کاشان نیوز ــ جابر تواضعی: بهرام بیضایی فیلم درخشان و ماندگار و البته قدرنادیدهاش «مرگ یزدگرد» را با یک جمله تکراری از متن کتابهای درسی قدیم شروع می کند؛ اینکه «یزدگرد سوم را آسیابانی به طمع زر و مال کشت». زیرش مینویسد «تاریخ» و به این ترتیب سؤالی را ایجاد میکند که خودش سعی میکند به آن پاسخ بدهد و بفهمد که این گزاره چهطور در تاریخ ثبت شده. یزدگرد که مرده و قاعدتاً نمیتواند به دیگران بگوید کی و با چه نیتی او را کشته. آسیابان هم باید عقلش پارهسنگ بردارد که برای ثبت در تاریخ بگوید پادشاه را من کشتهام و نیتم هم زر و مال بوده. پس این گزاره یا فرضیه از کجا آمده؟!
بیضایی با طرح این سؤال، به یک مسأله اساسی میپردازد و آن آشناییزدایی از بدیهیات و تفکر درباره موضوعاتی است که خیال میکنیم وحی منزلند و از فرط تکرار، به خودمان اجازه تفکر درباره آنها را نمیدهیم. اینجا است که تاریخ محملی میشود برای فلسفه. نویسنده در طول نمایش، آسیابان را با آدمهای پادشاه رودررو میکند تا از زوایای مختلف امکان این فلسفیدن را فراهم کند. مهم نیست که واقعاً آن گزاره تاریخی در مورد یزدگرد و آسیابان درست است یا نه. مهم این است که بیضایی در کنار این آشناییزدایی به یک گزاره کلیدی و اساسی در مورد تاریخ میرسد؛ اینکه «تاریخ را پیروزشدگان مینویسند.» این نسبیگرایی، رویکردی است که به گمانم با وجود پیشرفت و تکثیر رسانهها و تکثیر شواهد هنوز وجود دارد و حتی در مورد تاریخ معاصر هم مصداق دارد.
نمیدانم تصویر غالب نسل ما از تاریخ و مخصوصاً تاریخ معاصر –دوره پهلوی اول و دوم و نه حتی بعد از انقلاب- چیست. اما بعید میدانم تنافر و تضاد میان یکجانبهنگری کتابهای درسی با قضاوت افکار و افواه عمومی در کنار جدال رسانههای جمعیِ رسمی با غیررسمی، ما طفلان گریزپای آموزشوپرورش را خیلی به این مباحث علاقهمند بار آورده باشد. یادتان بیاید اظهارنظر همین امسالِ فرزند آیتالله کاشانی را درباره خائن بودن مصدق در سالگرد کودتای 28 مرداد و ببینید رخدادهای سیاسی و اجتماعی که حتی جلوی چشم ما اتفاق میافتند، چهقدر میتوانند با قرائت رسمی آنها فاصله داشته باشد.
«این نوبت از کسان» با هدف بازخوانی و روایت کودتای 28 مرداد، به سراغ کسی به اسم «خشنودیان» تلفنچی معتمد منزل دکتر مصدق رفته که گویا اسمش بین همه اسناد ریز و درشتی که درباره این واقعه تاریخی وجود دارد، فقط یک بار آمده. اما همین یک بار هم از چشم تیزبین نویسنده جوان متن «ایثار ابومحبوب» دور نمانده و به کاراکتر اصلی متن او تبدیل شده. نویسنده تلاش کرده او را از جایگاه یک راوی بیطرف خارج نکند. گرچه به گمانم این کار اساساً در هر اثر هنری خیلی امکانپذیر نیست و هر نویسندهای با انتخاب موضوع، ناخودآگاه نگاه جانبدارانه یا غیرجانبدارانهاش را هم به مخاطب عرضه میکند. اینجا است که حتی در کاری که تلاش کرده نشانههای تئاتر مستند را داشته باشد، یبوست خانوادگی و موروثی خشنودیان و خوب شدنش درست در همان حیصوبیصِ کودتا کارکردی نمادین و استعاری پیدا میکند. نگاه کنید به آن دیالوگش خطاب به مش مهدی که نسخهاش کارساز شده: «از زمانی که شاه فقید سپهسالار شده بود، اینقدر خودمو خالی نکرده بودم. حالا موندهم تلفنها رو جواب بدم یا بچسبم به سنگ مستراح.»
یکی از روشهای معمول کارهای مذهبی و تاریخی، روایت قصه با استفاده از آدمهای حاشیهای است و ابومحبوب هم که در متنش از این شیوه استفاده کرده، ثابت میکند که خیلی وقتها رسیدن از حاشیه به متن بهتر و گویاتر است. طوری که بیراه نیست اگر بگویم روایت او به درک من از ماجرای کودتا کمک بسیاری کرد.
مهمترین نکته، شاید اطناب نریشنها و ناهمخوانیاش با فضای روایی کار و حتی شخصیت خشنودیان باشد. حتی تا اواخر کار خیلی معلوم نمیشود که راوی آنها خشنودیان است. اما همین نریشنها یک تکجمله درخشان دارد؛ جایی که با اشاره به محاکمه نشدن مصدق میگوید که پیرمرد یک محاکمه از تاریخ طلب دارد!
یک لحظه فکر کنید که اگر لااقل محاکمهای برای مصدق برپا میشد و او مجال پیدا میکرد از خودش دفاع کند و مجبور نمیشد سالهای پایانی عمرش را با حصر خانگی در احمدآباد مستوفی بگذراند، چه چیزهایی را در حافظه تاریخ بهجا میگذاشت؟
تصور عمومی از تئاتر تکنفره، غالباً کاری خشک و ملالآور است که باعث شده چند جوان عاشق و دلسوخته تئاتر دور هم جمع بشوند و در وانفسای امکانات کم و بیپولی عطششان را خاموش کنند. راستش این تصور خیلی بیجایی هم نیست. هسته اصلی درام، برخورد است و نمایش یک نفره آگاهانه این فرصت را از خودش سلب میکند. اما «این نوبت از کسان» همه پیشفرضهای بینندهاش را به هم میریزد. کار جدید مجتبی جدی ربط چندانی با کارهای قبلی کارگردانش مخصوصاً «سعادت لرزان، مردمان تیرهروز» ندارد. اگر آنجا طراحی صحنه، میزانسنها و مخصوصاً بازیهای رئالیستیک و واقعگرایانه ما را مقهور خود میکرد و به یاد جریان غالبی که با محبوبیت کارهای اصغر فرهادی در سینما و تئاتر رایج شده میانداخت، کارگردان در این کار بیدلیل بر آن روش اصرار نکرده و اجازه داده خود متن شیوه اجرایش را پیدا کند. مقایسه کنید طراحی صحنه رئالیستی و جزءپردازیهای «سعادت لرزان» را با طراحی صحنه مینیمالیستی و لخت و عور «این نوبت از کسان» و چشمپوشیاش از حداقلهایی که حضورش میتوانست میزانسن هم بیافریند؛ یک چوبلباسی ساده که خشنودیان کتش را به آن آویزان کند، پرچم ایران که میتوانست میزانسنهای استعاری خوبی خلق کند. یا مثلاً میشد همراه با نریشنهای خشنودیان – با صدای جذاب سهراب سلیمی که کاش یا موقع ضبط بهتر کنترل میشد یا بهتر روتوش میشد- تصاویری از مصدق و کودتا را با ویدئوپروجکشن روی دیوار مقابل ببینیم. قطعاً اینها چیزی نیست که به ذهن کارگردان نرسیده باشد. اما او عامدانه از همه اینها چشمپوشی کرده تا تمرکز تماشاگر بر متن و بازی باقی بماند.
معلوم است این وسط بار اصلی نمایش و جذابیتش بر دوش بازی است که انصافاً وحیدرضا صادقپور خوب از عهدهاش برآمده و توانسته ضمن کنترل خودش در اجرای کمیک و غلوآمیز از شخصیت خشنودیان، به متن وفادار بماند، تواناییاش را در این محدوده به رخ بکشد و از مجالی که برای محک دوباره در اختیارش قرار گرفته، سربلند بیرون بیاید. فقط به یاد بیاورید بغضش را وقتی که میپرسد: «حالا با تئاتر سعدی چی کار داشتن؟» و همزمان بلیت همان تئاتر سعدی را که قرار است با نامزدش برود، پاره میکند.
مجتبی جَدی را باید بیشتر از قبل جِدی گرفت. او پلهپله در تکتک کارهایش ثابت میکند که هم ذات تئاتر و نمایش برایش مهم است و هم حرفی که قرار است برای تماشاچی بزند. هم برای فرم اهمیت قائل است، هم برای محتوا. نگاه کمالگرایانه او هم از فاصلهای که بین کارهایش میافتد، پیدا است. ویژگیای که اگر اصلاحش نکند به وسواسی مخرب تبدیل خواهد شد.
«این نوبت از کسان» با یک حادثه خیلی خوب و خجسته دیگر همراه شده و آنهم افتتاح «سالن ماه» با پیگیریهای آقای کارگردان در فاصله دو کار آخر او است. سالنی که سروشکل آبرومندی دارد و گمانم اگر از صندلیهای غیراستاندارد و غیرقابل تحملش فاکتور بگیریم، در نگاه اول استانداردهای یک سالن خوب را در خودش داشته باشد. خود این موضوع آنقدر مهم هست که بشود بعداً جوری که باید و شاید به آن بپردازیم.
این نوبت از کسان، نویسنده: ایثار ابومحبوب، کارگردان: مجتبی جدی، بازیگر: وحیدرضا صادقپور، کاشان- فرهنگسرای مهر- تماشاخانه ماه، ۱۰ تا ۲۴ مهر ۱۳۹۲
تماشاچیان به مدت یک ساعت و نیم میخ کوب بازی تک هنرپیشه این نمایش، وحید جان صادق پور، شدند... موضوع انتخابی عالی صدای انتخابی برای پخش عالی بازی وحید عالی ترکیب کمیک با نمایشنامه عالی همه چیز خوب بود ارزش وقت گذاشتن را داشت چون اکثریت جمع بعد از خروج از سالن احساس خوب دیدن یک تئاتر خوب را یدک می کشیدند بنده داشتم خفه میشدم بجهت اینکه جلوی خنده باصدای بلند خودم رو گرفته بودم ...
کنسرت گروه موسیقی ضربان 28 و 29 مهرماه سالن آزادی دانشگاه کاشان ساعت 19 رزرو بلیط: کاشان، پاساژ عزیزی، خانه هنر کاشان اعضای گروه: تنبک، دمام، طبلا و تمپو: حسین ناظمی تنبک، دف و کوزه: امین صادقپور درامز: کاظمی سنتور: محمد بهنیا نی: علیرضا خانی خواننده و آوا: جعفر عربیان حضورتان مایه دلگرمی است
نحوه نقش افرینی وحیدرضاصادق پور در اخرین کار مجتبی جدی زیبا،تآثیرگذارومثل کارهای قبلی اوبرای بیننده شوق اور بود..خلق صحنه های کمیک درکناربازخوانی بخشی ازپرونده سیاسی،تاریخی این مملکت اتفاق خوشایندی بودکه با(این نوبت ازکسان)مجتبی جدی روی صحنه رفت.....