کاشان نیوز-مرضیه گیلاسی: شنیده بودم که حاجی آزاده است وحدود ۸سالی سابقهی اسارت در زندانهای عراق را دارد ولی خیلی کم شده بود که بازبان خودش خاطراتش را برایم تعریف کند .به طور کلی فیلمهای زیادی درمورد خاطرات اسرای جنگ عراق وایران دیده بودم وچندتایی کتاب خاطراتشان را خوانده بودم ولی تا حالا اینطوری در چنین حالت و وضعیتی خاطرات روزهای سخت اسارت رانشنیده بودم .این بار که برنامه رکاب زنی از میدان امام رضا تا پل منتهی به عوارضی را داشتیم از حاجی خواستم از آن روزهای اسارت برایم تعریف کند .
حاجی رکاب می زد و من و رفیقم هم سعی می کردیم به موازات او رکاب بزنیم که عقب نیفتیم و او به تقاضای من از خاطرات آن روزها گفت .گرچه روزهای سختی برایش بوده ولی الان داشت به نیکی از آن روزها وسالها یاد می کرد حتی روزهای مجروحیتش ,حتی از خاطرات بیرون آوردن گلوله از دستش بدون بی حسی در حالی که از زور درد, پارچهای را زیر دندانهایش گذاشته بود ومحکم میفشرد…
وقتی حاجی داشت خاطراتش را تعریف می کرد شور عجیبی در صدایش بود. حس میکردم قطعهای از عمرش را آنجا جا گذاشته که با یادآوریش احساس کامل بودن و شوق میکند .حاجی رکاب میزد و از روزهای اولیه ی اسارت میگفت که حتی کاغذ و قلم هم نداشتند ,از تقسیم مسوولیتها میگفت و از اینکه او مسوول خالی کردن سطل ادرار خالی بچهها بود .وقتی میخواست خاطرات مربوط به مکان دستشویی را تعریف کند بین هر دو کلمه سه بار عذر خواهی میکرد و پنج بار هی میگفت بی ادبی نباشه ,بی ادبی نباشه …حاجی رکاب می زد و از برنامه های نمایشی که اجرا می کرد، از کارهای هنری که در روزهای اسارت درست کرده بود، از تسبیح با هسته ی خرما و از گلدوزی با نخهای پرز شده حوله ودرست کردن سوزن از سابیدن تکهای از سیمهای خاردار با سنگ میگفت واینکه این هنرنماییهایش را چند بار در نمایشگاه مدرسه دخترانش به نمایش گذاشته بود .حاجی تند تند رکاب می زد واز شلاقهایی که خورده بود و پوست کمرش مثل خیار باد کرده بود ….از دلضعفههایشان در شبهای طولانی زمستانی و شکلاتهای خمیری که از نانهای خمیر شده وغیر قابل استفاده درست کرده بودند ….از مایوس شدن وبریدن بعضی از دوستانش و دست به کار شدنش برای اجرای برنامههای طنز برای اینکه بعضی دست به رفتارهای ناخوشایند خودکشی نزنند واز برگزاری مسابقات فوتبال ونقشاش به عنوان دروازهبان ….
حاجی رکاب میزد و از عدم رسیدگی به زخمها و مجروحیتهای بچهها هنگام اسارت و عفونت کردن عضو و قطع کردن اعضا ….،از جای تنگشان هنگام خوابیدن به قدر عرض شانه …، از برنامهی غذاییشان، از آش صبحگاهی باطعم بدش، از ده قاشق غذاخوری برنج برای ناهار وخورشت کلم با رب گوجه میگفت و توزیع سه بار میوه در سال !!!از تهیهی معجون هندوانههای کلم با شکرهایی که ازمستمری اندکشان خریداری میکردند….حاجی یک نکتهی مهم دیگر هم گفت .او میگفت مامور صلیب سرخ جهانی که هر از گاهی به اردوگاه آنها سر میزده به آنها گفته اسرای ایرانی از لحاظ روحیه و ضریب شادی از بهترینها هستند و علتش را هم پشتوانههای قوی مذهبی در این افراد میدانسته است. و جالبتر اینکه حاجی میگفت: «بودند بعضیها که پشتوانهی قوی مذهبی نداشتند وبیشتر اوقات افسرده بودند و میبریدن. ولی از خودش و دوستانش گفت که” به مدد ائمه واعتقاد به ادعیه وقرآن خیلی راحت تر با سختیها کنار میآمدیم» و همین حرفهایش خیلی مرا به فکر فرو برده بود به طوری که هنوز هم مبهوتم که این باورهای مذهبی چقدر در تنگناها کار آمد است.
حاجی با شور و شوق از آن روزهای اسارت میگفت و من حتی نفهمیدم چطور بیست کیلومتر را رکاب زدیم . روی پل که رسیدیم سکوت بینمان حاکم شد. من رکاب زدنم را تند کردم. خوشحال بودم که همرکابم قهرمانی ست که روزی به خاطر مردم سرزمیناشاینگونه جانبازی کرده است … خوشحال بودم که با یک قهرمان، یک دلاور دارم رکاب میزنم کمااینکه کاپ اخلاق گروه را هم میبایست به ایشان تقدیم کنیم .
حرفهای قشنگتری را هم هنگام برگشت برایم گفت. گفت: سختیها چاشنی روزگار است و به من اطمینان داد بابت هر سختی و مشقتی که میکشی پاداش هنگفتی انتظارت را میکشد ولی خودت خبر نداری». گفت :مطمئن باش. گفت :خاطرت جمع باشد که جای دوری نمیرود با همینها بساز و خدارا شاکر باش … .
به خانه که رسیدم حالم منقلب بود و خاطرات حاجی درذهنم یک عالمه پرسش تولید کرده بود. تلوزیون هم داشت فیلم سینمایی «خداحافظ رفیق» را پخش میکردکه پرازصحنههای نمادین و اینکه شهدا همه زندهاند و نزد خدایشان روزی میخورند بود .ولی ذهن من درگیر پشت صحنه همه این زیباییها واین مقاومتها بود .چقدر خوب که عادت داریم عبور کنیم و به زیباییها وارزشهای بر جامانده از آن روزها بسنده کنیم وبه خودمان اجازه ی تحلیل آن روزها را ندهیم …..
پی نوشت :حاج حسین قدک کار از آزادگان سربلند اهل کاشان ازبهترینهای کوهنوردان ودوچرخه سواران کاشان هستند که خاطراتشان از دوران اسارت رابرایم بازگو کردند.
دیدگاه شما