت انسانی را ازدستدادهایم. انسانگونهگی در پیوند با خداگونهگی معنا پیدا میکند و ما آن را ازدستدادهایم.
و چهارمین مفهوم، مفهوم «عدالت» است.
مهرآیین گفت: حالا پرسش این است که چه شد که ایده خدا نتوانست حسین را نجات دهد؟ چه اتفاقی افتاد که حسین مجبور شد بهطرف مقابل یادآوری کند از نسل پیامبر و علی است؟ چه شد که حسین را بهراحتی کشتند؟
او ادامه داد: من میخواهم به انقلاب خودمان هم اشارهکنم. کلمه کلیدی انقلاب ما هم «خدا» بود ولی چرا ایده خدا از جامعه ما رخت بربست؟ چرا امروز نمیتوان با ایده خدا کسی را نجات داد؟ و به نظر من امروز باید نخست، خود ِ خدا را نجات بدهیم!
برای پاسخ به پرسشهای بالا، به دو نمونه سخن از دو اندیشمند اشاره میکنم؛ هگل و عابدالجابری. چکیده حرف این دو دانشمند این است که ایده خدا در همان زمان پیامبر، از بین رفته است. هگل درباره مسیح و جابری درباره محمد؛ و مرگ آن خدا در آن موقع، بعدها به عاشورا هم سرایت میکند. به این سؤالها دقت کنید. خود این سؤالها از پاسخهای آن مهمتر است:
هگل میپرسد چگونه مسیحیت نابود شد؟ ما هم میتوانیم از خود بپرسیم چگونه در عاشورا، اسلام و خدا نابود شد؟ یا به این سؤال مهمتر فکر کنیم که چه شد که روح جهان اسلام از بین رفت؟ هگل میگوید چه اتفاقی در جامعه افتاد که روح زمانه یعنی مسیح نابود شد و تقوا که مظهر زمان مسیح بود، بهسرعت تبدیل به فرقه شد؟
چه شد که مسیح تبدیل به فرقه شد؟ ما هم میتوانیم بپرسیم که چرا روح اسلام، بیروح شد و خدا از زندگی ما رخت بربست؟ چه شد که روح وسیع جهان اسلام از بین رفت و به یک سری گزاره فقهی تبدیل شد؟
پاسخهای هگل به پرسشهای فوق عجیب است؛ زیرا او پاسخها را به اتفاقات بیرونی برنمیگرداند بلکه به درون مذهب برمیگرداند. پاسخ اول این است که مسیح فرزند زمانه خویش بود و در یک قوم زندگی میکرد؛ مسیح مجبور بود با یهودیان گفتگو کند. حضرت محمد هم بین اعراب زندگی میکرد و این اعراب یک سری آیینها و رسومات داشتند و حضرت محمد مجبور بود با اینها گفتگو کند؛ و گفتگو کردن تو با پیش از خود همان و تبدیلشدن ایمان به فقه همان. هگل میگوید همینکه یک پیامبر مجبور میشود با مردم قبل از خود گفتگو کند، روح پیامبریاش را از دست میدهد.
پاسخ بعدی هگل این است که مسیح مجبور بود برای اینکه اندیشههایش را در جامعه ترویج دهد، بیش از هرکسی از خودش حرف بزند. پیامبر ما هم مجبور بود با عرب جاهلی گفتگو کند. اینها باعث شد که درگذر تاریخ و مرگ هر پیامبر، بهجای اینکه به آموزههای پیامبر توجه کنیم، به خود او و نام او توجه کردیم. ما اگر به اسم پیامبر توهین کنند، سوگوار و نگران میشویم ولی درباره زیرپا گذاشته شدن آموزههای پیامبر، نگران نمیشویم. حرمت اسم را نگه میداریم ولی حرمت آموزهها را خیر.
پاسخ سوم هگل به پرسش فوق این است که مسیح مجبور شد معجزه بیاورد. پیامبر ما هم معجزاتی آورد. مردم زمان عیسی و بعد از او، به معجزات عیسی متوسل میشوند ولی آموزههای اصلی او و خدای او را کنار میگذارند. نکته دیگر در همین رابطه این است که عیسی مجبور بود تعدادی از یارانش را خاص کند؛ چون اهمیت بیشتری داشتند؛ مثل ۱۲ نفر حواریون؛ مردم زمان عیسی به این ۱۲ حواری متوسل شدند و آموزههای اصلی را فراموش کردند. پیامبر ما هم مجبور شد بهواسطه اینکه اندیشههای خودش را گسترش دهد، یارانی را انتخاب و تخصیص دهد؛ و ما به آنها بسیار توجه میکنیم ولی به اصل آموزهها بیتوجه هستیم.
پاسخ پایانی هگل به این پرسش که هگل آن را عامل نهایی میداند، این است که اندیشههای مسیح، از طریق کلیسا با دولت پیوند خورد و حکومت تشکیل داد. کلیسا با فاسد کردن دولت، در فساد خود هم میکوشید و وقتی دین تبدیل به حکومت میشود، دین سکولار و دنیوی میشود، زیرا گرفتار بروکراسی حکومتداری شده و برای حفظ آن، آموزههای دین کنار گذاشته میشود؛ و برای حفظ آن حکومت، دین فاسد میشود و این اتفاقات بر ما هم گذشته و اینچنین بوده که خدا تبدیل به شیء شده و میمیرد.
مهرآیین تصریح کرد:
اما اگر به پرسشهای فوق، پاسخهای تاریخی بدهیم، به سراغ عابدالجابری، دانشمند عربزبان، میرویم. او میگوید اگر مجموعه حرفها و کارهای پیامبر را بررسی کنیم، میبینیم که عقل سیاسی پیامبر، دارای مجموعهای از اصول ثابت است که عبارتاند از: اول خدا، دوم قبیله و سوم غنیمت. پیامبر بین مردم زندگی میکند و نمیتواند نسبت به قبیله و غنیمت بیتفاوت باشد ولی نکته اینجاست که برای پیامبر، «ابتدا» همیشه خداست؛ اما بعد از رحلت پیامبر و حاکمیت ۳ خلیفه نخست، بازهم این ۳ اصل وجود دارد ولی جاهای آنها عوض میشود! ابتدا قبیله از همهچیز مهمتر میشود و بعدازآن، غنیمت و سومین چیزی که اهمیت دارد، خداست؛ بنابراین خدا دیگر اولویت نیست. حالا بهتر میفهمیم که برای آن قوم عرب که با حسین جنگیدند، قبیله و غنیمت، مهمتر از خدا بود.
او گفت: انقلاب خودمان هم همینطور بوده و هست و به نظر میرسد خدا در ابتدای انقلاب ما جاماند.
این استاد دانشگاه گفت: اینکه ما مردم را به خودی و غیرخودی تقسیمبندی کنیم، جامعه را دچار مشکلات جدی کردهایم و با این اختلافافکنی عملاً بخشی از جامعه را کنار گذاشتهایم درحالیکه باید همه جمعیت جامعه را نیروی خودی بدانیم. همچنین ما گاهی غنیمت را مبنا قرار میدهیم و این فساد و رشوه میآورد. فساد در جامعه ما سیستماتیک و ساختاری وجود دارد و این ساختارهای فاسد هستند که آدمهای فاسد میسازند. ما باید در تصمیمگیریهای سیاسی، بهجای ایده قبیله و غنیمت، ایده خدا را در کانون قرار بدهیم؛ نه برعکس.
او ضمن اشاره به اینکه ایده خدا در جامعه ما مرده است، گفت: چگونه میتوان یکبار دیگر آن را زنده کرد؟ تنها راه این است که از پایین یعنی از انسان شروع کنیم. دیگر نمیتوانیم با سخن گفتن از خدا، خدا را زنده کنیم، چون این خدا را آنقدر دستکاری کردیم که نابود شد.
مهرآیین در پاسخ به این پرسش که اگر میخواهیم انسان آغازگر ایده خدا باشد، باید به کجا رفت؟ گفت: برای این پرسش، دو پاسخ هست. نخست اینکه باید «نیکوکاری» پیشه کنیم. نیکوکاری یعنی رفتن انسان به درون انسانهای دیگر. باید به درون انسانهای دیگر برویم و از وجود خودمان به آنها ببخشیم. بخشیدن حاصل غنا نیست، بلکه وقتی میبخشید غنی میشوید؛ زیرا وجودتان باوجود انسانهای دیگر پیوند میخورد.
پاسخ دوم من به پرسش بالا این است که اگر میخواهیم از طریق انسان خدا را احیا کنیم باید «داستان» بخوانیم. نیکوکاری یعنی رفتن ما در دیگران و داستان خواندن یعنی آمدن دیگران در زندگی ما. وقتی توانستی داستان زندگی بقیه انسانها را بخوانی و با آنها بر سر مشکلاتشان گفتگو کنی، درد و رنجهای انسانهای دیگر، درد و رنج تو نیز میشود. در داستان خوانی میتوان وضع استیصال یک انسان را فهمید و زندگی دیگران را در خود اجرا کرد. وقتی دیگران به درون تو راه پیدا کردند، تو عاشق میشوی و وسعت پیدا میکنی؛ و خدا یعنی وسعت پیدا کردن انسان.
اما باید قصه همه آدمها برایمان مهم باشد؛ چطور قصه مادر شهدا برایمان مهم تلقی میشود، باید قصه درد و رنجهای مادری که جوان ۲۰ سالهاش را به ۱۴ سال زندان محکوم کردهاند هم برایمان مهم باشد؛ باید قصه کارگری که پنج ماه است حقوق نگرفته هم برایمان مهم باشد وگرنه دروغ میگوییم. نمیتوانیم در جامعه به انسان بیحرمتی کنیم و ادعا کنیم جامعه دینی داریم.
. مصطفی مهرآیین جامعهشناس گفت: این نسل را نسل عشق و دوستی و اخلاق و صداقت و صلح و آشتی و منطق میدانم که فهم عمیقی از انسان و درک درستتری از زندگی دارد و قبل از اینکه فلسفه بخواند خودش فیلسوف است. آقای مهرآیین، لطفاً این قدر هندوانه زیر بغل این نسل نگذارید که مبادا مشتبه گردد و گمراهتر شود این نسل تولید [حذف توسط مدیر سایت] جمهوری اسلامی میباشد که سواد سیاسی و تجربه ندارد و درست مانند ولایت مطلقهی فقیه خودش را [حذف توسط مدیر سایت] کرده است. زندگی در صدف خویش گهر ساختن است، در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است. مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست، از همین خاک جهان دگری ساختن است. سرور گرامی، تنها راه نجات میهن اتحاد ماست که همصدا جمهوری اسلامی را تشویق به انجام دو فوریت نماییم: ۱- قطع دشمنی با آمریکا برای دفع تهدیدات خارجی. ۲- به رسمیت شناختن حق آزادی بیان مصوب قانون اساسی جهت حل مشکلات داخلی. با تشکر از توجه شما.
سلام،درپاسخ به این جناب دکتر اشتب می فرماییدآقا، روح خداوخودخدادرجامعه ماوجهان ما وشما نمرده است.خلاف فهمیده اید.امروزه بسیاری از مردم جهان از کلیمی ومسیحی ومسلمان خدارادرچهارگوشه قلب خود دارند حتی آن سیاه بدوی جنگل های استوایی که آدمی چون من وشمارامی خورد به وجودیک برتر که همه کارمی کنداعتقادداردوتوتم می نامدش. قیاس مسیح وحواریونش با حضرت نبی مکرم اسلام(سلام الله علیه)وامامان شیعه(علیهماالسلام)قیاش اشتباهی است.هرگزاینهاباهم قابل مقایسه نیستند. شماقصدداریدباشئی وارگی خدا،اصل خدارابه فراموشی بسپاریدیاحداقل بگوییدبه این دلیل خدافراموش شده یا درحال فراموشی است ولی حضرت آقای دکتر خدا فراموش نشده، ایمان فراموش نمی شود، خدافراموش نمی شود.یقین داشته باشیدحکمت بالغه ومتعالیه خداوند متعال برای چنین روزهایی وروزهای بدترازآن وجودمبارک ونازنین حضرت صاحب الزمان(عج الله) را درنظرگرفته وآن زمان که به لطف چنین بحث هاوساختارشکنیهای تلطیف شده در زمینه های مذهبی که اصحابی داردکه تصریح وتسریعش می کنند، هم من هم دیگران همه چیزحتی خدا را فراموش که نه انکارکردیم وارد عرصه دنیاشود.انشاء الله
بنده خدا، شما با توسعه ابزار تقدس مأبی متحجرانه خود حکم آن کسی را دارید که تصویر مار میکشید و مردم بی سواد را فریب میداد که مار این است نه نوشته «مار» با این لغات و کلمات مغلق و پیچیده سعی در فروکوفتن مخاطب نکنید. من شما را بخوبی میشناسم و نیت خیری در پس این استدلالات نامفهوم نمیبینم. شیئ وارگی به اصطلاح شما به قداستی برمیگردد که سعی دارد انسانهای تقدیس شده اما جایزالخطا را فراتر از نقد و مردم را دون انسان استدلال کننده و عقل محور قرار دهد. نان درآوردن از این راه برخلاف اصول و تعالیم اسلام و دستوراتی است که از ناحیه آفریدگار به انسان هدیه شده است. به شما هم توصیه میکنم به کسانی که سعی میکنند راهکاری برای برون رفت جامعه بشری از تقدیس انسان خداگونه ارائه نمایند بی حرمتی نکنید. نه اسلام نه ائمه معصومین و نه قرآن و نه هیچ دینی در اختیار یک دیدگاه و یک نحله فکری قرار ندارد. تفاسیر بسته خود را برای خودتان نگه دارید.