علیرضا پویا نسب-نگین سرخ کرکس، مقصد مردان و زنانی است که در جاده اصفهان – کاشان سفر میکنند، روستایی که در گذشته “ویونا “و امروز “ابیانه” نامیده میشود.
خانههای رسی سرخ رنگ، زنان چارقدپوش و مردان دبیت پوش، امامزاده یحیی و عیسی، معبد هرپاک، درهای قدیمی و طبیعت بینظیر، ابیانه را خاص کرده است. شفقی که پس از سیاهی آسفالتهای جاده چشمهای مسافران را به خود خیره میکند، تا از خود بپرسند، چرا همه چیز اینجا سرخ است؟
کوچههای تنگ و پیچ در پیچ شیبدار، مردمان ساده که هنوز فرهنگ ایران باستان را به تو عرضه میکنند و چهارپایانی که تنها وسیله حمل و نقل هستند، ابیانه را بکر و دستنخورده نگه داشته است.
در ابیانه هیچ چیزی برای ندیدن وجود ندارد، کافی است؛ از کوچهای عبور کنی و به یکی از اهالی آنجا از دیدههایت بگویی تا به تو نشان دهد چه دیدنیهایی را از دست دادهای و ندیدهای!
خانهها به طور شگفتی پلهپله بر روی یکدیگر ساخته شدهاند، گویی که روستا به سمت خدا پیش میرود، ابیانه هنوز بوی تاریخ کهن میهن را میدهد و هنوز کسی نتوانسته کلاهنمدی را از سر پیرمردانش و چارقدهای سفید گلدار را از سر پیرزنهایش بردارد و اگر نتوانی با این فرهنگ کنار بیایی، باید از این روستا رخت بر ببندی؛ هرچند آنهایی هم که به دنبال رویاهایشان از این دیار رخت بستهاند، فرقی نمیکند، مهندس باشند، دکتر باشند و یا در هر پست و مقامی؛ پایشان که به زادگاهشان میرسد رنگ روستا میگیرند و پیرمردی که پسرانش ترک روستا گفتهاند، همین موضوع را با سرش تایید میکند.
در کوچههای ابیانه که قدم میزنی کوی و برزنیهایی را میبینی که سالیانی دراز ایرانیان در آن میزیستهاند، درهای خانهها چوبی است، هنوز کوبههای مردانه و زنانهاش جدا است، درها با اینکه لولاهایشان زنگ زده صدای جیر جیرشان برخواسته، صبحها گشوده میشوند و عصرها بسته و این نشان از مهماننوازی مردم ابیانه دارد.
تک تک خانهها در ابیانه همانند میراث یک موزه هستند که حصاری آنها را محصور نکرده و نبود کوبههای بعضی از درها این نکته را فریاد میزند که دزدان عتیقه هم ابیانه را همانند میراثی گرانبها میبینند که حتی کوبههای آن را به عنوان جنسی با ارزش برای فروش میبرند.
پیرمردان و پیرزنان روستا در کنار خانههایشان نشستهاند و منتظرند رهگذری سوالی بپرسد یا خریدی کند تا سفره دل خود را بگشایند و چه شیوا صحبت میکنند و از تاریخ هزاران ساله روستا چه زیبا سخن میرانند، همانند سخنورانی قابل؛ مردم روستا فرهنگشان را نفروختهاند، اما هماهنگ با جامعه فکر خود را مترقی کردهاند.
افسوس که جوانان روستا اینجا را ترک گفتهاند، شاید اگر آنها در روستا میماندند حالا ابیانه به خاطر یک عروسی آذین بندی شده بود، شاید صدای بازیگوشی دخترکان و پسرکان دلربایی روستا را دوچندان میکرد، شاید اگر بودند هنوز زنگ دبستان دانشوری به صدا در میآمد و هیاهویی از شادی در روستا به پا میشد.
روزها جمعیت روستا چندین برابر میشود؛ روستا پر است از گردشگرانی که دوربین به دست برای ثبت لحظههای به یادماندنی خود در این موزه زنده در تکاپو هستند . چشم دوربینها به دنبال زنان چارقد پوش با دامنهای چین دار میرود اما، زن ابیانهای دوست ندارد تصویرش ثبت شود، ولی چه کند که فرهنگ مهماننوازی در او نهادینه شده و با اکراهی خاص میگوید بینداز فقط یکی!
در یکی از کوچهها پیرمردی با الاغش باری را به منزل میبرد از او که میپرسی چرا با الاغ؟ میگوید در این روستا با کوچههای تنگش همین چارپای خستگی ناپذیر کمکم میکند و پیداست هنوز هم یکی از با ارزشترین وسیلههای نقلیه ابیانه نزد مردمش همین الاغ است.
دوباره در کوچههای ابیانه قدم میزنم اینبار به کوچهای میرسم که آتشکده هرپاک و مقبره عیسی و یحیی از پسران امام موسی کاظم(ع) را پیش رویم میگذارد، این نمایش یک عمر خدا پرستی مردم ابیانهاست که با مذاهب مختلف فقط یکتای بیهمتا را پرستش میکردند و می کنند.
کم کم خورشید ابیانه پشت کوه میرود و با صدای جیر جیر درهای چوبی روستا آماده استراحت می شود، آرامش دوباره به ابیانه باز میگردد و دیگر خبری از پیرزن خمیده دستفروش و پیرمرد خوش صحبت نیست. اکنون وقت رفتن است، اما چه سخت است دل کندن و دور شدن از این میراث ناشناخته برای مردمانی که با شلوغی و هیاهوی شهرها خو گرفتهاند.
منبع: ایسنا
دیدگاه شما