کاشان نیوز ــ حسین یاوریتبار: عملیات کربلای۵ با رمز «یازهرا» در ۱۹دیماه شروع شد. سه روز اول عملیات، کلی در خاک عراق پیشروی کرده و سنگرهای عراقی را تصرف کرده بودیم. روز چهارم تا امتداد نهر «جاسم» پیش رفتیم. سردار شهید «احمدکاظمی» فرمانده لشگر نجف، به فرمانده گردان ما گفت که تمام تلاش خود را برای نگهداری نیروها بکار بگیرد. فرمانده گردان ما گفت که نمیتواند اجبارشان کند. این شد که از کل گردان ۱۸۰نفری فقط ۱۵ نفر برای ادامهی مسیر باقی ماندند.
من هنوز در خود توان ادامه دادن را میدیدم. یادم هست یکی از همکلاسیهایم که قصد برگشتن داشت را متقاعد کردم که بماند و به پیشروی با نیروهای تازهنفس ادامه دهیم. دقیقا یادم هست که دستش را کشیدم و نگذاشتم برود. گفتم: بیا بعدا با هم برمیگردیم. ولی او هیچ وقت برنگشت! و از همانجا پر کشید.
نزدیک غروب بود در نخلستانهای مسیر حرکت، در یک کانال آب مخصوص آبیاری تخلستان نشستیم تا هم استراحت کنیم و هم منتظر دستور مافوق برای پیوستن به سایر گردانها باشیم. سمت راست همکلاسیم و سمت چپ فرمانده گردان بودند و بقیه گروه کنار هم در کانال نشسته بودیم.
هوا گرگومیش بود. میشد حدس زد که مغرب شده است. همه بهطور نشسته بعد از تیمم شروع به نماز خواندن کردیم. ناگهان صدای سوت خمپاره و انفجار و بعد اصابت ترکشها…
همکلاسیم که سمت راست بود را دیدم که کبود شد. گویا موج انفجار باعث پارهشدن ریههایش شده بود، و فرمانده گردان هم با اصابت ترکش در ناحیه شکم هر دو درجا شهید شدند. هنوز متوجه نشده بودم که چه اتفاقی برای پایم افتاده. شاید ۵ دقیقه طول کشید که به خودم نگاهی انداختم و دیدم که پایم از قسمت زانو نیست. کمی که بیشتر دقت کردم دیدم کفشم زیر تنم هست. هنوز هیچ دردی نداشتم. حالا فرمانده گروه و یکی از اعضا شهید شده بودند و من مجروح میان این دو. همه فکر کرده بودند بعید است که من بین دو تا کشته جان سالم به در برده باشم. آمدند بالای سرمان بیسیم فرمانده را برداشتند و با این تصور که من هم امیدی به زنده ماندنم نیست مرا تنها گذاشتند!!!!
بعد از مدتی که به خود آمدم، دیدم پایم به بدنم وصل است. هنوز دردی نداشتم. اسلحهام را عصا کردم و بلند شدم. بیدرنگ محکم بر زمین خوردم بیآنکه قدم از قدم بردارم.
دستم را بلند کردم و داد زدم اخوی! اخوی!. یادم هست از بچههای قزوین آمدند بالای سرم و پایم را باچفیهام بستند و کولم کردند. باید از نخلستانها رد میشدیم تا به جاده میرسیدیم. نخلستهانهایی که پر از کانالهای عمیق دو متری که ته آن پر از لجن بود و عبور از آن بسیار پرمشقت.
مرا به سمت پایین کانال هل میدادند و از آن طرف دستم را میکشیدند و از کانال بیرون میآوردند. به خاطر آغشته شدن مرتب محل ترکش خوردن یای من با این لجنها، بعدها عفونتهای پیاپی به سراغ محل زخم آمد.
یک ساعت طول کشید تا از نخلستانها و آن کانالهای آبیاری رد شدیم تا به جاده و آمبولانسها رسیدیم. آخرین آمبولانس در حال حرکت بود. گفتند اگر میتوانی بنشینی بیا جلو کنار راننده! میتوانستم. آمبولانس که راه افتاد، تازه دردم داشت شروع میشد و استخوانهای خرد شده داشت به بافت عضله فرو میرفت. جاده پر از پستی و بلندی و با هر حرکتی و هر تکانی از درد به خودم میپیچیدم ولی عادت نداشتم از درد فریاد بزنم…
تقریبا درآستانهی بیهوشی بودم. بیحس و کرخت. با هر تکان دردم تشدید میشد و دوباره از حال میرفتم.
ساعت ۹شب بود که به بیمارستان اهواز رسیدیم و خیلی سریع مرا به اتاق عمل بردند و زخم مرا بخیه کردند و فردا از طریق فرودگاه نظامی به بیمارستان نمازی شیراز منتقل شدم. آنجا فصل جدیدی از درمان آغاز شد. در ناحیهی زانو و محل برخورد ترکش، بدجور عفونت کرده بود و با هر بار تعویض پانسمان، دردی طاقتفرسا را میبایست تحمل میکردم. راضی شدم که پایم را قطع کنند. ولی مادر اجازه ندادند. با وجود اینکه هیچ از کاسه زانویم باقی نمانده بود، ولی من وقتی کف پایم را دست میزدند حس میکردم و به همین خاطر با اصرار زیاد و رضایت خانواده به تهران منتقل شدم و تحت عمل جراحی قرار گرفتم. بعد از دو جراحی ۱۰ ساعته و طول درمان یکسال و نیم میتوانستم روی پای خودم راه بروم.
اجتماعی , اخبار , یادداشت
با احترام به همه ایثارگران دفاع مقدس
کربلای5
همکلاسیم که سمت راست بود را دیدم که کبود شد. گویا موج انفجار باعث پارهشدن ریههایش شده بود، و فرمانده گردان هم با اصابت ترکش در ناحیه شکم هر دو درجا شهید شدند.
لینک خبر:https://kashannews.net/?p=26633
نظرات
دیدگاه شما لغو پاسخ
آخرین ارسال ها
-
نگاهی به نقاشیهای آذرخش فراهانی و پانیذ رفیعی مهر در گالری مریم
-
حذف تدریجی بازار سنتی کاشان
-
استرک ؛ تاریخی با زبان رمانتیک
-
چطور زرپاد امنیت معاملات طلا را تضمین میکند
-
بررسی کتابهای آزمون استخدامی مدرسان شریف (عمومی، اختصاصی و تخصصی)
-
برگزاری نخستین دوره آبانبار شناسی و معرفی گردشگری آبانبار در کاشان
-
نگاهی به نمایشگاه جمعی هنر در “گالری مریم”
-
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
-
راعی از کجا آمد
-
به تفکراتی که قبول نداریم از بودجه نمیدهیم
آخرین ارسال ها
آخرین ارسال ها
-
نگاهی به نقاشیهای آذرخش فراهانی و پانیذ رفیعی مهر در گالری مریم
-
حذف تدریجی بازار سنتی کاشان
-
استرک ؛ تاریخی با زبان رمانتیک
-
چطور زرپاد امنیت معاملات طلا را تضمین میکند
-
بررسی کتابهای آزمون استخدامی مدرسان شریف (عمومی، اختصاصی و تخصصی)
-
برگزاری نخستین دوره آبانبار شناسی و معرفی گردشگری آبانبار در کاشان
-
نگاهی به نمایشگاه جمعی هنر در “گالری مریم”
-
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی
-
راعی از کجا آمد
-
به تفکراتی که قبول نداریم از بودجه نمیدهیم
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند اجرکم عندا... و التماس دعا